eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ صد مومن در برابر هزار کافر 🔸يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُون (آیه ۶۵ سوره انفال) اى پيامبر، مؤمنان را به جنگ برانگيز. اگر از شما #بيست تن باشند و در جنگ پايدارى كنند، بر #دويست تن غلبه خواهند يافت. و اگر #صد تن باشند، بر #هزار تن از كافران پيروز مى‌شوند. زيرا آنان #مردمى_عارى_از_فهمند. #نصرت_الهی #غلبه_حق_بر_باطل
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷 #مثل_شهدا #یاد_یاران #سردار_رشید_اسلام #شهید_محمود_کاوه یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر #کاوه . کم مانده بود سکته کنم سر #محمود شکسته بود و داشت #خون می آمد . با خودم گفتم : الان است که یک برخورد #ناجوری با من بکند . چون خودم را بی #تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم . او یک #دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو #زخم_سرش و بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از #صد تا توگوشی برایم سخت تر بود . در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه #حرفی بزن همانطور که #می_خندید گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم #سرت رو شکستم ، تو حتی #نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که #خونها را پاک می کرد ، گفت : این جا کردستانه ، از این #خونها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست . چنان مرا #شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت #بمیر ، می مردم . #روحش_شاد #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #نودونه درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزاده ها رو بیشتر تجهیز کنه!😞 و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید _میگن آمریکا و اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟😨 و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه ای ماتش برد..😥 و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد _نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!😊 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره عشقش چکید _اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما مثل کوه پشتتون وایسادیم! 😎اینجا فرماندهی با حضرت زینبِ(س)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!😎😊 و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد.. و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت _ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته. و دیگر داریا هم نبود که رو به مصطفی بی ملاحظه حکم کرد _باید از اینجا برید!😊 نگاه ما به دهانش مانده😳😨😥 و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد _ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت زینبیه 💚تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.😊 به قدری صریح صحبت کرد.. که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد _میدونم کار و زندگی تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!😊 بوی افطاری در خانه پیچیده..🍵 و ابوالفضل عجله داشت به زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد... شاید هم حس میکرد ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