ی نگاهم کرد و من پر سیدم: مگه یه خانم راننده نبود؟
چادری رو از ر وی صندل ی کنارش توی دست گرفت و در حالی که بهم نشونش
می داد گفت: انقدر گیج بود که متوجه نشد من مََردم آخه دوا به خوردش دادن تو
هم هر کار دلت خواست بکن تا صبح بیدار نمی شه.
مرد ه این حرف رو گفت و قهقهه ای به حرف خودش سر داد و با سرعت از جلوی
چشمای متعجبم دور شد .
تو ی ما شین نشستم و بر ای گذاشتن وسایل تو ی دستم رو روی صندلی عقب به
طرف آرام چرخیدم که باهاش چشم تو ی چشم شدم که بی رمق نگاهم می کرد.
به چشماش خیر ه شده بودم و پلک نمی زدم که نگاهش رو ازم گرفت و به روبه روش
خیره شد.
نفسم رو کلافه بیرو ن دادم و وسایل رو ر وی صندل ی عقب انداختم و به سمت
خونه شون حرکت کردم.
چیزی از راه افتادنمون نگذشت که با صدا ی ضعیفی گفت: می شه نریم خونه؟
با تعجب نگاهش کردم که قطره ی اشکی ر وی گونه اش سر خورد ر وی چونه اش
تموم شد
🍃 #پارت_هشتاد_و_هشت
💕 دختر بسیجی 💕
بی رمق نگاهم کرد و گفت : حالم خیلی بده، سرم گیج میره لطفا دیر تر بریم تا
شاید بهتر بشم.
ما شین رو کنار خیابو ن پارک کردم و گفتم : می خو ای بر یم بیمارستان؟
سر ش رو به شیشه ی کنارش تکیه داد و گفت: نه! فقط خوابم میا د می خوام
بخوابم.
_باشه! الان میریم خونه بخواب.
با صدای ضعیفی نالید: دیگه نمی تونم بیدار بمونم!
با گفتن این حرف خیلی زود سرش آویزون و چشماش بسته شد و بی خیال از
همه چیز راحت خوابید.
صندلیش رو خوابوندم و خیلی با احتیاط رو ی صندلی خوابوندمش و گفتم :آرام
لطفا بیدار بمون الان میر سیم خونه.
ولی او که خیلی راحت خوابیده بود و جوابی نداد.
برای اینکه سرما نخوره درجه ی بخا ری ما شین رو بیشتر و به سمت خونه شون
حرکت کردم.
با ر سیدن به خونه تکونش دادم و همراه با تکون دادن صداش زدم ولی او عمیق
خوابیده بود و کوچکترین واکنشی مبنی بر بیدار بودن انجام نداد.
با کلافگی دستم رو به صورتم کشیدم و سرم رو رو ی فرمون گذاشتم.
مونده بودم چیکار کنم که با صدای زنگ گو شیش، درست سر جام نشستم و کیفش رو از رو ی صندلی عقب برداشتم و گو شیش رو از داخلش بیرو ن کشید م
ولی به محض اینکه گو شی رو برداشتم تماس قطع شد و ثا نیه ای بعد پیامی از
طرف آرزو ر وی صفحه ی گو شی خودنمایی کرد.
دست آرام رو گرفتم و انگشتش روبر ای باز شدن قفل گو شی ر وی محل اثر انگشت
گذاشتم و پیا م آرزو رو خوندم که نوشته بود:
آرام چی شد آخر؟ بر می گردی یا خونه ی سمیرا می خوا بی؟ تو رو خدا جواب
بده.
با خوندن این پیا م جرقه ای توی ذهنم زده شد و براش نوشتم: جشن تا دیر
وقت طول می کشه، من همینجا می خوابم.
پیام رو ارسال کردم که لحظهدای بعد جواب داد: نمی تونستی این و زودتر بگی و
منو تا ا ین موقع بیدا ر نگه ندا ری! در ضمن مامان حسابی نگرانت بود و من به
دروغ با تو تلفنی حرف زدم تا اینکه کمی خیالش راحت شد و خوابید سوتی
ندی لطفا
برا ش نوشتم "باشه حواسم هست فعال شب بخیر".
بعد ارسال پیام گو شی رو به کیف ش برگردوندم و دوباره آرام رو صدا زدم و تکونش
دادم و وقتی دیدم خیا ل بیدار شدن نداره بی خیال بیدار کردنش شدم و ما شین رو
به سمت خونه ی خودم روندم.
ما شین رو تو ی پارکینگ آپارتمان پارک کردم و بعد پیاده شدنم در سمت آرام رو بازکردم
🍃 #پارت_هشتاد_و_نه_و_نود
💕 دختر بسیجی 💕
برای چندمین بار آرام رو صدا زدم و بعد از چند بار صدا زدن چشمان خمارش را باز کرد معلوم.بود که گیج خواب است پس کمکش کردم تا از ماشین پیاده شود.
سوار آسانسور شدیم و وقتی به طبقه مورد نظر رسیدیم در را باز کردم و آرام را به سمت اتاق همراهی کردم تا به اتاق رسید روی تخت دراز کشید و چشمانش روی هم افتاد و به خواب عمیقی فرو رفت.
خیلی سریع از اتاق خارج شدم و کلافه و عصبی رو ی مبل وسط سالن دراز کشیدم.
به ساعت توی دستم که دو و نیم نصفه شب رو نشون می داد نگاه کردم و
ِ چشمام رو بستم و لی باز هم چهره ی
آروم آرام جلو ی چشمم نقش می بست و
نمی ذاشت بخوابم.
مدتی رو عصبی تو ی حال بزرگ خونه قدم زدم و وقتی دیدم نمی تونم بی خیالش بشم بدون برداشتن کلید از خونه بیرون زدم و خودم رو ر وی صندلی خوابیده
ی ما شین پارک شده تو ی پارکینگ انداختم.
مدتی رو تو ی ما شین نشستم تا اینکه با احساس سرما چادر آرام رو از رو ی
صندلی عقب برداشتم و روم کشیدمش و کم کم خوابم برد.
با صدای زنگ گو شی آرام که داشت رو ی داشبو