eitaa logo
منتظران محبوب
165 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
این کانال کسانی است که محبوبشان خدا و خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد. ناشناس کانال 👇🏻 https://abzarek.ir/service-p/msg/1801627
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ [حکایتی شنیدنی وتکان دهنده ] فضيل بن عياض ، يكي از دزدان معروف بود. كاروانها را مورد دستبرد قرار مي داد و با نهايت زبردستي ، اموال مردم را به غارت مي برد. كاروان هايي كه از منطقه ي سرخس مي گذشتند ، تمام مراقبتهاي لازم را به كار می بردند كه به چنگ فضيل گرفتار نشوند. اين راهزن خطرناك ، به دام عشق دختري افتاد و تصميم گرفت شبانه خود را به خانه ي معشوقه ي خود برساند و از وصل او كامياب شود. نيمه شب ، از ديوار خانه ي دختر بالا رفت ولي هنوز ، قدم به خانه ي او نگذاشته بود كه آهنگ دلنشيني از خانه ي مجاور شنيد. گوش فر داد ، مردي قرآن مي خواند و به اين آيه ي شريفه رسيده بود : اَلَمْ يَأن للَّذينَ ءامَنوُا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ *سوره حديد ، آيه 16 يعني : آيا کسانی که ایمان آورده اند را وقت آن نرسیده که دلهایشان دربرابر یاد خدا خاشع شود؟ شنيدن اين آيه ، چنان تحولي در درون فضيل به وجود آورد كه بي اختيار گفت : خداوندا ! وقت آن رسيده است ؛ و فوراً از ديوار پايين آمد و از گناهي كه در نظر داشت چشم پوشيد. همين تذكر سبب شد كه فضيل از تمام آلودگي ها ، خود را نجات دهد و دست از دزدي و گناه بشويد . در همان شب كه اين دگرگوني در درون فضيل پديد آمده و او را سرگردان و منقلب ساخته بود ، گذرش به كاروانسرايي افتاد كه كارواني در آن فرود آمده و بار انداخته بود. فضيل در گوشه اي خزيد و سر به گريبان ، بر گذشته ي پرگناه خود افسوس مي خورد. در آن حال شنيد كه كاروانيان درباره ي ساعت حركت سخن مي گويند. يكي از كاروانيان مي گفت : رفقا ! امشب حركت نكنيد و بگذاريد هوا روشن شود ، زيرا به قرار اطلاع ، فضيل بر سر راه است و خطر او قافله را تهديد مي كند . سخن اضطراب آميز كاروانيان ، آتشي در دل فضيل برافروخت و از اينكه جنايات او ، اين چنين مردم را مضطرب و پريشان ساخته به شدت متأثر شد و بي اختيار از جا برخاست و گفت : مردم بدانيد من فضيل بن عياضم و آسوده خاطر باشيد كه ديگر فضيل دزدي نمي كند و سر راه را بر كاروانيان نمي بندد. او به درگاه خدا بازگشته و از گناه خود توبه كرده است. * آنچه اين مرد را از گناه باز داشت و سرنوشت او را تغيير داد ، يك يادآوري بود ، فضیل کم کم طریق زهد را پیشه گرفت و یکى از عرفا و زهّاد زمان خود گردید که یک روز هارون به مکه جهت طواف آمده بود دید یک عده دور کسى را گرفته اند وبه سخنانش گوش مى دهند و گریه مى کنند پرسید این مرد کیست گفتند آقا این همان فضیل بد کردار بود که حال توبه کرده . لطفاً مارا به دوستان خود معرفی کنید. @montazeranmahbob
🏝با خودم می‌اندیشم؛ در روزگار ظهور شما دیگر برای هیچ چیز افسوس و حسرت نخواهیم خورد، جز روزهای سیاهی که؛ یادتان را فراموش کردیم، برای‌تان کاری نکردیم و دوری از شما را تحمّل کردیم، ای امام خوبی‌ها!🏝 کانال(منتظران محبوب)
