#پارت57
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
امیرعلی:مگه میشه آدما عوض بشن گیریم هم که بتونید عوض بشید من دوست دارم با کسی همراه بشم که از اول مثل من باشه نه اینکه به خاطر من بشه یکی دیگه ، ببینید خانم مجد شما هیچ کدوم از معیارهای من رو ندارید و مطمئن باشید هیچ وقت انتخاب من نیستید بهتره این موضوع رو فراموش کنید هرچند میدونم حس زودگذریه و خیلی زود فراموش میشه
احساس کردم قلبم شکست تیکه های قلبم هر کدوم به طرفی پخش شد مگه من چی کم داشتم؟من درسته حجاب کاملی نداشتم ولی دختر بی بند و بارم نبودم یعنی اینقدر توی ذهنش منفور بودم که حتی اجازه نمیداد حرفم رو کامل کنم.
_ولی امیر....
امیرعلی:خواهش میکنم ادامه نده راه من و تو از هم جداست الانم پاشو از اینجا برو تا کسی سر نرسیده نمیخوام کسی بفهمه خواهش میکنم
یعنی از اینکه حتی با من دیده بشه خجالت می کشید و من ساده فکر می کردم عشقم رو می پذیره واقعا که ساده بودم.
با قلبی شکسته و غروری نابود شده به صورتش نگاه کردم یک لحظه نگاهش توی نگاهم نشست، کلافه دستی به موهاش کشید و نگاهش رو ازم گرفت
امیرعلی:خواهش میکنم برو این کار درستی نیست که بیای و بی پروا به یه پسر بگی دوسش داری
_من از سر ناچاری اومدم از سر اینکه می دونستم داری از کشور میری وگرنه اینقدر خودم رو کوچیک نمی کردم
امیرعلی:باشه.....باشه ولی فرقی در اصل موضوع نداره خواهش میکنم برو
_باشه..
دوباره نگاهش کردم اینبار نگاهم نکرد تسبیح رو دوباره بین انگشتام فشردم این میتونه تنها یادگارت برای من باشه پس بهت برش نمی گردونم توی دلم زمزمه کردم: