منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وسه حال مصطفی را به هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وچهار
و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱
که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد...
مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در
رفت..
و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید..😰💓که به سمتم چرخید،..
آسمان چشمان روشنش از عشق❤️😍 ستاره باران شده بود و با همان ستاره ها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد...👀💞
و ندید نفسم برایش به شماره افتاده...😱❤️😰که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد...
یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود..
که به سمت نفر بعدی رفت و او بی آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد...
دلم را مصطفی با خودش برده..
و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم😰😱
که او هم از دست چشمانم رفت... پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم😣
و نمیخواستم مقابل این همه #غریبه گریه کنم..😖🤐که اشک هایم همه خون میشد و در گلو میریخت،..
چند دقیقه بیشتر از محرم شدنمان نگذشته و #دامادم_به_قتلگاه رفته بود...
کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد
که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند...😱😰😰😰😱😱
ندیده تصور میکردم..
مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفته اند که کاسه صبرم شکست..
و همه خون دلم از چشمم فواره زد...😣😱😰😭😰😱😭
مادرش😥😊 سرم را در آغوشش🤗 گرفته..
و حساب گلوله ها از دستم رفته بود..
که میان گریه به حضرت زینب(س) التماس میکردم🤲🤲🤲😭😭😭 برادر و همسرم را به من برگرداند...😭💚😰❤️😱😭
صدای بعضی گلوله ها تک تک شنیده میشد..
که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد
_ماشاالله! کورشون کرده!😍💪
با گریه...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وچهار و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱 که
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وپنج
با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید..
و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به سرعت زیر پنجره نشست و وحشت زده زمزمه کرد
_خونه نیس، لونه زنبوره!😥
خط گلوله ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته..
و حس میکردم کار مصطفی را ساخته اند..😢😨 که باز به جان دفتر رهبری افتاده اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد...😥😍
هوا گرم نبود و از گرمای جنگ،...
از میان مو تا روی پیشانی اش عرق میرفت، گوشه ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس نفس میزد...
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت...
باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم،..اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده😢❤️
و او بی توجه به حیرت ما،..
با چند مترفاصله از پنجره روی زمین زانو زد...
آرپیجی روی شانه اش بود، با دقت هدف گیری میکرد🎯 و فعلاً نمیخواست ماشه
را بکشد..
که رو به پنجره صدا بلند کرد
_برید بیرون!🗣🗣
من و مادرش به زمین چسبیده..
و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید
_برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!😠🗣
دلم نمیآمد در هدف تیر تکفیری ها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند..😥❤️
و از دفتر خارج شدیم...
در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید..😰😣
و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راه پله بلند شد
_سریعتر بیاید!😠🗣
شیب پله ها به پایم میپچید،..
باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم..
و مردها...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وپنج با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید..
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وشش
و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بالاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم...
ظاهراً هدف گیری مصطفی کار خودش را کرده بود.. ✌️🎯 که صدای تیراندازی تمام شد،..
ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند..
و با همین وحشت از در خارج شدیم.😨😰چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند..
تا بالاخره به خانه رسیدیم...
و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم💞 چیده بودم، گریه میکردم..😥😭
و مادرش با آیه آیه قرآن دلداری ام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند...
مثل رؤیا بود که از این معرکه #خسته و #خاکی ولی #سالم برگشتند..😢❤️❤️
و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب هایم نمیآمد..
و اشک چشمم تمام نمیشد...💞❤️😭
🕊ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست،..
🌸اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد،..
در را پشت سرش بست..
و بی هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین
نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت.. و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد..
که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد.. 😊❤️و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد..
که سرش را کج کرد و آهسته پرسید
_چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟🙁😍
به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود.. 😥😭که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید..
و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید
_هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!😍
لحنش شبیه...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وشش و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بالاخره به پاگر
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وهفت
لحنش شبیه شربت قند و گلاب،💞خوش عطر و طعم بود..
که لب هایم بی اختیار به رویش خندید☺️😃 و همین خنده دلش را خنک کرد 😍که هر دو دستم را با یک دستش گرفت...
و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، به جای اشک از روی گونه تا زیر چانه ام دست کشید..
و دلبرانه پرسید
_ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟😊
اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود #مرهمی_جزحرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم
_میشه منو ببری حرم؟😢💚
و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست،😓😞 دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد...😞😓
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده😨 و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود..😢
که صدا زدم
_مصطفی! گردنت چی شده؟😢
بی توجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خس خس افتاد
_هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر 🍃سیدعلی خامنه ای🍃 بود، همه جا رو به گلوله بستن!😕 حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟😥🙁
میدانستم نمیشود...
و دلم بی اختیار بهانه گیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم
_میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟😢🤲
از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید
_چرا نمیشه عزیزدلم؟😊😍💚
در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد...