‍ [تشرف مرحوم آیت الله حاج شيخ محمد تقی بافقي به محضر امام زمان ارواحنافداه] در کتاب گنجینة دانشمندان، جلد سوم، صفحة ششم، آمده است که، او بنابه دلایل چهارگانة تشیع، معتقد بود راه ملاقات با امام زمان(عليه السلام) باز است، به علاوه آنکه بهترین دلیل بر امکان چیزی، وقوع آن چیز است. مؤلف کتاب پس از نقل مطالبی، چند حکایت را از مرحوم بافقی نقل می کند که یکی از آن حکایات این است: عالم عامل، عابد زاهد، مرحوم حجت الاسلام ملا اسدالله بافقی ـ برادر مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی ـ در ماه صفر 1369 قمری، برایم چنین حکایت کرد: برادرم مکرر به خدمت حضرت ولی عصر(عليه السلام) مشرف شده، قضایا را به من می گفت لکن سفارش کرده بود که تا من زنده ام آنها را برای کسی نقل نکنم ولی حالا که از دنیا رفته برای شما چند حکایت از آن سرگذشت ها را نقل می کنم؛ از جمله اینکه می گوید: قصد داشتم از نجف اشرف، پیاده به مشهد مقدس برای زیارت حضرت علی بن موسی الرضا(عليه السلام) مشرف شوم. فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم، کوه ها و دره های عظیمی سر راهم بود و برف بسیاری هم باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه ای رسیدم، که نزدیک گردنه ای بود. با خودم گفتم امشب را در این قهوه خانه می مانم و صبح به راه ادامه می دهم. وارد قهوه خانه شدم و دیدم جمعی از گروه های یزدی در میان قهوه خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند. با خودم گفتم خدایا، چه کنم؟ اینها را که نمی شود نهی از منکر کرد. من هم که نمی توانم با آنها مجالست کنم. هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است. همین طور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم و فکر می کردم، کم کم هوا تاریک می شد، صدایی شنیدم که می گفت: «محمد تقی بیا اینجا». به طرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی با عظمت زیر درخت سبز و خرمی نشسته و مرا نزد خود می طلبد. نزدیک او رفتم، سلام کرد و فرمود: «محمدتقی آنجا جای تو نیست». من زیر آن درخت رفتم، دیدم در حریم این درخت هوا ملایم است و کاملاً می توان در آنجا استراحت کرد و حتی زمین زیر درخت، خشک و بدون رطوبت است ولی بقیة صحرا پر از برف است و سرمای کشنده ای دارد. به هر حال شب را خدمت آن شخص بزرگ که با قرائنی متوجه شدم حضرت بقیة الله ـ ارواحنا فداه ـ است، بیتوته کردم و آنچه لیاقت داشتم استفاده کنم، از آن وجود مقدس استفاده کردم. صبح که طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: هوا روشن است برویم. من گفتم: اجازه بفرمایید من همیشه در خدمتتان باشم و با شما بیایم. فرمودند: «تو نمی توانی با من بیایی». گفتم: پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟ فرمودند: «در این سفر دوباره تو را خواهم دید و من نزد تو می آیم. بار اول در قم، و مرتبة دوم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می کنم. و ناگهان از نظرم غایب شدند! من به شوق دیدار آن حضرت تا قم سر از پا نشناخته به راه ادامه دادم تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز برای زیارت حضرت معصومه(سلام الله عليها) و وعدة تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم!! از قم حرکت کردم و فوق العاده از این بی توفیقی و کم سعادتی، متأثر بودم تا آنکه پس از یک ماه، به نزدیک شهر سبزوار رسیدم. همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم چرا خلف وعده شد؟!! من که در قم آن حضرت را ندیدم و این هم شهر سبزوار، باز هم خدمتش نرسیدم. در همین فکرها بودم که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ سوار بر اسبی هستند و به طرف من تشریف می آورند. به مجرد آنکه چشمم به ایشان افتاد ایستادند و به من سلام کردند و من به ایشان عرض ارادت و ادب نمودم. گفتم: آقاجان وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم ولی موفق نشدم!! فرمودند: «محمدتقی ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمه ام حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسئله ای می پرسید، تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب او را می دادی. من در کنارت ایستاده بودم و تو به من توجه نکردی و من رفتم». کانال (منتظران محبوب)
