#پارت27
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
_باشه منتظرم
امیرعلی:ممنون
کولم رو به مریم که کمی اون طرف تر منتظرم بود دادم تا سوار اتوبوس بشه خودم هم همونجا چشم به امیرعلی دوختم داشت برای دوستاش که هر کدوم مسئول یک ماشین بودن موضوعی رو توضیح میداد.
برای اولین بار به تیپ و قیافش توجه کردم،موهای مشکی که به زور تارهای قهوی روشن بینشون دیده میشد.چشمای درشت مشکی صورت گندوم گون که باریشهای مرتب پوشیده شده بود لب و دهنی متناسب نگاهم از صورتش به هیکلش دادم قدی حدود ۱۸۵یا۱۹۰ نه لاغر نه چاق در یک کلام جذاب بود.
با تکرار کردن دوباره کلمه جذاب در ذهنم متوجه افکارم شدم چطور شد که من به یه پسر ریشو با لباسهای ساده لقب جذاب رو دادم؟
همیشه در ذهنم پسرای جذاب بودن که مطابق با مد روز لباس بپوشن نه امیرعلی که یک پیراهن ساده مردانه به رنگ آبی آسمانی و یک شلوار پارچه ای سیاه پوشیده بود،نه این تریپ پسرا اصلا برای من جذاب نیستن یا حداقل میشه گفت برای من دوست داشتنی نیستن حتی اگر هم جذاب باشن
نمیدونم چند دقیقه در افکار خودم غرق بودم که متوجه شدم امیرعلی داره بهم نزدیک میشه:
_ببخشید خانم مجد معطل شدید
_خواهش میکنم بفرمایید؟
احساس میکردم دستپاچه شد،داشت تلاش میکرد که عادی به نظر بیاد ولی زیاد موفق نبود همینطور که مثل همیشه به زمین زل زده بود با من من گفت: