eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹وقتی شهید نادر مهدوی،🌷 به فرمان امام خمینی(ره) ابهت آمریکا در دنیا را فرو می‌ریزد... شهید مهدوی: می‌رویم تا یک تو دهنی به ابرقدرتها بزنیم. هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات🌹 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
🌸جان به قربان تو ای سیّد پاکیزه سرشت 🌸شهر ری از تو بهشت است، بهشت است،بهشت.... ✨میلاد باسعادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ،فخر ملک ری،بر مولایمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شیعیان و محبان اهل بیت علیهم السلام مبارک باد.✨   هدیه به آقا حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام، پدر و مادر بزرگوارشان ۵ گل صلوات 🌱اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌱
بیاید تو بله مطلبم پیشنهاد به مجله بزنید وهمچنین لایک 👇👇👇👇👇 ble.ir/join/2aQVL8kz3M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 💠 عنایت (عج) به تک تک شیعیان 🔻 علی بن مهزیار اهوازی می‌گوید بخشی از سؤال‌هایی که حضرت از او پرسیده‌اند، راجع به اوضاع اهواز و بین النهرین بوده است. همچنین حضرت مربوطین ایشان را جداجدا احوالپرسی می‌کرده‌اند. 🔸 ما هم اگر با آن بزرگوار روبرو شویم می‌بینیم حضرت به ریز قضایای ما اطّلاع دارند، احوالپرسی می‌کنند و ما هم الآن مد نظر ایشان هستیم و نگاه کریمانه‌‌ی ایشان با کمال دلسوزی و رأفت و مهربانی به ما است، 🔹 آیا سزاوار است که ما آنقدر با حضرت فاصله داشته باشیم که در طول بیست و چهار ساعت هیچ یادی از ایشان نکنیم؟ لقمه‌های آخرالزمانی در ما تأثیر گذاشته و دل‌های ما را سنگ کرده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
نگاه خدا قسمت76 نصفه های شب یه دفعه شکمم درد گرفت،امیر خواب بود ،بلند شدمو یه کم راه رفتم شاید یه ک
نگاه خدا قسمت77 نشستیم با هم غذا خوردیم بعد از خوردن شام من رفتم روی تخت دراز کشیدم امیرم سفره رو جمع کرد اومد روی فرش نشست و به دیوار تکیه داد - امیر ! امیر : بله - چرا خواستی با من ازدواج کنی؟ امیر : نمیتونم بهت بگم - باشه، هر جور که راحتی امیر : شاید بعد جداییمون گفتم بهت ( تا گفت جدایی ،دلم یه جوری شد، پس دوستم نداره) - میشه زیارت عاشورا بخونی امیر : چشم ( با خوندن زیارت عاشورا ،بهونه ای شد برای باریدن اشکام ، صورتمو برگردوندم ،پتو رو کشیدم روی سرم ،شروع کردم به گریه کردن،نفهمیدم کی خوابم برد نصف شب بیدار شدم ،دیدم امیر کنارم خوابیده ،یه روزنه امیدی توی دلم ایجاد شد اگه دوستم نداشت که نمیاومد کنارم بخوابه خوشحال شدم امروز روز اخر بود همه رفتیم حرم برای وداع من چشم دوخته بودم به گنبد ، توی دلم گفتم ،میشه این آقایی که کنارمه ،عاشقم بشه ،همونجور که من عاشقش شدم حرکت کردیم به سمت تهران ،این سفر بهترین سفر عمرم بود ای کاش دفعه بعد هم با امیر بیام پابوس آقا رسیدیم تهران ،امیر به بابا گفت اگه میشه برسونتش خونشون ،وقتی از امیر میخواستم خدا حافظی کنم یه بغضی داشت خفم میکرد رسیدیم خونه و چمدونمو برداشتم رفتم توی اتاقم کلافه بودم نمیدونستم چیکار کنم، چه جوری به امیر بگم عاشقش شدم گوشیمو برداشتم که پیام بدم بهش ، دستم به نوشتن نمیرفت تصمیم گرفتم فردا بعد دانشگاه بریم گلزار بهش بگم ،بهش پیام دادم که صبح میام دنبالت با هم بریم دانشگاه امیر: چشم ( وااااییی که تو چقدر آقایی) اینقدر خسته بودم که خوابم برد صبح با ساعت زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم حمام دوش گرفتم اومدم موهامو سشوار کشیدم ،یه مانتوی مشکی بلند زیر زانو پوشیدم مقنعه گذاشتم سرم موهامو زیرش مقنعه بردم ،یه کم حجاب کردم ،کیفمو برداشتم رفتم پایین مریم جون: سارا جان صبحانه نمیخوری؟ - نه مریم جون ،میرم دانشگاه یه چیزی میخورم مریم جون: پس بیا این یه لقمه رو تو راه بخور ضعف نکنی - قربون دستتون رسیدم دم در خونه امیر ،وااییی این پسره زود میاد دم در یا من دیر میکنم رفتم کنارش سوار شد امیر : سلام - سلام توی راه امیر از داخل کیفش یه جعبه کوچیک کادو شده اورد بیرون امیر : ببخشید این چیز ناقابله ،مشهد که بودیم وقت نشد که برم بازار یه چیز مناسب بگیرم براتون - خیلی ممنونم رسیدیم دانشگاه ،ماشین و پارک کردم رفتیم داخل محوطه - امیر آقا من کلاسم یه ساعد دیگه شروع میشه ،میرم تو کافه میشینم امیر: باشه ،مواظب خودت باش...
نگاه خدا قسمت 78 - چشم ،کلاستون تمام شد منتظرم باشین باهم بریم... امیر : چشم - چشمتون بی بلا رفتم داخل کافه نشستم ،یاد کادوی امیر افتادم کادو رو باز کردم ،نگاه کردم یه انگشتر عقیق که اسمم روش نوشته... سر کلاس فقط به این فکر میکردم چه جوری بهش بگم ، یاد سلما افتادم ،خندش زدم ،سرم اومد ... بعد کلاس رفتم تو محوطه دیدن امیر کنار ساحره و محسن ایستاده نزدیکشون شدم ساحره : به مشهدی خانم ،زیارتتون قبول - مرسی عزیزم ،انشاءالله قسمت شما محسن: ،سلام سارا خانم زیارتتون قبول, انشا ءالله باهمدیگه برین کربلا (توی دلم گفتم یعنی میشه) - خیلی ممنون امیر: بچه ها اگه جایی میرین برسونیمتون - اره امیر راست میگه بیاین با هم بریم ساحره: نه عزیزم خیلی ممنون ،من و محسن جایی کار داریم مسیرمون به شما نمیخوره - باشه هر جور راحتی خدا حافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم - امیر آقا امیر : بله - بریم گلزار؟ امیر: چرا که نه.... رسیدیم بهشت زهرا اول رفتیم سرخاک مامان فاطمه فاتحه ای خوندیم و بعد رفتیم سمت گلزار شهدا کنار شهید گمنام امیر نشست قرآن کوچیکشو درآورد شروع به خوندن کرد منم رو به روش نشستم و نگاهش میکردم دستمو گذاشتم روی سنگ قبر شهید ،کمکم کن - امیر ؟ امیر: بله - من نمیخوام برم از ایران ، یعنی از وقتی عاشقت شدم نمیخوام برم ( امیر سکوت کردو چیزی نگفت) - تو هم منو دوست داری؟ امیر : من زمانی تصمیم به ازدواج با تو رو گرفتم که قرار شد چند ماه بعد عقد از هم جدا شیم من نمیتونم باهات زندگی کنم ( تمام وجودم له شد ،یعنی دوستم نداره،از چشمام اشک میاومد و من پاکشون میکردم ) - باشه اشکالی نداره ،لزومی هم نداره که عقد کنیم چون من دیگه نمیخوام از اینجا برم ، ۱۰ روز دیگه مدت صیغه مون تمام میشه ،دیگه لازم نیست عقد کنیم من میرم داخل ماشین منتظرتون میمونم بیاین ...
نگاه خدا قسمت79 من مریضم ،نمیتونم باهات ازدواج کنم -یعنی چی؟ امیر: من بیماری قلبی دارم - (وقتی اینو گفت پاهام سست شد نشستم روی زمین) من حتی نمیتونم بچه دار بشم ، مادرم همیشه غصه میخورد که پسرش هیچ وقت نمیتونه ازدواج کنه شما وقتی پیشنهاد همچین کاری و که دادین گفتم پس تا یه مدت میتونم مادرمو خوشحال نگه دارم .بعد از یه مدت یه چیزی و بهونه میکنم و ازتون جدا میشم فکرشو نمیکردم به اینجا برسه ( نشستم و شروع کردم به گریه کردن ،یعنی من حتی واسه ادامه زندگیم هم باید زجر کشیدن کسی و که دوستش دارم نگاه کنم ،یاد مادرم افتادم ،گریه هام بلند شد ) امیر: سارا جان من معذرت میخوام ( نگاهش کردم): یعنی فقط مشکلت همینه امیر: این مشکل کوچیکی نیست سارا - دوستم داری؟ ( چیزی نگفت ، صدامو بلند کردم و دوباره پرسیدم): دوستم داری؟ ( برای اولین بار بغلم کرد ) : من همون روز تو ترکیه دیدمت عاشقت شدم - من چیزی نمیخوام به جز عشق تو... امیر : سارا جان تو الان حالت خوب نیست بعدن صبحت میکنیم (امیرو رسوندم دم در خونش خودمم رفتم خونه ، درباز کردم مریم با دیدن قیافه ام اومد جلو) مریم: سارا چیزی شده؟ با امیر حرفت شده؟ - نه فقط یه کم حالم بده رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم روی تخت با دیدن عکس مامان گریه ام گرفت اینقدر صدای گریه هام بلند بود که مریم اومد تو اتاق مریم: سارا جون به لب شدم بگو چی شده ( مریم و بغل کردم و گریه میکردم ،هق هق زنان همه ماجرا رو بهش گفتم) مریم : عزیزززم اروم باش ، با گریه کردن که چیزی درست نمیشه ،به نظرم با پدرت صحبت کن کمکت میکنه ( میترسیدم به بابا رضا بگم اونم اول سرزنشم کنه به خاطر دروغی که گفتم،بعد به خاطر شرایط امیر مخالفت کنه ) شب بابا اومد خونه حالم خوب نبود به مریم گفتم که شام نمیخورم صدای در اتاق بابا رو شنیدم حتمن بابا رفت تو اتاقش دیگه نمیتونستم تحمل کنم رفتم تو اتاقش - بابا رضا میشه صحبت کنیم باهم ( بابا رضا با دیدن قیافه ام اومد سمتم) چی شده سارا اصلا حالم خوب نبود تعادل ایستادن و نداشتم نشتم روی زمین شروع کردم به حرف زدن بابا رضا هم بین حرفام هیچی نگفت وقتی حرفام تمام شد شروع کردم به گریه کردن بابا رضا اومد جلو و بغلم کرد : بابا جان تو الان واسه چی داری گریه میکنی،واسه اینکه نمیتونه بچه دار بشه... - نه بابا جون اصلا بچه برام مهم نیست...