هر دو...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
"
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار قرآن میبیند
منتظران گناه نمیکنند
برای اولین بار قرآن میبیند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس العمل افرادی که قرآن را برای اولین بار گوش میدهند
رقیه جان لبخند تو، طلیعه مهر بود، در بادیه های تاریکی؛ شریعه عشق بود در بیابانهای سوخته.
سالروز ولادتت گل باران
امشب شب تولد طفلی پری پر است
امشب شب نتیجه و مزد پیمبر است
بر روی دوش زینت دوش نبی گلی
رویید و عالم از نفحاتش معطر است
در نیمه ی شبی که حسین است بی قرار
ماما به خنده گفت به ارباب:”دختر است”
از رحمت خداست که کوثر عطا شده
میلاد کوثری ز حسین بن کوثر است
قهرمان شهید ،عبدالرسول زرین ،که بین بعثیها به صیاد خمینی معروف بود و شهید خرازی او را گردان تکنفره مینامید. این شهید با ۷۰۰ شلیکِ موفق [برخی منابع تعداد ۳۰۰۰ نفر را اعلام میکنند] برترین تک تیرانداز تاریخ شناخته میشود که در عملیات خیبر به شهادت رسید.
#شهید_عبدالرسول_زرین
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
علما و طلاب دلسوز اسلام و انقلاب،دانشجویان دل باخته اسلام ناب محمدی ،خانواده های شهدا و ایثارگران ،
سکوت در برابر اجرای کنسرت با نوازندگان زن در شهر شهیدان آیا قابل تحمل است ؟!!!
برای عادی نشدن این منکری که همه مراجع حکم صریح برای آن دارد چه باید کرد ؟؟؟
😭😭😭😭
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 از کجا بدانیم امام زمان از ما راضی است؟
🔵 از آیت الله بهجت(ره)ســـــــــوال شد از کــــــــــجا بدانیم امام زمان (عجلالله تعالیفرجهالشریف) از ما راضی است؟
🟢 فرمودند: دفترش را ملاحظه میکنید. عمل خود را با دفتـــــــــر امام زمان، تطبیق میکنید، دفتر امام زمان، شــــــــــرع است.به هـــــر اندازه مطابق شرع عمل کردید به همان اندازه حضرت از شما راضی هستند.
📚 کتاب حضرت حجت (عج)، ص٣۶٣
#مهدویت
منتظران گناه نمیکنند
بسم الله الرحمن الرحیم
♦️طی روزهای اخیر خبرنگران کننده برپایی کنسرت همراه با نوازندگی زنان ، مردم و نخبگان فرهنگی و اجتماعی اصفهان را با این سوال مواجه ساخته است که آیا رسم تشکر و تقدیر از مردم متدین و انقلابی شهر شهیدان، بی اعتنایی به آرمان ها و احکام الهی و تلاش برای خوشایند برخی مرفهین بی درد این مرز و بوم است؟
♦️آیا صدور مجوز برای برگزاری کنسرت موسیقی همراه با نوازندگی زنان و با بلیط های چندصدهزار تومانی و گردآوری جمعیتی مرفه و عموما بی بند و بار و فشار سازماندهی شده به مسئولان استان برای تامین امنیت و امکانات چنین جلسه ای، دهن کجی به آرمان مردم غیور اصفهان نیست؟
♦️آیا در حالی که نماینده معظم ولی فقیه و امام جمعه ی اصفهان و همچنین علمای بزرگواری همچون آیت الله مهدوی (که در چند روز اخیر با رای قاطع مردم اصفهان، به مجلس خبرگان راه یافتند)، به انحای مختلف، نارضایتی خود از این تصمیم را اعلام کرده اند، اجرای کنسرتی همراه با نوازندگی زنان، جایز است؟
♦️این در حالی است که حتی مسئولان محترم دولتی در استان، بارها بر اساس مصالح و رصد دقیق حاشیه های فرهنگی و امنیتی، رسما مخالفت خود را با برگزاری چنین کنسرتی هایی اعلام کرده اند، اما برخی متولیان موسیقی در کشور که باید بیش از هر کس نسبت به انجام وظایف خود حساس باشند، بدون توجه به واقعیت ها، از راه دور برای این استان حساس و استراتژیک، تصمیم سازی کرده و حتی اقدام به فروش بلیط بدون مجوز مقامات استان کرده اند؟
♦️جالب است که این پافشاری بر برگزاری کنسرت، همراه با نوازندگی زنان در حالی است که مسئولان استان، موافقت خود را با اصل برگزاری کنسرت اعلام کرده و تنها خواهان حذف نوازندگان زن از این برنامه هستند، اما باز هم دست هایی به دنبال اصرار بر نوازندگی زنان در کنسرت مذکور در اصفهان هستند.
♦️باید این جمله ی حضرت روح الله را به یاد آرید که فرمود:
نباید برای رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیدهها به گونهای غلط عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیاش عدول میکند.
