🍃 #پارت_هشتاد_و_شش
💕 دختر بسیجی 💕
_چیز مهمی نیست، اگه بخوام آدرس مهمونی رو برام گیر بیاری اینکا ر رو میکنی؟
_آدرس مهمونی ؟ نمی دونم شاید بتونم یه جو ری از خودش بپرسم.
_پس اگه چیزی فهمیدی به همون شمار ه ای که بهت زنگ زدم پیام بده.
_چشم حتما .
_ممنون، می تونی بری.
از موقع رفتن مبینا چند ساعتی طول کشید که بهم پیا م داد و علاوه بر آدرس
مهمونی، ساعت رفتن و برگشتنش رو هم بهم اطلاع داد.
با خوندن پیامش که همه چی رو دقیق نوشته بود، براش پیام فرستادم: یاد م باشه تو
رو به وزارت اطلاعات معرفی کنم، بر ای جاسو سی عالی هستی.
پیام داد : الان این پیامتو ن طعنه بود دیگه ؟ منو باش با چه جون کندنی از زیر زبون
آرام اطلاعات بیرون کشیدم و شما به جا ی خسته نبا شی این جور ی جوابم رو میدی.
برا ش نوشتم:مگه کوه کندی ؟
جواب داد: از کوه کندن هم سخت تر بود! نم یدو نین چقدر سوال پیچم کرد و با چه
بدبختی از دستش خلاص شدم
دیگه جوا بی بهش ندادم و راضی از عملکردش گو شی رو رو ی میز انداختم.
ساعت ۱۱ شب بود و من منتظر آرام جلوی در خونه ای که آدرسش رو مبینا بهم
داده بود تو ی ما شین نشسته بودم.
از صبح خیلی فکر کرده بودم و به نظرم این بهترین راه بود که آرام رو تا ر سید ن
به خونه اش تعقیب کنم و مطمعن بشم سالم به خونه ر سیده.
دو ساعت و نیم توی ما شین نشسته بودم تا اینک ه بلاخره از در آپارتمان خارج
شد و توی آژانسی که راننده اش یه خانم بود نشست .
با حرکت کردن ما شین آژانس که آرام توش نشسته بود من هم ماشین رو روشن
کردم و جو ری که جلب توجه نکنم به دنبالشون حرکت کردم.
یه مقدار که دنبال ما شین رفتم متوجه شدم داره مسیر رو اشتباهی میره ولی به
خیا ل اینکه میخواد از مسیر دیگه ای بره کاری نکردم و به تعقیب کردنم ادامه
دادم که بر خلاف انتظارم ما شین وارد خیابون خلوت و کنار خیابون پارک شد.
همانطور که به آرو می رانند گی میکردم و بهش نز دیک می شدم، همون پسر
مزاحم رو دیدم که در عقب ما شین و سمت آرام رو باز کرد و با گرفتن دست آرام او
رو به زور از ما شین بیرو ن کشید و به سمت ما شین خودش بردش.
آرام برا ی بیرو ن کشیدن دستش از دست پسره تقلا می کرد که بی فایده بود
🍃 #پارت_هشتاد_و_هفت
💕 دختر بسیجی 💕
خیلی سریع ما شین رو کنارشون نگه داشتم و پیاد ه شدم و رو به پسره گفتم: تو
دار ی چه غلطی می کنی ؟
قیافه ی پسره و آرام با دیدن من متعجب شد و پسره با تعجب گفت :تو اینجا
چیکار میکنی؟
آرام که فرصت رو مناسب د یده بود از غفلت پسره استفاده کرد و خودش رو از
بیرون کشید ولی دستش هنوز توی دست پسره بود و نمی تونست
آزادش کنه.
بهشون نزدیک شدم و رو به پسره گفتم :دستش رو ول کن.
_و اگه نکنم؟
یقه اش رو گرفتم و غریدم: خودم می کشمت عوضی!
مرد دیگه ای که نمی دونم یهو از کجا پیدا ش شد من رو ازش جدا کرد و رو به
پسره گفت :آقا شما حالتون خوبه ؟
پسره جوابی نداد و به سمت آرام که از ما فاصله گرفته بود رفت که آرام خیلی سریع ازش دور شد و پشت من وایستاد.
به طرف آرام برگشتم و گفتم:برو بشین توی ما شین.
مرد ی که یهویی پیدا ش شده بود خیلی ناگهانی یقه ام رو گرفت و من رو محکم
به ما شین کوبوند که آرام جیغ کشید و به طرفمون اومد که سرش داد زدم: بهت
می گم بشین تو ی ما شین.
آرام که از داد من جا خورده بود سر جاش وایستاد و با نگرانی نگاهم کرد.
با زانو ضرب های به شکم مرده زدم و از خودم دورش کردم و با دید ن پسره که به
لبخند به طرف آرام می رفت دوباره رو به آرام داد زدم: مگه با تو نیستم ؟ مگه کری
که نمی شنوی می گم برو تو ی ما شین؟
آرام بدون اینکه از من چشم برداره چند قدم به عقب برداشت و ناگهان به سمت
ما شین دوید و با ر سیدنش به ماشین رو ی صندلی جلو نشست.
من که حالا خیالم از بابت آرام راحت شده بود کاپشنم رو تو ی تنم مرتب کردم و رو
به پسره گفتم: اگه یه بار دیگه دور و برش ببینمت خونت رو می ریزم.
پسره با لبخندی گوشه ی لبش بهم نزدیک شد و گفت : امشب کار ی باهات
ندارم چون دلم نمی خواد پای پلیس به این ماجرا باز بشه و گرنه خودت خوب میدونی حریف دوتامون نمی شی ولی این رو بدون من از آرام دست نمی کشم.
به
حرفش پوزخند ی زدم که عصبی شد و با عصبانیت تو ی ما شینش نشست و خیلی سر یع از اونجا دور شد.
به سمت ما شینم رفتم که مرده خودش رو بهم رسوند و در حالی که وسایلی رو به
دستم می داد گفت : اینا مال دختره است.
مرد ه بعد دادن کیف و وسایل آرام به سمت ما شین آژانسی که راننده اش خانم
بود رفت