نگاه خدا قسمت80 بابا رضا: پس واسه چی ناراحتی - قلبش بابا اگه زبونم لال یه طوریش بشه من چیکار کنم بابا رضا: دخترم عمر دست خداست ،تو باید از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری ( بابا با حرفاش آرومم کرد ) - بابا جون از دستم ناراحت نیستین... بابا رضا: چرا اولش بودم ولی وقتی همه ماجرا رو گفتی میبخشمت... ( بابا رضا رو بغل کردم و بوسیدمش) تو بهترین بابای دنیایی... رفتم تو اتاقمو تا صبح نخوابیدمو داشتم فکر میکردم صبح که آفتاب دراومد لباسمو پوشیدمو رفتم پایین ... مریم: سارا جان کجا میری؟ - سلام مریم جون دارم میرم خونه امیر اینا مریم: صبحانه نمیخوری؟ - نه میریم اونجا با امیر صبحانه میخورم مریم با لبخند: برو عزیزم توی راه رفتم گل فروشی و یه شاخه گل مریم گرفتم رفتم خونه امیر اینا زنگ درو زدم ناهید جون درو باز کرد - سلام ناهید جون.... ناهید: سلام مادر اتفاقی افتاده؟ - نه با امیر کارداشتم خونه است؟ ناهید:اره ولی دیشب حالش خوب نبود دم صبح خوابید( الهی بمیرم براش ) در اتاقشو باز کردم دیدم خوابیده رفتم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم روی قلبش یه دفعه بیدار شد گل و گرفتم جلوم : تقدیم باعشق امیر لبخندی زد: سلام تو اینجا چیکار میکنی؟ - خوب اینجا خونمه... امیر : چه طوری از خوابت زدی اومدی حالا - اخ من چقدر بدبختم که همه میدونن من خوشخوابم ... خوابم نبرد اومدم کنار عشقم بخوابم... ( هر دومون کلاسمونو کنسل کردیم تا ظهر پیش هم بودیم،بعد باهم بعد ناهار رفتیم بیرون)
نگاه خدا قسمت81 از اون روز دیگه زندگیمون عوض شد یا امیر میاومد خونمون یا من میرفتم خونشون بدون امیر نمیتونستم زندگی کنم از بابا خواستم که عقد و عروسیمونو باهم بگیره که هرچه زودتر بریم زیر یه سقف کلاسارو یه خط درمیون میرفتم ،روزا با مریم جون میرفتم خرید جهیزیه شبا هم با امیر میرفتیم بیرون و خوابیدن میرفتیم خونشون بابای امیر یه آپارتمان ۱۰۰ متری نزدیک خونشون برامون خرید خیلی قشنگ بود دلم میخواست هر چه زودتر بریم سر خونه زندگیمون وسیله هامو بچینم ، صبح بیدار شدیم با امیر قرار بود بریم واسه لباس عروس بگردیم امیر هیچ وقت به خاطر حجابم اعتراض نکرده بود واسه همین چون طلبه هم بود دلم میخواست لباسی انتخاب کنم که اون شب کنار همه راحت باشم واسه همین خیلی گشتیم تا یه لباس باحجاب پیدا کردیم رفتم داخل از فروشنده خواستم لباس و بده تا پرو کنم دلم میخواست اولین نفری که منو با این لباس میبینه امیر باشه امیرو صدا زدم درو باز کردم... امیر: خیلی قشنگ شدی بانوی من ( منم ذوق مرگ شدم با این حرفش) قرار شده بود عقدمونو تو گلزار شهدا بگیریم بعدش همه شام بریم تالار ،بدون هیچ اهنگ و بزن و برقصی(خیلی ساده و معنوی) البته خانواده من مذهبی بودن و با خوشحالی قبول کردن ولی خانواده امیر خیلی سخت راضی شدن مخصوص مادر امیر...