‍ مرحوم رازی  می‌فرمایند: آیت الله بافقی از شیفتگان و دلباختگان آن حضرت بود و در تمام شداید و گرفتاری‌ها ، جز به آن حضرت توسل نمی‌جست و می‌فرمود: غیر ممکن است که کسی درب خانه امام زمان علیه‌السلام را بکوبد و در به روی او باز نشود، به یاد دارم که می‌فرمود:  اگر مشکل مهمی برای تان پیش آمد در سحر شب جمعه در جای خلوتی 70 بار با این کلمات به محضر امام عصر ارواحنافداه استغاثه کنید که بسیار تجربه شده است :   یا فارس الحجاز ادرکنی، یا اباصالح المهدی ادرکنی، یا اباالقاسم المهدی ادرکنی یا صاحب‌الزمان ادرکنی، ادرکنی ادرکنی و لا تدع عنی فانی عاجز ذلیل   هم چنین می‌فرمود:‌  نماز امام زمان ارواحنافداه در سحر شب جمعه بسیار توسل مؤثری است. کانال (منتظران محبوب)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ؛ ۲۸ روز تا عید غدیر من در میدان بودم و شما در خانه‌هایتان گوشه‌نشین! من از مرگ نمی‌هراسم... 🔹 نامه‌ای از امیرالمومنین 📚 فَإنِّي مُنْذُ عَرَفْتُمُوني مُردي اَلْعَساكِرِ کانال (منتظران محبوب)
‍ بسم الله الرحمن الرحیم. توضیح : علیهم السلام در هر زمانی مربی ،مردم خصوصا برای دوستان واشخاصی که خود را جهت تربیت، تسلیم اهل بیت وفرامین آنها کرده اند،بودند، لذا ارواحنافداه واجداد طاهرینشان بدلیل احاطه علمی که بر موجودات واحوال آنها داشته ودارند، مربی خوبی بوده وهستند ،شاید بعضی  بگویند چرا امام زمان ارواحنافداه که هم علمش را دارند وهم قدرتش را مثلا کلی پول وثروت حواله ما نمی‌کنند تا باآن فلان کار ها را انجام دهیم،  در حالیکه چون امام مربی هستند روی حساب ودور اندیشی حتی با تنظیم پول توجیبی ،اشخاص را تربیت می کنند واین طور نیست که بی حساب وکتاب ، با اشخاص برخورد کرده ،بلکه حکیمانه اشخاص، قابل تربیت را تربیت روحی می نمایند. در پایین قضیه ای از بی شمار  عنایات تربیتی ،محسوس ونامحسوس خاندان عصمت وطهارت علیهم السلام که از روی حکمت، به ما مردم داشته اند را تقدیم می نماییم. شخصی بنام ابوهاشم جعفری نقل می کند: روزی مولایم علیه السلام سوار بر مرکب شده وبسوی صحرا حرکت کرد، من نیز به همراه حضرتش سوار بر مرکبم شده وحرکت کردم، حضرت جلوتر حرکت می کرد،من نیز پشت سرش در حرکت بودم، ناگاه به یاد بدهی خود افتادم، در فکر بودم که چگونه پرداخت خواهم کرد که ناگاه امام عسکری علیه السلام متوجه من شد وفرمود: الله یقضیه(خداوند آن را پرداخت می نماید) آنگاه از زین مرکبش خم شد وبا تازیانه اش خطی در زمین کشید وفرمود: یا ابا هاشم، انزل فخذو اکتم(ای ابا هاشم،بیا پایین، بردار وکتمان کن) من ازمرکبم پایین آمدم، دیدم شمش طلایی است، برداشتم ودر خورجینم گذاشتم وباز به راه خود ادامه دادیم، باز به فکر فرو رفتم، وبا خود گفتم: اگر قیمت این طلا به اندازه بدهی من باشد بهتر است وگر نه باید طلبکارم را با آن راضی  کنم، الان باید به فکر خرجی فصل زمستان باشم وچیزهایی باید بخرم مانند لباس زمستان وغیره. همین که این امور از ذهنم خطور کرد، دیدم امام عسکری علیه السلام برای دومین بار از روی مرکبش خم شد وبا تازیانه اش مانند اول خطی دیگر کشید وفرمود: انزل، فخذ، واکتم( پایین بیا بردار وکتمان کن). من بار دیگر از مرکبم پایین آمدم وشمش نقره ای برداشته ودر خورجین دیگرم گذاشتم، بعد حضرت اندکی به راه خود ادامه داده وبه منزلش باز گشت.من نیز به خانه آمدم ، وقتی که به خانه رسیدم، مقدار بدهی خود را حساب کردم ومبلغ آن را به دست آوردم، سپس آن شمش طلا را وزن کرده وقیمتش را به دست آوردم، دیدم بی کم وزیاد به اندازه بدهی من است.( بحار الانوارج۵۰ص۲۵۹) (کانال منتظران محبوب) مارا به دوستان خود معرفی کنید.
