eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
359 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
با کلافه ازجام برخاستم با ر سیدنش به در اتاق بدون توجه به نازی که پر سیده بود چیزی لازم دارم، به سمتش رفتم و او که متوجه من نبود ضرب های به در زد و در اتاق رو باز کرد و لی خیلی زود و ناگهانی در رو بست و با چشمای بسته به طرف من که حالا بهش ر سیده بودم چرخید. با تعجب نگاهش کردم و پر سیدم:چیزی شده؟ او که تازه متوجه من شده بود چشماش رو باز کرد و با د یدن من دستش رو از ر وی دست گیره ی در برداشت و بدون اینکه جوابم رو بده از در فاصله گرفت و من تا ته ماججرا را فهمیدم… 💕 ... 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 دستام رو توی جیب شلوارم جا دادم و با پوزخند رو به پرهام با طعنه گفتم : نمی دونستم مهمون داری؟ پرهام که متوجه کنایه ی توی حرفم شده بود بدون اینکه جواب من رو بده رو به آرام با عصبانیت پر سید: کار ی داشتی؟ آرام بدون اینکه نگاهش کنه به روبه روش خیره شد و با پوزخندی گوشه ی لبش گفت : اومده بودم لیستی که برا ی برر سی بهتون داده بودم رو ب گیرم. پرهام با کلافه گی وارد اتاق شد و با یه پوشه تو ی دستش برگشت و پوشه رو به سمت آرام گرفت و در همون حال گفت : بهت یاد ندادن بدون اجازه وارد اتاق کسی نشی؟ آرام پوشه رو از دستش گرفت و با طعنه جوابش رو داد: _نه!... همونطور که به تو خیلی چیزا رو یاد ندادن! پرهام عصبی تر خواست چیزی بگه که مانعش شدم و گفتم : کافیه! تمومش کنین! رو به من با لحن آروم تری گفت : تو با من کار ی داشتی ؟ من که کاری باهاش نداشتم و همینجور ی و برا ی دیدنش از اتاقم بیرو ن زده بودم خواستم چیز ی بگم که پرهام دوباره رو به آرام غرید : خب دیگه! کارت رو که انجام دا دی و فضولیت رو هم کرد ی حالا نمی خو ای بری؟ آرام به من نگاه کرد و گفت : اونش به خودم ربط داره که برم یا بمونم! بدون توجه به چهر ه ی سرخ شده از عصبانیت پرهام پوش ه ی تو ی دستش رو به سمت من گرفت و رو به من ادامه داد : من این رو الان لازم دارم می شه لطفا برام امضاش کنین؟ نگاهم رو ازش گرفتم و به سمت اتاقم رفتم و در همون حال گفتم: بیا تا برات امضاش کنم. جلوتر از او وارد اتاق شدم و در رو برا ی اومدنش باز گذاشتم و او هم به دنبالم وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست . پشت میزم نشستم به پشتی صندلی تک یه دادم و به او که سمت چپم و با فاصله ازم وا یستاده بود چشم دوختم. حتی به ر وی خودش هم ن میآور … 💕 ...