eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
_اینو بهش بدین و بهش بگین خودش بیاد و کارش رو انجام بده. خانم رفاهی که نزد یک به نه سال بود تو ی شرکت ما کار می کرد و من براش احترام قائل بودم بعد گفتن چشم پوشه رو برداشت و از اتاق خارج شد. یه جورایی هیجا ن داشتم که قرار بود بر ای گرفتن امضا بیاد و از کل کل کرد ن باها ش لذت می بردم. 🕊به قلم بانو اسماء مومنی 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 تقه ا ی به در خورد و من که می دونستم خودشه ساکت موندم و چیز ی نگفتم و چند لحظه بعد صداش رو شنیدم که وقتی جوابی نشنید رو به کسی که حدس میزد م منشی باشه پر سید :آقای رئیس داخله؟ دوبار ه در زد که این بار جوابش رو دادم و او با بفرمایید من وارد اتاق شد و بعد سلام کردن در رو پشت سرش بست و بدون هیچ حرفی به سمتم اومد و پوشه ی تو ی دستش رو رو ی میز و مقابل من گذاشت و بازش کرد. با بی شرمی به صورتش چشم دوخته بودم و محو چشمای رنگیش شده بودم. من هر بار او رو از فاصله دور دیده بودم و هرچند چشما ش برام ا ز اون فاصله هم جذا ب بودن ولی فکر نمی کردم تا این حد من رو جذب خودش بکنه. بی خیال ا ز نگاه خیره ی من که بی شرمانه بهش زل زده بودم و براندازش می کردم یه قدم به عقب برداشت و منتظر امضا ی من موند. با این حرکتش نگاهم رو ازش گرفتم و به برگه ی روی میز نگاه کردم و رو بهش گفتم:خب؟... نمی خو ای توضیح بدی این چیه؟ _همانطور که رو ی سر برگش نوشته شده میزان حقوق مهر ماه کارمندا و کارگراست به اضافه مقدار ساعت کارشون و بقیه چیزا که در صورت تایید شما به حسابشون واریز میشه و بهشون فیش مید یم. نگاهم رو از صورتش گرفتم و مشغول برر سی اعداد و ارقام شدم تا مطمعن بشم مشکلی ندارن و در همون حال گفتم:یه مقدار کارم طول می کشه اگه خواستی می تونی بشینی. 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 بدون هیچ حرفی و از خدا خواسته رو ی مبل نشست و یه پاش رو روی پای دیگه اش انداخت و به دستاش رو ی زانوش خیره شد. به پرروییش لبخند زدم و بی خیال به ادامه ی کارم ر سیدم. خیلی دوست داشتم توی حساب و کتابش اشتباه کرده باشه تا حسابش رو برسم بر ای همین با دقت بیشتر ی همه چیز رو برر سی کردم ولی همه چی درست و دقیق بود بدون هیچ گونه کم و کسری. با دیدن اسم خودش و دوتا کارمند تازه استخدام شده گفتم:تو و سبحانی و رادمهر تازه یه هفته سر کار بودین با این حال حقوقتون محاسبه شده! چه توضیحی داری ؟ _طبق قرار داد همه ی کارمندا و کارگرا یه ماه اول رو حقوق ندارن ولی ما فقط یه هفته است استخدام شدیم و من فکر کردم حقوق این یه هفته داده بشه و ماه بعد که یک ماه کامله حقوقمون نگه داشته بشه البته اگه شما صلاح بدونین و اجازه بدین. فکر بد ی نبود برا ی همین حرفی نزدم و آخرین ورق رو هم امضا کردم و همراه با بستن پوشه گفتم:این کارش تموم شد. با این حرفم از جاش برخاست و پوشه رو از ر وی میز برداشت . به پشتی صندلیم تکیه دادم و گفتم :دوست ندارم ه چ یک از کارمندا کارش رو ر وی شونه ی دیگری بندازه بنابرا ین همیشه خودت کارت رو انجام میدی. با گفتن چشم به من پشت کرد و خواست به سمت در بره که بی دلیل بهش توپیدم:من بهت اجازه دادم بری ؟ 🕊به قلم بانو اسماء مومنی 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 به سمتم برگشت و با تعجب گفت :ببخشید فکر نمی کردم چیز دیگه ای مونده باشه. _مونده!.... اینکه فردا مش باقر نمیاد و من هم مهمون دارم و تو باید کار مش باقر رو انجام بدی. _.................... _حالا می تونی بری. از اتاق خارج شدو من مجبور شدم به خاطر دروغی که یهویی بر ای اذیت کردنش به ذهنم ر سیده بود مش باقر رو بخوام و بهش مرخصی اجبار ی بدم. بعد قانع کردن مش باقر و خوردن چایی ا ی که با خودش آورده بود از اتاقم خارج شدم و رو به منشی پر سیدم پرهام برگشته یا نه و وقتی گفت برگشته به سمت اتاقش بدون در زدن در اتاق رو باز کردم ولی نبود برا ی همین به اتاقم رفتم و پشت د یوار شیشه ا ی به تماشای شهر وایستادم و مدت ی نگذشت که پرهام خودش با نیش باز به اتاقم اومد و گفت: حالا چیکار داشتی ؟ _به مش باقر فردا رو مرخصی اجباری دادم. _چرا؟ _برای اینکه این دختره به جاش کار کنه. _بهش گفتی باید به جای مش باقر کار کنه؟ _آره..... چیز ی نگفت! _خوب کر