نگاه خدا قسمت82 دو روز مونده بود به عروسیمون که جهیزیه مونو بردیم چیدیم همه چیزی اون طوری که دلم میخواست اتفاق افتاد شب قبل عروسی من رفتم خونه .امیر هم رفت خونشون تو اتاقم دراز کشیده بودم که مریم اومد داخل مریم : میتونم بیام داخل... - بله بفرمایین مریم اومد جلوم نشست و اشک تو چشمام حلقه زده بود مریم : ای کاش مادرت اینجا بود... - مریم جون مادرم همیشه بامنه هر کجا ،هر لحظه ،شما هم کمتر از مادر نبودین برام ( بغلش کردم ) مریم جون خیلی دوستتون دارم صبح شد و امیر اومد خونمون در حالی که من هنوز خواب بودم امیر : سارای من،سارا جان بیدار نمیشی؟ - نمیشه یه کم دیگه بخوابم ،دیشب تا صبح نخوابیدم... امیر: یعنی من تا حالا عروسی ندیدم که روز عروسیش تا لنگ ظهر خوابیده باشه.. -(چشمامو نیمه باز کردمو نگاهش کردم) مگه شما جز اسفالت و تسبیح چیزه دیگه ای هم میبینین برادر... امیر : بله که میبینیم شما کجاشو خبر داری - عع یه نمونه اشو بگین ماهم فیض ببریم برادر امیر: هووووممم بزار فکر کنم - اوووو پس نمونه خیلی داری ،از قدیم میگفتن از نترس که هایو هو دارد ،از آن بترس که سر به تو دارد ،داره به تو میگه هااا... امیر: استغفرلله ،پاشو پاشو خواستم خوابت بپره یه چی گفتم ،من میرم پایین تو هم زود بیا - اررررره جون خودت ،تو گفتی و من باور کردم،باشه
💠 حضرت عبدالعظیم حسنی 🔆 دَخَلَ عَلَى أَبِي اَلْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْهَادِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ أَهْلِ اَلرَّيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي اَلْحَسَنِ اَلْعَسْكَرِيِّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لِي أَيْنَ كُنْتَ فَقُلْتُ زُرْتُ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ، فَقَالَ أَمَا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ اَلْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ . 🔹مردى از اهل رى كه خدمت حضرت هادى عليه السّلام رسيده بود؛ نقل كرد كه حضور حضرت عسكرى عليه السّلام شرفياب شدم به من فرمود:كجا بودى‌؟ 🔸 عرض كردم از زيارت حسين عليه السّلام آمده‌ام،فرمود: اگر قبر عبد العظيم كه در شهر شماست زيارت ميكردى همان ثواب كسى را داشتى كه حسين بن على عليهما السّلام را زيارت كرده باشد. 💐 سالروز میلاد حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام مبارک باد. 💎 این ذخیره ارزشمند الهی در مرکز ایران اسلامی منبع خیرات فراوان است. 💯 به ویژه برای دلدادگانی که به هر دلیل دستشان از زیارت قبر شش گوشه اباعبدالله الحسین علیه السلام کوتاه است. ✅ فرصت زیارت ایشان را از دست ندهیم.
چشم ، پرورش دل.mp3
6.34M
🎵 بسیار شنیدنی ✅منشا تمام گناه ها چشم و دل هست..☝️🏻 . 👆حتما گوش کنید بسیار زیباست👌 الاسلام دارستانی🎤
باکلاس_باحجاب💎 ✍اگر امر به معروف در جامعه ای ترویج پیدا نکند جای ارزش ها عوض می شود و در دیدِ مرد عمل بد،خوب به چشم می آید....سوار تاکسی شده بودم و راننده ماشینی داشت خلاف قوانین راهنمایی رانندگی ورود ممنوع می‌رفت ... آقایی که داخل ماشین بود گفت اینو نگاه کنید با این کلاس و ژستش داره خلاف می‌ره....😔 ❌آرایش غلیظ، نشونه‌ باکلاس‌تَر بودن نیست..! نشونہ به‌ بیشتر دیده‌ شدنه!... ✨ و پوشش‌ اسلامی نشونه بی‌کلاسی یا نیست..! نشونہ بی‌احتیاجے بہ، نگاه‌های‌ ناپاکه...!