♦️و این هشدارهای امام خامنه ای عزیز را بشنوید که مرتبا به مردم و جوانان و مسئولان فرمودند: نگذارید ارزش های اسلامی در جامعه کمرنگ شود؟
♦️ اگر با تصمیمات نابجا و تحلیل ها و رفتارهایی که جز جسارت و گستاخی هر چه بیشتر عناصر ضد فرهنگی و دنباله روهای آنها ثمری ندارد از خط قرمزهای فرهنگی و عقیدتی حرم جمهوری اسلامی عبور کردید، بدانید استان شهیدپرور اصفهان مهد حوزه های علمیه و خاستگاه شهید مدرس ها و بهشتی ها و خرازی ها و کاظمی هاست و ارواح مطهر 23 هزار شهید از فرزندان خود را همچنان ناظر و پشتیبان خود دارد، پس در فرصت باقیمانده ی اندک، با در نظر گرفتن مصالح و وظیفه ی سنگینی که در این عرصه بر دوش دارید، نسبت به «لغو حضور نوازندگان زن»در برنامه ی مذکور در اصفهان و احترام به مردم غیرتمند شهر شهیدان اقدام کنید تا در مقابل امام(ره) و شهدا و در پبشگاه حضرت باریتعالی شرمنده نباشید. ان شاءالله
🔴جمعی از مردم انقلابی و خانواده معظم شهدا و ایثارگران اصفهان
https://EitaaBot.ir/counter/m4v
ختم 👆👆👆
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلاً ما تَذَكَّرُونَ
بیماری در ای سی یو هستند وبیهوش هستند لطفا تو ختم ذکر شفاء شرکت کنید
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام:
✍يَا ابْنَ آدَمَ، لَا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِي لَمْ يَأْتِكَ عَلَى يَوْمِكَ الَّذِي قَدْ أَتَاكَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَكُ مِنْ عُمُرِكَ يَأْتِ اللَّهُ فِيهِ بِرِزْقِكَ.
🔴اى فرزند آدم، اندوه روز نيامده را به روزى كه آمده است مياور. زيرا فردا، اگر از عمر تو باشد، خداوند در آن روز، روزيت را خواهد داد.
📚نهج البلاغه، حکمت 267
#حدیث_روز
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وهفت لحنش شبیه شربت قند و گلاب،💞خوش عطر و طعم بود.. ک
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وهشت
هر دو به سمت در چرخیدیم..
و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد
_دارم میام!😊
باورم نمیشد دوباره میخواهد برود..
که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم. چند قدمی دنبالش رفتم..😥❤️
و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد
_زینبیه گُر گرفته، باید بریم!😔😊
هنوز پیراهن دامادی به تنش بود،..
#دلم راضی نمیشد راهی اش کنم و پای #حرم در میان بود که قلبم را #قربانی حضرت زینب(س) کردم..
و بیصدا پرسیدم
_قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟😢💚
دستش به سمت دستگیره رفت وعاشقانه عهد بست
_به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!💞✨
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت..
و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می پیچیدم، ثانیه ها را میشمردم بلکه زودتر برگردند..
و به جای همسر و برادرم،..
تکفیری ها👹😈
با بمب💣 به جان زینبیه افتادند..
که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست...😰😱😱😭😭😵😵😵😵😰😰
از اتاق بیرون دویدم...
و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده😰😢 و دیگر نمیتواند برخیزد...
خودم را بالای سرش رساندم،..
دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود..
و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم
_حتماً دوباره انتحاری بوده!
به کمک دستان من و به زحمت از روی
زمین خودش را بلند کرد،..😥
تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد..
که موبایلم زنگ خورد...
از خدا فقط صدای مصطفی 🌸📲را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش...
ادامه دارد....
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وهشت هر دو به سمت در چرخیدیم.. و او انگار منتظر ابوال
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_ونه
لحن نگرانش در گوشم نشست..
و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم
_چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟
ابوالفضل خوبه؟😰❤️😭
و نمیدانستم این انفجار تنها #رمزشروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچه های زینبیه حمله کرده اند که پشت تلفن به نفس نفس افتاد
_الان ما از حرم اومدیم بیرون، ٢٠٠ متری حرم یه ماشین🚘💣 منفجر شده، تکفیری ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!
ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود...
و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد..
که مظلومانه التماسم میکرد
_زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!😥
ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد..
و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی را نداشتم...😥😰
کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم..
و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود..
که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم
_شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!✨💚
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم..
تا اگر تکفیری ها وارد خانه شدند #حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریده ام بی حجاب به دستشان بیفتد!..
دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید..😥😥😥😣😣و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم...
که کسی با #لگد به در خانه زد..
و دنیا را برایم به آخر رساند.😰😱فریادشان را از پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم،...
بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم...
و دست پیرزن را...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد