eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
م و رو به آرام که به زمین خیره بود با جدیت گفتم : وقتی من برگشتم لباست با لباسی که من خرید م باید عوض شده باشه! بدون توجه به نگاه حرصیش از اتاق خارج شدم و برا ی اینکه یه کم آروم بشم به آشپزخونه رفتم و لیوا ن رو تا نصفه از شیر آب کردم و سر کشیدم و مد تی رو رو ی صندلی و پشت میز وسط آشپزخونه نشستم که پرهام زنگ زد. خیلی سریع جوابش رو دادم و گفتم :خب چی شد؟ _راستش رو بخوا ی فکر اینکه برات جشن تولد بگیریم فکر سایه بود!.... من یه مدته که سایه رو می بینم البته نه به عنوان دوست دختر فقط در حد یک..... _اینا ش به من ربطی نداره ادامه اش رو بگو.. _سایه ازم خواست برات جشن بگیرم و من هم قبول کردم! باور کن اصلا نمی دونستم او چه نقشه ای داره و تازه الان که بهش زنگ زدم گفت که دو نفر از دوستاش رو به جشن فرستاده که یکیش همون دختره بوده و دیگر ی هم همونی بوده که عکس گرفته و کیک رو مسموم کرده. _پرهام تو انتظار دا ری من ا ین چرندیات رو باور کنم؟ _من همین الان که بهش زنگ زدم و صداش رو ضبط کردم و می تونم برات بفرستمش. _پرهام خوب گوش کن ببین چی می گم! امشب شب نامزدی داداش آرامه و من دلم نمی خواد او به خاطر ندونم کاری من و تو ناراحت باشه! پس خودت بهش زنگ بزن و همه چی رو براش توضیح بده حتی اگه شده براش صدای ضبط شده رو هم بفرست. _ولی آرام جواب تلفن من رو نمیده! _تو از کجا می دون ی که نمی ده! _چیزه!...... نه اینکه خیلی با هم خوبیم اینه که جوابم رو نمی ده! _من نمی دونم خودت یه کا ریش بکن دیگه! _باشه سعی خودم رو می کنم فعلا خداحافظ . بدون اینکه جواب خداحافظیش رو بدم تماس رو قطع کردم و با بیرون دادن نفسم به اتاق برگشتم. با دیدن آرام که هنوز همون لباس مشکی توی تنش بود و جلوی آینه آرایش خراب شده اش رو تمدید می کرد کلافه دستم رو تو ی موهایی که یه ساعت بر ای درست کردنشون باهاشون ور می رفتم کشید م و گفتم :مگه من نگفتم لباست رو عوض کن! اخما ش رو توی هم کشید و گفت :همین خوبه! _اصلا هم خوب نیست. جلوتر رفتم و گفتم :آرام عکسی که تو دید ی کاملا صحنه سازیه و من به دخترایی که اونجا بودن حتی نیم نگاه هم ننداختم! تنها اشتباه من این بود که وقتی دیدم مجلس مختلطه دعوت پرهام رو قبول کردم و وارد خونه شدم پس بهت حق میدم ناراحت با شی ولی نمی زارم من رو بی بند و بار خطاب کنی یا اینکه این لباس رو بپو شی. با عصبانیت سرم غر زد:ولی من یا فقط این لباس رو می پوشم یا اینکه اصلا قید جشن رو می زنم. _باشه! پس خودت خواستی! بی توجه به حرفم مانتوش رو به دست گرفت و خواست بپوشه که جلوتر رفتم و مقابلش وایستادم. عصبی نفسش رو بیرون داد و خواست ازم دور بشه ولی من خیلی سر یع دستم رو پشت کمرش گذاشتم و مانعش شدم و دستم رو رو ی زیپ لباسش گذاشتم و گفتم : خودم برات عوضش می کنم. با همون عصبانیتش سرم غر زد:ولم کن. با جدیت زیپ لباسش رو تا نصفه پایین کشید م که سرم داد زد:باشه برو بیرو ن عوضش می کنم! _نه دیگه! من خودم برات عوضش می کنم. _آراد! گفتم برو بیرون خودم عوض می کنم. با کلافگ ی ازش دور شدم و از اتاق بیرو ن زدم و مدتی رو به انتظار اومدنش ر وی مبل وسط حال نشستم تا اینکه آماده و لباس پو شیده از اتاق خارج شد و بدون اینکه نگاهم کنه یا حر فی بزنه کفشای مجلسی پاشنه بلند توی دستش رو جلو ی در ورو دی رو ی زمین انداخت و مشغول پوشیدنش شد . ما شین رو نزدیک خونه ی حاج علی اکبر که مراسم نامزد ی توش برگزار می شد پارک کردم و به آرام که اصلا نه حرف زده بود و نه حتی نگاهم کرده بود نگاه کردم و خواستم چیزی ب گم که خیلی سریع پیاد ه شد و در ما شین رو به هم زد. نفسم رو عصبی بیرو ن دادم و از ما شین پیاده شدم و به همراهش به سمت خونه ای که چند نفر جلو ی درش وایستاده بود رفتیم. با ر سیدنمون به در خونه آرام رو به پسری هم سن و سال خودم با لبخندی که کاملا مشخص بود برا ی در آوردن حرص من رو ی لبشه سلام و احوالپر سی کرد که پسره هم از خدا خواسته به لبای قرمزش خیره شد و جوابش رو داد. با عصبانیتی که سعی داشتم پنهونش کنم خیلی آروم، آرام رو به داخل حیاط هول دادم که پسره گفت :آرام خانم لطفا شما که میرین بالا به مامانم بگین یه سر بیاد پایین کارش دارم. خواستم برگردم و دندوناش رو بریزم تو ی دهنش که خودم رو کنترل کردم و دست آرام رو تو ی دستم محکم فشار دادم که صدای آخش در اومد و من بی توجه به فشار بیش از حد دستم به گوشه ی خلوت و تا ریک حیاط کشوندمش و به د یوار سر د پشت سرش چسبوندم 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 با ترس و عصبانیت نگاهم کرد و من محکم و عصبی انگشت شستم رو ر وی لبش کشیدم که رژ قرمز رو ی لبش کم رنگ شد و رو