سرکرده داعش در عراق کشته شد 🔹ابوعمر القریشی، سرکرده داعش در استان صلاح الدین عراق به هلاکت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••|🧡✍|•• 📌 معنای واقعی... 🌎 روز جهانی کودک را جشن بگیرید، فقط اسم کودکان فلسطین و لبنان را از جامعهٔ کودکان جهان حذف کنید! اقدام رژیم منحوس و کودک‌کش اسرائیل به نسل‌کشی که دیگر کودکی باقی نگذاشته است! و دنیا با سکوتی شرم‌آور در برابر این جنایات، این روز را جشن می‌گیرد… اما روز جهانی کودک به معنای واقعی، با آمدن منجی محقق می‌شود. 📖 ؛ ویژه روز جهانی کودک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•「اللّهم‌َّعَجـَّلْ‌لِوَلِیِڪْ‌الْـفَرَج」•
منتظران گناه نمیکنند
✅ موضوع : #خودمونی_های_مهدوی ✅ شماره : 9⃣ از عارفی پرسیدند از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟ او ج
✅ موضوع : ✅ شماره : 0⃣1⃣ :: ظهور بسيار ناگهاني ست :: رسول خدا صلی الله علیه و اله می فرمایند : مهدی از ما و اهل بیت ماست ... خداوند ظهور او را یک شبه درست می کند !!!
منتظران گناه نمیکنند
#نظم_هدف 2 #جلسه2_قسمت6 #خانم_محمدی امام حسین محبت داشت واز روی محبت خانواده اش رو به کربلا برد ما
2 ماگفتیم میخواهیم اسماء خداوند رو در خودمون متجلّی کنیم؛ اسمائی مثل👇 رحمان(بخشاینده)، رحیم(مهربان)، سلام(درود)، مومن(اطمینان دهنده)، عزیز(باشکوه)؛ ماهمه اینها رو واقعاً درخودمون باید پیاده کنیم✅ مثلاً میگیم یاعزیز، کجاها میتونیم یاعزیز رو درخودمون متجلی بکنیم .یاجمیل رو کجاها میتونیم متجلّی بکنیم. یارقیب بعنوان نگهبان،بیننده،آماده- یاحلیم- یا قوی- یا فتّاح- یاسمیع- یابصیر- یاباسط- یاعلیم- یارزّاق- یا وهّاب ؛ همه اینهارو تودعای جوشن کبیر شما سالی یکبار حداقل میخونید. ماباید همه اینها رو به موقع بتونیم به بروز برسونیم ولی ما هممون حداقل روهم که داریم، اون رو هم انجام نمیدیم. یه خانمی توی کانال پیام داده بودن که من توی دوره بارداریم دو بار خود ارضایی داشتم و از وقتی فهمیدم که کار مادر روی جنین تاثیر میذاره الآن خیلی به شدت ناراحت هستم، بچه ام دو سالشه؛. خانمها ماگفتیم ماتوی مراحل رشد، استغفارعملی داریم ،درسته ما میگیم استغفارمیکنیم، توبه میکنیم،⬅️توبه یعنی اینکه دیگه تکرار نشه اون گناهمون، ❌برگشت داشته باشیم♻️، و راه خدا بن بست نداره.💠 ن کته ای که توی مراحل رشد خیلی دست ما رو میگیره، توجه به همین نکته ست که راه خدا بن بست نداره و ماداریم رشد تدریجی میکنیم و ما در است. شیطان از همین راه نجاتی که خدا قرار داد و برای انسان باز کرد فریاد زد . اون میگفت خدایا به من در مقابل بچه انسان دو تا بده. من از رگ گردن نزدیکتر باشم و من تا مهلتی بده. که اون مهلت روز معین هست که در صور دمیده میشه. خداوند گفت من وقتی بنده ام توبه بکنه من میپذیرم. . بچه تون رو نذر نکردید. مواردی که توی دوره جنینی بوده انجام ندادید، از . الان خودتون در زمان رشدتون رسیدید به مرحله بلوغ عاطفی، همین رو انجام بدید همین رو هزار درجه انجام بدید تمام تلاشتون رو بکنید اون دنیا بگم من توی فکرم این بود. من رفتم کلاس اینرو یاد گرفتم. خب عمل میخواد. ما توی نظم یک گفتیم خداوند به دارایی های ما امتیاز میده.