•°~🌸✨ میانِ‌من‌وشما،گرچه‌راه‌بسیاراست اجازه‌هست‌که‌ازدورعاشقت‌باشم؟!♥️
‍ [آیا تا کنون گفتگوی بین ارواحنافداه وعلی بن مهزیار را خوانده ویا شنیده اید؟] {در اینجا این گفتگوی شنیدنی وجذاب را تقدیم دوستان وعشاق آن حضرت می نماییم.} ..........آمدیم تا به خيمه نورانى رسيديم. آن شخص گفت: توقف كن , تا اجازه بگيرم. داخل شد و بعد از زمانى كوتاه بيرون آمد و گفت: خوشا به حالت كه به تو اجازه دادند. وارد خيمه شدم. ديدم ارباب عالم هستى , عالميان , مولاى عزيزم ,حضرت بقية اللّه الاعظم , امام زمان مهربانم روى نمدى نشسته اند ، نطع سرخى برروى نمد قرار داشت , و آن حضرت بر بالشى از پوست تكيه كرده بودند. سلام كردم. بهتر از سلام من , جواب دادند. در آن جا چهره اى مشاهده كردم مثل ماه شب چهارده ,پيشانى گشاده با ابروهاى باريك كشيده و به يكديگر رسيده. چشمهايش سياه وگشاده , بينى كشيده , گونه هاى هموار و برنيامده , در نهايت حسن و جمال. بر گونه راستش خالى بود مانند قطره اى از مشك كه بر صفحه اى از نقره افتاده باشد. موى عنبربوى سياهى داشت , كه تا نزديك نرمه گوش آويخته و از پيشانى نورانى اش نورى ساطع بود مانند ستاره درخشان , نه قدى بسيار بلند و نه كوتاه , اما كمى متمايل به بلندى , داشت. آن حضرت روحى فداه را با نهايت سكينه و وقار و حياء و حسن و جمال , زيارت كردم ,ايشان احوال يكايك شيعيان را از من پرسيدند. عرض كردم: آنها در دولت بنى عباس در نهايت مشقت و ذلت و خوارى زندگى مى كنند. فرمود: ان شاءاللّه روزى خواهد آمد كه شما مالك بنى عباس شويد و ايشان در دست شما ذليل گردند. بعد فرمودند: پدرم از من عهد گرفته كه جز, در جاهايى كه مخفى ترو دورتر از چشم مردم است , سكونت نكنم , به خاطر اين كه از اذيت و آزار گمراهان در امان باشم تا زمانى كه خداى تعالى اجازه بفرمايد. و به من فرموده است: فرزندم , خدا در شهرها و دسته هاى مختلف مخلوقاتش هميشه حجتى قرار داده است تا مردم از او پيروى كنند و حجت بر خلق تمام شود. فرزندم , تو كسى هستى كه خداى تعالى او را براى اظهار حق و محو باطل و از بين بردن دشمنان دين و خاموش كردن چراغ گمراهان , ذخيره و آماده كرده است. پس در مكانهاى پنهان زمين , زندگى كن و از شهرهاى ظالمين فاصله بگير و از اين پنهان بودن وحشتى نداشته باش , زيراكه دلهاى اهل طاعت , به تو مايل است , مثل مرغانى كه به سوى آشيانه پرواز مى كنند واين دسته كسانى هستند كه به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذليل اند, ولى در نزدخداى تعالى گرامى و عزيز هستند. اينان اهل قناعت و متمسك به اهل بيت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و تابع ايشان دراحكام دين و شريعت مى باشند. با دشمنان طبق دليل و مدرك بحث مى كنند و حجتهاو خاصان درگاه خدايند, يعنى در صبر و تحمل اذيت از مخالفان مذهب و ملت چنان هستند كه خداى تعالى , آنان را نمونه صبر و استقامت قرار داده است و همه اين سختيها را تحمل مى كنند. فرزندم , بر تمامى مصايب و مشكلات صبر كن , تا آن كه خداى تعالى وسايل دولت تو را مهيا كند و پرچمهاى زرد و سفيد را بين حطيم و زمزم بر سرت به اهتزاردرآورد و فوج فوج از اهل اخلاص و تقوى نزد حجرالاسود به سوى تو آيند و بيعت نمايند. ايشان كسانى