منتظران گناه نمیکنند
#پارت46 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی این موضوع من رو بیشتر حرصی میکرد. شب روز از خودم می پرسیدم چرا من رو ن
#پارت47
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
کلافه دستی بین موهاش کشید و گفت:
_مشکلی پیش اومده خانم مجد؟
با شیطنت خندیدم:
_نه مشکلی نیست فقط میخوام بدونم چرا نگام نمیکنی؟مگه چی میشه؟
امیرعلی:خواهش میکنم خانم مجد اگه شما کاری ندارید،من کلی کار دارم
اوه بی ادب منظورش اینه برو بیرون بازم حرصی شدم پرونده رو سمتش گرفتم نمیکنه دستش رو برای گرفتن پرونده بلند کرد با یک تصمیم آنی بچگانه دستش رو گرفتم و گفتم:
_مثلا الان چی شد خوردمت بی خیال بابا
یک لحظه حس کردم بیچاره سکته کرد تندی دستش رو کشید و فریاد زد:
امیرعلی:با چه اجازه ای همچنین کاری کردی؟
با صدای دادش ترس توی دلم ریخت فکر نمی کردم اینقدر عصبی بشه
_ببین آقای......
امیرعلی:ساکت شو برو بیرون همین الان دیگه نمی خوام چشمم بهت بیوفته فهمیدی؟
_ولی گوش کن.....
امیرعلی:گفتم برو بیرون
با بغض پرونده رو روی میز گذاشتم و از دفترش بیرون زدم،سمت ماشینم دویدم می دونستم کارم اشتباه بوده ولی باید میزاشت معذرت خواهی کنم من فقط آنی تصمیم گرفتم
_وای دریا این چه کاری بود؟چه کار احمقانهای کردی
صدای هق هقم کل ماشین رو گرفته بود و یه فکر موزی داشت عین خوره مغزم رو میخورد اون به من گفت نمی خوام دیگه چشمم بهت بیوفته