منتظران گناه نمیکنند
#برنامه_ی_خودسازی #مدیریت_رنج_ها 38 کسی که عاشق خداوند متعال باشه، دوست داره در راه خدا سختی بکشه
39 ✨یه نگاهی به دلت بنداز!☺️ 🌸 اگه خواستی بفهمی که چقدر عاشق خدایی نگاه کن ببین چقدر دوست داری برای خدا رنج بکشی.✅ ⭕️ اگه دیدی زیاد نمیخوای که برای خدا رنج بکشی ناراحت شو. با خودت بگو آخه من چرا اینطوری شدم؟!😞 ✨ سعی کن از کم شروع کنی و برای خدا کار کنی. ✅ مثلا اگه دستت میرسه هزار تومن هم که شده به نذرها کمک بده. به فقرا رسیدگی کن. 🌺 ببین چقدر نورانی میشی. این مهم ترین تمرین زندگی تو هست.✔️💖 ✅ حواست هست که تو قراره یه روزی با خداوند متعال ملاقات کنی؟!🙄 ✔️ هرچقدر علاقه ی به رنج کشیدن در راه خدا رو تمرین کرده باشی موقع ملاقات با خدا بیشتر لذت میبری عزیزم آروم آروم تمرین کن.... مثلا حجاب داشتن برات سخته؟ ✅ تمرین کن این سختی رو برای خدا بپذیری... با لبخند و رضایت...
🔰رُوِىَ عَنْ عَبدِالعظیمِ الحسنى، عَنْ... محمدِ بن علىِ علیه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ:  ✍ «یا مُحمّد بن مسلمٍ! لا تَغَرَّنَّکَ النّاسُ مِنْ نَفْسِکَ، فانَّ الأمرَ یَصِلُ إِلَیْکَ دُونَهُمْ». 🔴 عبدالعظیم الحسنى علیه السلام با واسطه از امام محمد باقر علیه السلام نقل مى کنند که ایشان به محمد بن مسلم فرمودند: اى محمد بن مسلم! مردم تو را گول نزنند زیرا که مسئولیت کارهایت متوجه خودت است. 📚علل الشرایع، باب نوادر العلل، الحدیث ۴۹
🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
منتظران گناه نمیکنند
﷽ نسل مهدوی💚( فرزند پروری) وقتی نقطه ضعف کودک خود را پیدا می کنیم و سعی می کنیم با ایجاد حساسیت در
نسل مهدوی💚( فرزند پروری) ✨ . 👩🏻:ارمیا (پسر همسایمون) وقت و بی وقت پسرم رو اغفال میکنه که بیا بریم مغازه یا پارک و ... و پسرمم محمدعلی که الان ۶ سالشه قدرت «نه گفتن» نداره، سریع تحت تاثیرش قرار میگیره و قبول میکنه ❗️ چیکار کنم قدرت نه گفتن پیدا کنه ❓ 🧕🏻برای حل این مشکل باید این دوتا کار رو انجام بدی ☝🏻اعتماد به نفس محمدعلی رو بالا ببری✔️ بچه ای که اعتماد به نفس نداره نمیتونه نظرش رو بگه، نمیتونه دعوت دوستاش رو رد کنه❌ ✌🏻تمرین نه گفتن داشته باشید ✔️ (چون ممکنه اعتماد به نفس داشته باشه ولی قدرت نه گفتن نداشته باشه ) مثلا میتونید یکمی تئاتر بازی کنید👌🏻 🌱یعنی شما نقش محمدعلی رو و فرزندت نقش ارمیا رو بازی کنه و رفتاری رو که میخوای بهش نشون بدی رو نقش بازی کنید (یا موقعیت های دیگه رو که کودک باید در اونجا بگه نه: مثلا نقش ۲تا عروسک 👦🏻:بیا بازی کنیم... 🧒🏼:متاسفم باید الان مشقامو بنویسم...) با بازی هم سرگرم میشید و هم بچتون بهتر یاد میگیره 💟نکته مهم: یه شبه معجزه نمیشه مقداری صبوری و مهربونی رو چاشنی تربیت کنید🌸 💕