هستند كه پاك طينتند و به همين جهت قلبهاى مستعدى براى قبول دين دارند و براى رفع فتنه هاى گمراهان بازوى قوى دارند. آن زمان است كه باغهاى ملت و دين بارور گردد و صبح حق درخشان شود. خداوند به وسيله تو ظلم وطغيان را از روى زمين بر مى اندازد و امن و امان را در سراسر جهان ظاهر مى نمايد. احكام دين در جاى خود پياده مى شوند و باران فتح و ظفر زمينهاى ملت را سبز وخرم مى سازد. بعد فرمودند: آنچه را در اين مجلس ديدى بايد پنهان كنى و به غير اهل صدق و وفا وامانت اظهار ندارى. ابن مهزيار مى گويد: چند روزى در خدمت آن بزرگوار ماندم و مسائل و مشكلات خود را سؤال نمودم. آنگاه مرخص شدم تا به سوى اهل و خانواده خود برگردم. در وقت وداع , بيش از پنجاه هزار درهمى كه با خود داشتم , به عنوان هديه خدمت حضرت تقديم نموده و اصرار كردم كه ايشان قبول نمايند. مولاى مهربان تبسم نموده و فرمودند: اين مبلغ را كه مربوط به ما است در مسيربرگشت استفاده كن و به طرف اهل و عيال خود برگرد, چون راه دورى در پيش دارى. بعد هم آن حضرت براى من دعاى بسيارى فرمودند. پس از آن خداحافظى كردم و به طرف شهر و ديار خود باز گشتم . [برگرفته از کتاب برکات امام عصرارواحنافداه، العقبری الحسان مرحوم آیت الله نهاوندی] لطفا ما را به دوستان خود معرفی کنید👇 @montazeranmahbob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ⁉️چه قدر دغدغه داری وصال سر برسد؟؟ 👌شنیدنی و تأثیر گذار 👈حتما ببینید و نشردهید •••❪🥀❫ خدایا ما رو دلیل حال‌ خوبِ امام‌زمانمون قرار بده❤️ 🌺 کانال (منتظران محبوب)
‍ [ ملا حبيب اللّه و حاج سيد محمد صادق قمى ] ملا حبيب اللّه , كه از متقين و مورد اعتماد است , مؤذن مسجدى بود كه مرحوم حاج سيد محمد صادق قمى (ره) آن را تاسيس كرد. ايشان فرمود: عادت من اين بود, كه يك ساعت قبل از طلوع فجر, به مسجد مى آمدم و نافله شب رادر آن جا مى خواندم و وقتى هوا گرم مى شد بر پشت بام مسجد بجا مى آوردم و بعد ازاداء نافله بر سطح ايوان مرتفع مسجد مى رفتم و قبل از اذان قدرى مناجات مى كردم. وقتى كه صبح مى شد اذان مى گفتم و براى نماز پايين مى آمدم. اين برنامه را نزديك به بيست سال اجرا مى كردم. شبى از شبها كه تاريك بود و بادمى وزيد, بنابر عادت به مسجد آمدم. ديدم در مسجد باز است و يك روشنايى درآن جا ديده مى شود. گمان كردم خادم , در مسجد را نبسته و چراغ را خاموش نكرده است. داخل شدم كه ببينم جريان چيست , ديدم سيدى به لباس علماء ايران درمحراب مشغول نماز است و آن روشنايى از چهره مبارك ايشان ساطع مى شود نه ازچراغ! درباره آن سيد و صورت نورانيش تفكر مى كردم. وقتى از نماز فارغ شد, رو به من نمود و مرا به اسم صدا زد و فرمود: به آقاى خود (سيد محمد صادق قمى) بگوبيايد. بدون تامل امر او را اطاعت نمودم و رفتم كه مرحوم حجة الاسلام سيد محمد صادق قمى را خبر كنم. چون به خانه اش رسيدم در را به آرامى كوبيدم. ديدم , آن مرحوم درحالى كه عمامه خود را به سر كرده , پشت در ايستاده و مى خواهد از خانه خارج شود. سلام كرده و عرض كردم: سيد عالمى در مسجد است و شما را احضار نموده است. فرمود: آيا او را شناختى؟ گفتم: نه , نشناختم , ولى از علماء ولايت ما نيست. آقا! چقدر صورت او نورانى است ,من چنين صورت نورانى در مدت عمرم نديده ام. اما مرحوم سيد محمد صادق به من جوابى نمى داد. با ايشان بودم , تا داخل مسجد شد. ديدم نسبت به آن سيد, ادب خاصى را رعايت مى كند و خضوع كاملى در برابر ايشان دارد. سلام كرد و نزديك ايشان نشست و با آن شخص مذاكره اى نمود. بعد از مدت زمانى , آن سيد از مسجد خارج شد. من كه از خضوع ايشان تعجب كرده بودم پرسيدم اين سيد كه بود؟ و چرا تا اين حدنسبت به او خضوع مى كرديد؟ رو به من نمود و فرمود: او را نشناختى؟ گفتم: نه , از من تعهد گرفت كه در مدت حياتش , اين جريان را بروز ندهم. بعد فرمود: آن آقا, مولاى من و تو, حضرت صاحب العصر و الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بود. در اين جا من به سوى در مسجد دويدم. ديدم در بسته و مسجد تاريك است و احدى در آن جا نيست. از سخنان حضرت با ايشان چيزى نفهميدم , جز آن كه امر به اقامه نماز جماعت صبح در اول فجر فرمودند. ملا حبيب اللّه اين مطلب را بروز نداد, مگر بعد از وفات حجة الاسلام سيد محمدصادق قمى , و بر صدق اين قضيه , سه بار به قرآن كريم قسم خورد .( کتاب برکات امام عصر ارواحنافداه، العقبری الحسان مرحوم نهاوندی) کانال(منتظران محبوب) لطفا مارا به دوستان خود معرفی کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ؛ ۲۷ روز تا عید غدیر خوش به حال پیروان علی! 🔹 حدیثی از 📚 علي بكم يفتح هذا الامر 📻 کانال(منتظران محبوب)
30.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱نماهنگ بحرینی «سلام یا مهدی» بسیار زیبا👌 با ترجمه فارسی الهام گرفته از سرود سلام فرمانده کانال (منتظران محبوب) لطفاً مارا دنبال کنید.
📌تلنگر من باور نمی کنم امام زمان وجود داشته باشد‼️ 💠دیروز برای اصلاح سر به آرایشگاه محله‌ی جدید رفتم. با آرایشگر درباره ‌ی موضوعات مختلف صحبت کردیم. او گفت: من باور نمی‌کنم امام زمان وجود داشته باشد! پرسیدم: چرا؟ آرایشگر جواب داد: مگر شما نمیگین او پدر فقیران و یتیمان و گرفتاران است. پس چرا دنیا از فقر و گرفتاری و درد و رنج پر شده؟ اگر امام زمان وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشه. اصلاح تمام شد اما اشکال آرایشگر بی پاسخ مانده بود. به او گفتم راجع به این موضوع بعدا صحبت می‌کنیم. آرایشگر لبخندی زد و به شوخی گفت: باشه برو دَرسِت را بخون و بیا! به محض این که از آرایشگاه بیرون آمدم، در خیابان مردی ژولیده را دیدم با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده. برگشتم و به آرایشگر گفتم: می‌دونی چیه؟ به نظر من تو این شهر آرایشگری وجود ندارد! آرایشگر با تعجب گفت: می‌دونم منظور دیگری داری، اما چرا این حرف را می‌زنی؟ من که همین الان موهای تو را کوتاه کردم. با خوش‌رویی گفتم: نه! آرایشگری وجود ندارد، چون اگر وجود داشت، اگر تو وجود داری ،پس چرا آن مرد با موی بلند و ظاهر ژولیده است؟ آرایشگر جواب داد: خوب معلومه! او به من مراجعه نکرده وگرنه ردیفش می‌کردم. گفتم: آفرین گل کاشتی! دقیقاً! به نظرم نکته همینه. امام زمان هم وجود داره! ولی مشکل اینه که مردم به او مراجعه نمی‌کنند. مردم به همه جا مراجعه می‌کنن الا اونجایی که خدا معین کرده. ای کاش ما قبل از این که امام زمان را متهم کنیم بهش مراجعه کنیم تا کمکش را درک کنیم. 💔 کانال (منتظران محبوب) 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
