eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران گناه نمیکنند
شیدم و گفتم :چرا هست! مامان با تعجب و امیدوارانه نگاهم کرد و من بدون اینکه نگاهم رو از روبه رو بگی
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 نگاه غم زد ه ام رو به چهر ه ی متعجبش دوختم و روی صندلی نشستم که با نگرانی نگاهم کرد و گفت :آراد! میخوای من پیشت بمونم؟ یا اینکه من اینجا بمونم و تو بر ی خونه؟! _نه تو برو مامان بیشتر بهت نیاز داره! _آوا خونه است و مامان تنها نیست. _برو آرام! نگاه متعجب و ناراحتش رو از من گرفت و با گفتن پس خداحافظ از جلوم گذشت ولی قبل اینکه کامل از جلوم رد بشه گوشه ی پایین چادرش رو به دست گرفتم و صورتم رو توش قائم کردم که از حرکت وایستاد. چادر رو توی دستام فشار دادم و مچاله کردم که به طرفم برگشت و متعجب نگاهم کر د و لی چیزی نگفت و من هم بدون اینکه چیزی بگم چادر رو رها کردم و سرم رو رو ی پشتی صند لی گذاشتم و چشمام رو بستم. صدای پاش رو شنید م که ازم دور شد و رفت و قلبم با رفتنش تیر کشید. با رفتنشون و با اجازهدی دکتر وارد اتاق آ ی سی یو شدم و بالای سر بابا وایستاد م و به چشمای بسته اش خیر ه شدم. بابا توی همین مدت کم به اندازه ی چند سال پیر تر شده بود و چهره اش خسته تر به نظر می ر سیده! چهر ه ای که همیشه برا ی من چهر هدی محکمترین مرد تو ی جهان بود. دستش رو که سرم توش بود رو نوازش کردم و قطر ه ای اشک از گوشه ی چشمم روی صورتم ریخت. حرفای دکتر برا ی چندمین بار توی سرم پیچی چد که گفته بود بابا بعد مرخص شدن نباید به زندان برگرده. ولی به چه قیمتی من میبا یست بابا رو نجات می دادم؟! چرا نمی تونستم هم آرام رو دا شته باشم و هم بابا رو؟ به صورت بابا خیر ه شدم و قلبم تیر کشید از دید ن صورت رنجورش! چطور می تونستم نبودش رو تحمل کنم؟ نبود کسی که نه تنها پدر بلکه رفیقم بود و من به وجودش افتخار می کردم. ولی نبود آرام رو چی ؟ آیا نبود او رو می تونستم تحمل کنم؟! این سوالی بود که بارها از خودم پرسید م و فقط یه جواب براش داشتم: نه! دستم رو مشت کردم و گفتم : آرام بعد مدتی من رو فراموش و به زندگی بدون من عادت می کنه! با گفتن این حرف که مخاطبش خودم بودم نگاهم رو از صورت بابا گرفتم و از اتاق خا رج شدم و خودم رو ر وی صندلی جلوی در انداختم. یک ساعت تو ی همون حالت نشستم تا اینکه گو شیم رو از جیب شلوارم در آوردم و با دستای لرزون و دلی درد مند به بهرامی پیام دادم : قبوله هر چی که تو بخوای! چند ثانیه ای بیشتر از ارسال پیامم نگذشته بود که بهم پیام داد: بابات که مرخص شد ببرش خونه من خودم همه ی چکاش رو جمع میکنم و به طلبکارا میگم شکایتشو ن رو پس بگیرن. با عصبانیت گو شی رو ر وی صندلی کنار یم انداختم و با تکیه دادن سرم به دیوار پشتم اجازه دادم قطر ه ی اشک ر وی ته ریشی که همیشه به خاطر آرام که می گفت ته ریش بهم میاد و او دوستش داشت میذاشتم، بر یزه! پنج روز از رو زی که بابا رو به خونه برده بودیم میگذشت و سه روز بود که آرام ندید ه بودم چون خودم ازش خواسته بودم برا ی یه مدت به خونه ی ما نیا د و جواب تماسهاش رو هم یکی در میو ن میداد م و این وسط چیز ی که بیشتر عذابم میداد تما سهای بیش از حد سایه بود. بهرامی برا ی دومین بار به د یدن بابا اومد و بابا که نمی دونست اوضاع از چه قراره حسابی باهاش گرم گرفت و براش دردودل کرد و من با حرص و عصبی فقط بهرامی رو نگاه کردم. موقع رفتن بهرامی بابا خواست از جاش بلند شه که بهرا می مانعش شد و رو به من گفت : شما بشین! آقا آراد تا دم در من رو همراهی می کنه! با این حرفش و نگاه معنی دارش بهم ثابت کرد که باهام حرف داره و نمیتونه حرفش رو اینجا بزنه بنابراین من هم به دنبالش راه افتادم و از خونه خارج شدیم و بدون هیچ حرفی کنار هم قدم زدیم تا ا ینکه وسط حیا ط رسیدیم که او از حرکت وا یستاد و گفت : چرا به شرطم عمل نکر دی؟! جوابی ندادم که ادامه داد:من پای حرفم موندم و بهش عمل کردم! حالا نوبت توئه که خودت رو نشون بدی! _لطفا بهم مهلت بدین! _من تا حالاش هم خیلی صبر کردم! تو که نمیخوای بز نی زیر قول و قرارت؟ _نه! همین فردا کار رو یک سره میکنم! _خوبه! در ضمن یه خبر خوب هم برات دارم! _.......... _من با پسر زند حرف زدم و او قبول کرده که همه ی جنسات رو ازت بخره!فقط این وسط یه مشکلی هست! _چه مشکلی ؟ _اینکه تو دست دست میکنی! ببین او الان منتظر اشار ه ی منه و وقتی من بهش بگم بر ای خرید جنس پاپیش می ذاره ولی من وقتی بهش میگم که مطمئن بشم اسم این دختره از تو ی شناسنامه ات خط خورده و اسم سایه تو ی شناسنامته! در ضمن بر ای حرف زدن با ا ین دختره و کم کردن شرش از سرت فقط فردا رو وقت داری 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 بهرامی با بد جنسی تمام این حرف رو زد و از حیا ط خارج