eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
359 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه کارد می زد ی خونش در نمی اومد و از عصبا نیت رگ گردنش بالا اومده بود با برداشتن سوئیچش از ر وی۵۵ می ز به آرام زل زد و وقت ی کنارم ر سید جوری که آرام نشنوه غرید : بالاخره یه روز من حساب ا ین دختره رو میرسم و اون روز هم خیلی دور نیست! به حرص خوردن پرهام و حا لی که آرام ازش گرفته بود لبخند زدم که نگاه حرصیش رو از آرام گرفت و از اتاق خارج شد. با رفتن پرهام، آرام بدون اینکه به من نگاه کنه و خیلی سریع به سمت در قدم برداشت ولی به محض اینکه به در ر سید تلو تلو خوران دستش رو روی دیوا ر کنار در گذاشت و سر جاش با قامتی خمید ه وایستاد. نگاهم بهش متعجب شد و وقتی دید م که دست دیگه ا ش رو رو ی سرش گذاشت به او که پشتش به من بود نزد یک شدم و رو بهش پر سیدم : حالت خوبه؟! نگاه بی رمقش رو به من دوخت و با بی حالی رو ی زمین نشست. وقت ی رنگ پریده و بی حالیش رو دید م از اتاق خارج شدم و ر و به نازی که حواسش به من بود گفتم : بیا ببین این دختره یهو چش شد؟ نازی خودکار تو ی دستش رو ر وی میز گذاشت و به سمتم اومد و وقتی بهم ر سید، متوجه ی آرام شد و با نگرانی نگاهش کرد و جلوش نشست و ازش پر سید : آرام! خوبی ؟ آرام با بی حالی جوابش رو داد : نه خوب نیستم! سرم گیج و چشمم سیاهی میره و حالم هم بده. خانم رفاهی که وقتی من نا زی رو صدا زده بودم با شنیدن صدام از اتاق حسابداری بیرون اومده بود با عجله خودش رو بهمون رسوند و با دید ن رنگ پریده ی آرام رو به نا زی پر سید : چی شده ؟ نازی ر وی پاش وایستاد و از آرام فاصله گرفت و جواب داد : نمیدونم! میگه سرش گیج میره و حالت تهوع داره! خانم رفاهی جا ی نازی رو پر کرد و گفت : حتما فشارش افتاده لطفا یه لیوان آب قند براش بیار 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 نازی بدون هیچ حر فی و با عجله به سمت آبدار خونه رفت و خانم رفاهی رو به آرام غر زد : از صبحه که بهت میگم رنگ به رو نداری و یه چیزیت هست ولی تو هر بار گفتی که خو بی و بیشتر ترشک خور دی! بفر ما این هم نتیجه اش! نازی همونجور که لیوا ن آب قند رو هم می زد دوباره وارد اتاق شد و لیوا ن رو به طرف آرام گرفت ولی آرام دست نازی که لیوا ن توش بود رو پس زد و بیشتر تو ی خودش جمع شد. خانم رفاهی لیوا ن رو از دست نازی گرفت و به دهن آرام نزدیکش کرد و گفت : یه مقدار از این بخور شاید بهتر ش دی! آرام دست خانم رفاهی رو هم پس زد و نالید : نمی تونم! حالم خیلی بده حتی دیدنش هم حالم رو بد می کنه. خانم رفاهی دوباره لیوان رو به طرفش گرفت و خواست به زور بهش بده که رو بهش غریدم : خب نمی خواد بهش نده! ببرش بیمارستان تا فشارش رو بگیرن و از اونجا هم بره خونه و استراحت کنه تا بهتر بشه. نازی رو به خانم رفاهی حرف من رو تایید کرد و گفت : آره اینجور ی خیلی بهتره تا شما آماده بشین من هم براتون آژانس می گیرم. _مگه ما شین ندارن؟ _نه! ما هر روز با سرویس میایم و کسی ما شین نمیاره. _لازم نیست ما شین بگیر ی خودم می برمش تو کمکش کن تا بشینه تو ی ماشین. آرام با بی حالی نالید : لازم نیست.... خانم رفاهی با اخم بهش توپید : چی چی رو لازم نیست؟ خیلی هم لازمه. برای برداشتن کتم به سمت اتاقم پا تند کردم و در همون حال به نا زی گفتم که وسایل آرام رو هم تو ی ما شین بزاره چون دیگه به شرکت بر نمیگرده. *گوشه ی اتاق و دست به سینه وایستاد ه بودم و حواسم به دکتر میانسالی بود که در سکوت مشغول گرفتن فشار آرام بو د که با تموم شدن کارش گوشی پزشکی رو از گوشش در آورد و رو به آرام گفت : فشارت خیلی پایینه!..... گفتی تهوع هم دا ری؟ آرام جوابش رو داد : آره خیلی! دکتر نگاهش رو از آرام گرفت و گفت : اینا ممکنه عالائم بارداری باشه! آرام که تا اونموقع با بی حالی روی صندل ی نشسته بود با چشمای از حدقه بیرون زده به دکتر نگاه کرد و من که تا اونموقع با کلافگی اونا رو نگاه می کردم با صدای بلند زدم زیر خنده و صدای قهقهه ام فضا ی اتاق رو پر کرد که دکتر نگاه خیره و متعجبش رو از من گرفت و مشغول نوشتن نسخه شد و در همون حال گفت : یعنی انقدر بچه دوست دا ری ؟ با گیجی و متعجب نگاهش کردم و پر سید م : چی گفتین؟! _من فقط گفتم ممکنه! خانومت باردار باشه و تو انقدر خوشحال شدی! گفتم یعنی تو انقدر بچه دوست داری؟! آرام زود تر از من و با عصبانیت جوابش رو داد : این آقا با من هیچ نسبتی نداره و در ضمن من هنوز ازدواج نکردم. دکتر خندید و گفت : حالا چرا عصبی می ش ی؟ خب من فکر کردم شما با هم نامزدین! دکتر با همون لبخند ر وی لبش نسخه رو