16.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمتی از گفتگو با یکی از محبین و منتظران امام زمان ارواحنافداه، که دارای معلولیت جسمی، اما روحی با معرفت و محبتی عالی. بشنوید آنچه از فراق می گوید و از تشرفش به محضر امام زمان ارواحنافداه، در مسجد مقدس جمکران کانال (منتظران محبوب)
✍شیخ طوسی از امام باقر [علیه السلام] روایت کرده که : 🔸« ورود حضرت به کوفه، ایشان شروع می کنند به ، مردم از شدّتِ اشتیاق به آن حضرت آنگونه 😭😭😭😭 می کنند که سخنان مهدی [علیه السلام] شنیده نمی شود و مردم نمی فهمند چه می گوید.» 📚 الغیبه شیخ طوسی،ص۴۶۸ ❤️اَزْ فِرٰاقَتْ چَشْمْهٰایَمْ غَرْقِ بارٰانْ میٖشَوَدْ ❤️عٰاشِقِ هِجْرٰانْ کِشیٖدِهْ زودْگِرْیانْ میٖشَوَد
‍ [اهمیت بیداری در بین الطلوعین]  در كتاب دارالسَّلام به نقل از بصائر الدرجات از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: امام چهارم حضرت على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: [ اى ابوحمزه پيش از طلوع آفتاب هرگز مخواب كه برايت خوش ندارم، به تحقيق كه خداوند در آن وقت روزيهاى بندگان را تقسيم مى كند و بر دست ما آنها را جارى مى سازد].( مکیال المکارم) کانال(منتظران محبوب)
🍁تو را ندیدن و مردن، فقط به این معناست... 🍁به باد رفته تمامیِ عمر کوتاهم ... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙 کانال(منتظران محبوب)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ؛ ۲۶ روز تا عید غدیر روزی از ایام خلافت ابوبکر، یکی از صحابه برخاست و به مردم تذکر داد که: غدیر را فراموش کرده‌اید یا خود را به فراموشی زده‌اید؟... 🔹 حدیثی از 📚 تناسيتم أم نسيتم کانال (منتظران محبوب)
30.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زیبای «دهه هشتادیا» 🔻با حضور حاج عبدالرضا هلالی ، کربلایی محمدحسین پویانفر و علیرام نورایی ▪️با اجرای گروه سرود وصال 📌 ❤️ کانال (منتظران محبوب)
درڪعبهءروےتوهرآنڪس‌ڪہ‌بیاید ازقبلـهءاَبروےتـودرعینِ‌نمـازست اےمجلسیا‌ن‌سوزِدلِ‌حافظِ‌مسڪین ازشمع‌بپرسیـدڪہ‌درسوزوگُدازست "حافظ‌شیرازے" 🏝صبحم بخیر می‌شود با سلام بر آستان سبز و پدرانه‌ی شما... صبحم بخیر می‌شود با پرگشودن و اوج گرفتن در آسمان یاد شما... صبحم بخیر می‌شود با پناه گرفتن در حریم مهربانی مهر شما... با شما همه چیز خیر است ... شکر خدا که شما را دارم ...🏝 کانال(منتظران محبوب)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلنگر:) ‍ (آرزوی حضرت مریم سلام الله علیها) پس از آنکه حضرت مریم علیها السّلام از دنیا رفت، حضرت عیسی علیه السّلام جنازه ی او را پس از تجهیز به خاک سپرد، سپس روح مادرش را دید و گفت: «مادر! آیا هیچ آرزویی داری؟» مریم علیها السّلام پاسخ داد: «آری، آرزویم این است که در دنیا بودم و شب های سرد زمستانی را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد می رساندم و روزهای گرم تابستان را روزه می گرفتم.» یعنی همواره در یاد خدا و انجام عبادات الهی بودم: از عمر همان بود که در یاد تو بودم باقی همه سهو است و فسون است و فسانه منبع: داستان هایی از یاد خدا، ص۲۸-۲۹.
