eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
. جلو تر رفتم و بازوش رو گرفتم و مجبورش کردم به طرفم برگرده که اشکاش رو ی گونه اش ریخت با در آوردن بازوش از دستم ازم فاصله گرفت. عصبی شدم و رو بهش غرید م:آرام چرا درست حرف نمیز نی و نمیگی چی شده؟ _میشه بگی دیشب کجا بو دی؟ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _خونه! چطور؟ _هه! دروغ گفتن هم بلد بو دی و ما خبر نداشتیم؟ _آرام دیگه داری عصبیم می کنی ها! من دیشب سر شب خونه ی پرهام بودم و.... با یاد آور ی خونه ی پرهام حرفم رو ناتموم رها کردم و گفتم :تو چی شنیدی آرام؟! گو شیش رو از ر وی میز برداشت و گفت: من چیز ی نشنیدم، دیدم! گو شیش رو به دستم داد و در حالی که اشک می ریخت با گر یه گفت:من بی بندو باری رو دیدم، دو رنگی و بی وجدانی رو دید م من نامردی رو دیدم! به صفحهی گو شی نگاه کردم و با دید ن عکس خودم که دختری با بدترین لباس تو ی بغلم بود چشمام چهارتا شد که آرام با پوزخندی میا ن گر یه گفت: ا ین یه دونه اشه هنوز هم هست . با این حرفش دستم رو ر وی صفحه ی گو شی کشیدم و عکسای دیگ های از خودم رو در حال کیک بریدن و جایی که دختره و بهزاد بهم نو شیدنی تعارف کردن رو دیدم و گفتم :آرام قضیه اینجور ی نیست که تو فکر می کنی! _پس چجوریه آراد؟ دوبار ه دستش رو گرفتم که با عصبانیت داد زد:به من دست نزن! محکم تر و عصبی مچ دستش رو چسبیدم و گفتم : دیروز پرهام بهم زنگ زد و ازم خواست برم دیدنش و من هم رفتم ولی باور کن نمی دونستم اونجا چه خبره و تازه وقتی رفتم فهمیدم پرهام به حساب خودش می خواسته من رو سورپرایز کنه و من هم برای اینکه دلش رو نشکنم مدتی رو کنارشون بودم. وق ی دید م آرام حرفی نمی زنه به صورت آرایش کرده اش که به خاطر گریه کردن کمی به هم ریخته شده بود نگاه کردم و ادامه دادم: مثل همه ی جشن تولدهای دیگه من شمع فوت کردم و کیک بریدم و به اصرار دوستم یه مقدار از کیک رو خوردم و مدتی برای حرف زدن باهاشون نشستم و لی نمیدونم چی شد که حالم بد شد و موقعی که داشتم از خونه میومدم بیرو ن این دختره ی تو ی عکس بهم چسبید.... _پس چون حالت بد بود ه خواستی لیوا ن نو شیدنی رو از دستش ب گیری و.... _من حتی دستم هم به لیوا ن نخورد، انقدر حالم بد بود که نفهمیدم چجور ی از خونه بیرون زدم. دستش رو از دستم در آورد و دوباره مشغول گشتن بین لباس ها شد که گفتم :چرا چیزی نمیگی ؟ اصلا اون عکسا رو کی برات فرستاده؟ مانتویی رو از بین لباسها بیرون کشید و گفت :چه فر قی می کنه! مهم اینه که بهم یادآور ی کرد خیلی زود اعتماد کردم. با عصبانیت مانتو رو از دستش بیرون کشید م و غریدم:آرام بهت میگم من دیشب حالم بد بوده و ناخواسته تو ی عمل انجام شده قرار گرفتم اونوقت تو میگی.... _بسه آراد! چرا فکر می کنی داری با بچه حرف میزنی؟ _ می دو نی؟ من الان با ما شین بابا اومدم اینجا؟ می دونی چرا؟ چون انقدر حالم بد بود که نتونستم رانند گی کنم و وسط خیابون ترمز گرفتم. کلافه رو ی تخت شلوغ و پلوغ نشست و من عصبی گو شیم رو از جیب شلوارم درآوردم و شمار ه ی پرهام رو گرفتم که بعد خوردن چهارمین بوق جواب داد و با عصبانیت بهش غریدم: خیلی پستی پرهام! باید می فهمیدم دلیل کج خل قیات چیز ی جز حسادت نیست. _چی میگی آراد! حسادت به چی ؟ _خفه شو پرهام! تو که می دونستی من دور مهمونی رو خط کشیدم چرا.... _من از کجا می دونستم تو تازگیا مسلمون شدی! حالا مگه چی شده که این همه جوش آوردی ؟ _یعنی تو می خوا ی بگی نمیدونی چی شده؟ تو که مسبب همه چیزی ؟ _آراد درست حرف بزن ببینم چی شده! _توی عوضی دیشب توی اون کیک لعنتی چی ریخته بو دی؟ _چی دار ی میگی؟ من چرا باید توی کیک چیز ی بریز م آخه. _من نمی دونم! این چیز یه که تو باید بگی! باید بگی کی و چرا دیشب از من عکس گرفته و برای آرام فرستاده، اون دختره که به قصد خودش رو توی بغلم انداخت کیه ؟ _یعنی یه نفر دیشب از تو عکس گرفته و برا ی آرام فرستاده؟ ولی آخه چرا؟ _من نمی دونم تو هم بهتره اگه میدو نی کی اینکا ر رو کرده بهم بگی یا اینکه برام پیدا ش کنی. _یه لحظه وایستا..... فکر کنم بدونم کی اینکار رو کرده. _کی؟ _سایه فکر کنم کار سایه بوده باشه! _ولی او که توی مهمو نی نبود؟ _نبود ولی قبلا اون دختره رو باهاش دیدم و خود سایه هم گفته بود می خواد ازت انتقام بگیره. بزار من الان ته و تو ی ماجرا رو در میارم و بهت زنگ می زنم. 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 با قطع شدن تماس به سمت در اتاق رفتم ولی قبل از اینکه خارج بشم برگشت