منتظران گناه نمیکنند
#پارت52 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی روزهای بعد هم همین طور با بی محلی امیرعلی گذشت هر راهی برای نزدیک شدن
#پارت53
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
حال مرغ سرکنده ای رو داشتم، عشقم کسی دیوانه وار دوستش داشتم. داشت برای همیشه از من دور می شد و من همچنان جز نگاه کردن به اون کاری از دستم بر نمی اومد
دوباره به گیتی پناه بردم با دیدنم کلی تعجب کرد:
گیتی:دریا......چی شدی تو؟چرا اینقدر داغونی؟
_گیتی......امیرعلی داره میره
با صدای بلندی شروع کردم به گریه کردن
_حالا چکار کنم؟اگه نبینمش میمیرم دلم به دیدنش خوش بود حالا چه خاکی تو سرم بریزم؟
گیتی:مگه قرار نبود فراموشش کنی ها؟مگه قرار نبود نزاری جون بگیره؟پس چی شد؟
_نشد....نشد گیتی نشد حتی بهم اجازه نداد نزدیکش بشم تا فرصتی داشته باشم عاشقش کنم تا عشقم رو بهش نشون بدم همش ردم کرد
گیتی: دریا.....دریا مگه نگفتم بهت چرا اینقدر پیش رفتی؟چرا؟
_دست خودم نبود بخدا،بابا دست خودم نیست این دل لامصب عقلم رو از کار انداخته
گیتی:حالا چی شده که اینطور داغونی دنیا که به آخر نرسیده هنوزم وقت داری برای به دست آوردنش
_نه ندارم دردم همینه ندارم
گیتی:چرا مگه همکلاسیت نیست؟
_چرا ولی داره برای ادامه درسش میره خارج کشور
کنارم سر خورد روی زمین نشست:
گیتی:وای خدای من نه،آخه چرا داره میره ؟