eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
ی از نسکافه و بیسکوئیت و معده دردای من نبود! همون روزای او ل ازدواجمون آرام از مش باقر خواسته بود تا هر روز برامون یه صبحونه ی حسابی آماده کنه و هیچ روز ی نذاشته بود سینی صبحونه خالی به آبدارخونه برگرده و من رو مجبور می کرد تا همه اش رو بخورم. با صدای آرام به خودم اومدم که در حالی که مشغول ریختن چایی توی استکان بود گفت: دیشب مامان جون بهم زنگ زد! ولی صداش مثل همیشه نبود و ناراحت به نظر میر سید تو هم که امروز همه اش تو ی فکری... مشکلی پیش اومده ؟ از ر وی صندل ی برخاستم و میز رو دور زدم و رو به روش نشستم و گفتم : باز هم آیدا و سعید بحثشون شده! استکان چای رو به طرفم گرفت و گفت :خب! این یه امر طبیعیه! همه ی زن و شوهرها روز ی صد بار با هم دعوا می کنن. _ولی مال اینا از طبیعی گذشته و کار به جدایی ر سیده. _واقعا! و لی آخه چرا اونا که زندگیشون خیلی خوبه؟! _از بیرو ن خوبه ولی از داخل افتضاحه! _می دونم فضولیه ولی چرا؟ مگه چطوریه ؟ _آرام! تو دیگه غریبه نیستی که بگی فضول یه!.. . سعید میگه آیدا به جا ی زندگی کردن با او و بچه دار ی همه اش اینو ر و اونور و با دوستاشه و از این جور چیزا که البته من بهش حق میدم آیدا دیگه خیلی غرق شده تو ی تجمالت و کلاس و به روز بودن! _خب این که مشکلی نیست که بخوان به خاطرش از هم جدا بشن! اونا میتونن خیل ی راحت مشکلشون رو با یه مشاوره حل کنن. _چه میدونم! شاید هم مشاوره رفتن و فاید ه نداشته! آرام که به نظر می ر سید توی فکر باشه لقمه ی نون و پنیری رو به سمتم گرفت و گفت: آراد! _جان دلم! _اگه من هم یه روز بد بشم ..... _مگه تو بد شدن هم بلدی؟! _چرا که نه! _خب اگه بد بشی چی ؟ _اگه بد بشم و باهات نسازم ممکنه که از هم جدا بشیم؟ _هیسسس! آرام هیچ وقت حرف از جدایی نزن! حتی حرف زدن در موردش هم برام عذاب آوره. 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 *در خونه رو برا ی آرام باز کردم و به دنبالش وارد خونه شدم که مرسانا که وسط سالن میدوید و باز ی می کرد با دیدنمون به سمتمون دوید و خودش رو توی بغل آرام انداخت. آرام خیلی مهربون بغلش کرد و با دادن کیف و چادرش به دست من و درحالی که با مرسانا حرف میزد وارد حال شد و با آیدا و بابا که تو ی حال نشسته بودن احوالپر سی کرد. کیف و چادر آرام رو به چوب لباسی آویزو ن کردم و به دنبالش وارد سالن شدم. مامان که تازه احوالپر سیش با آرام تموم شده بود گفت : ناهار حاضره دیگه اینجا نشینین، زود لباس عوض کنین و بیاین ناهار بخورین. با این حرف مامان آرام مرسانا رو زمین گذاشت و به دنبال من برا ی عوض کردن لباسش راهی طبقه ی بالا شد. بعد خوردن ناهار خوشمز ه ای که مامان پخته بود، آیدا که هنوزم چشماش پف داشت میز رو جمع کرد و آرام و آوا مشغول شستن ظرفها شدن و من هم که د یدم حسابی خوابم گرفته به سالن رفتم و ر وی مبل کنار شومینه دراز کشید م و خیلی طول نکشید که خوابم برد. با احساس قرار گرفتن پتوی نازکی که روم انداخته شد چشمام رو باز کردم و به آرام که ازم دور می شد نگاه کردم و دوباره چشمام رو بستم که بخوابم و لی با صدای آرام بی خیا ل خوابیدن شدم و گوشام رو تیز کردم به حرفاش گوش دادم که به آید ا که رو ی مبل وسط سالن نشسته بود، میگفت :از کجا معلوم که دوستا ی تو همینجوری هستن که میگن؟ آیدا : من اونا رو خوب می شناسم و از خیلی وقته که باهاشونم، اصلا چرا باید دروغ بگن و از زندگیشون جور دیگه ای تعریف کنن. آرام _بعضی ها دروغ میگن تا خلأ هایی که توی زندگیشونه رو پر کنن. آیدا _ولی اونا هیچ خلأ توی زندگی ندارن. آرام_ یادمه تو ی دانشگاه دوتا هم کلاسی داشتم که یکیشون ساده و هم کم حرف بود و لی اون یکی همه اش از خودش تعریف می کرد و به اونایی که ازدواج کرده بودن می گفت چرا ازدواج کردین و مجردی خوبه و من به هر کسی جواب نمیدم! هر روز هم با یه مدل لباس جدید میومد دانشگاه و کلی از خودش و آزادیش برامون حرف می زد و با اون یکی دوستم که ساده بود دوست صمیمی شد و بهش می گفت چرا زود ازدواج کرده و. ... تا اینکه بعد یه مدت دختر ساده لوح بعد چند روز غیبت به دانشگاه اومد و گفت از شوهرش طالق گرفته و باورت نمیشه اگه بگم یه هفته بعد خودش بهمون گفت که همون دختری که زیرش نشسته بود تا طالق ب گیره با پسره ازدواج کرده بود. دختر ه میگفت به خونه شون رفته تا باهاش دعوا کنه اما وقتی وضع مادر مریضش و خونه زندگیشون رو دید ه که چقدر فقیرانه است پشیمون شده و چیز ی نگفته 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آیدا در سکوت به حرفا ی آر