‍ [با یک گوشه چشم شفاپیدا کردم] مـرحـوم آيـة اللّه آقـاى حـاج شـيـخ مـجـتـبـى قـزويـنـى كـه يـكـى از عـلمـاء اهل معنى مشهد بودنـد و من خودم از ايشان كراماتى ديده ام . در سال 1338 نقل فرمودند : آقـاى "سيد محمد باقر " اهل دامغان كه در مشهد ساكن بود و از علماء و شاگردان مرحـوم آيـة اللّـه "حــاج مـيـرزا مـهدى اصفهانى غرو ى" بود، زياد خدمت معظّم له مى رسيد و سالها مبتلا به مرض "سـل " شــده بـود و آن روزهـا ايـن مرض غير قابل علاج بود و همه از او مـاءيوس شـده بودنـد و بـسـيــار ضـعـيــف و نـحـيـف شـده بـود . يـك روز ديـديـم ، كـه او بـسـيـار سـر حـال و سـالم و بـا نـشــاط و بــدون هــيچ كسالتى نزد ما آمد، همه تعجب كرديم از او علّت شفا يافتنش را پرسيديم !! گـفـت : يـك روز كـه خـون زيـادى از حـلقـم آمـد و دكـتـرها مرا ماءيوس كرده بودند، خدمت استادم حضرت "آيـة اللّه غروى " رفتم و به ايشان شرح حالم را گفتم : معظّم له دو زانو نشست و با قاطعيت عجيبى به من گفت : تو مگر سيد نيستى ؟ ! چرا از اجدادت رفع كسالتت را نمى خواهى !؟ چرا به محضر حضرت بقيـة اللّـه الاعظـم (عليه السلام ) نمى روى و از آن حضرت طلب حاجت نمى كنى ؟ مـگـر نـمـى دانـى آنـهـا اسـمـاء حـسـن ىِ پـروردگـارنـد، مـگـر در دعـاى كـمـيـل نـخـوانده اى كه فرموده : "يا من اسمه دواء و ذكره شفاء " (اى كسى كه اسمش دواء است و ذكرش شفاء است )؟ تو اگر مسلمان باشى ، اگر سيد باشى ، اگر شيعه باشى ، بايد شفايت را همين امروز، از حضرت بقيـة اللّـه ارواحنـا فـداه بگيـرى و ! خلاصه آنقدر سخنان محرّك و تهييج كنند ه ، به من گفت كه من گريه ام گرفت و از جا بلنـد شــدم مـثــل آنـكـه مـى خـواهـم بـه مـحـضـر حـضـرت بـقـيـّة اللّه (عجل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) بروم . لذا بـدون آنكه متوجه باشم ، اشك مى ريختم و با خود زمزمه مى كردم و مى گفتم : [يا حجة بن الحسن ادركنى] و به طرف صحن مقدس حضرت على بـن مـوسـى الرّضــا (عليـه السـلام ) مـى رفتم ، وقتى به در صحن كهنه رسيدم آنجا را طورى ديگر ديدم . صحن بسيار خلوت بود، تنها جمعيتى كه در صحن ديده مى شد چند نفرى بودند، كـه بـا هم مى رفتند و در پيشاپيش آنها سيدى بود كه من فهميـدم آن  سيد" حضرت ولى عصر " (عـجـّل اللّه تـعـالى فـرجـه ) است با خودم گفتم ، كه چون ممكن است آنها بروند و من به آنها نـرسـم ، خـوب است كه آقا را صدا بزنم و از ايشان شفاى مرض  خود را بگيـرم . همـين كـه اين خطور در دلم گذشت ديدم ، كه آن حضرت برگشتند و نگاهى با گوشه چشمى به من كردند . عـرق سـردى بـه بـدنـم نـشـسـت ، نـاگـهـان صـحـن مـقـدس را بـه حـال عـادى ديــدم ديـگــر از آن چـنـد نـفـر خـبرى نبود، مردم به طور عادى در صحن رفت و آمد مى كـردنـد . مـن بـهــت زده شــدم ، در ايـن بـيـن مـتـوجـّه شـدم كـه چـيـزى از آثـار كـسـالت "سـل " در مـن نـيـسـت ، بـه خانـه برگشـتم و پرهيز را شكستم و آن چنان حالم خوب و سالم شده است ، كه هر چه مى خواهم سـرفه بكـنم نمـى تـوانم و سرفه ام نمى آيد . مرحوم"حـاج شـيـخ مجتبى قزوينى " (رحمة اللّه عليه ) در اينجا به گريه افتاد و فرمودند بــله ايــن بـود قضيه آقاى سيد محمد باقر دامغانى و من بعد از سالها كه او را مى ديدم حالش ? بسيار خوب بود و حتّى فربـه شده بود . آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند -----آيا شود كه گوشه چشمی به ما کنند.  @montazeranmahbob
📌تلنگر ‍ 🌺[ حکایت زیر را بخوانید خیلی معنا دارد]🌺 🌺(بانوی باتقویی که امام زمانش را جدی گرفته بود)🌺 شیعیان نیشابور، در زمان امامت امام موسی بن جعفرعلیه السلام جمع شده و شخصی به نام محمّدبن‌علی نیشابوری، معروف به ابوجعفر خراسانی را انتخاب کردند تا به مدینه برود و حقوق شرعی و هدایای شیعیان آن سامان را خدمت امام هفتم(علیه السلام) تقدیم کند. آنها سی هزار دینار، پنجاه هزار درهم، مقداری جامه و پارچه را به همراه دفتری مُهر و موم شده که در آن هفتاد ورق که در هر یک صورت مسئله‌ای شرعی نوشته شده بود، به او سپردند و به وی گفتند: هرگاه خدمت امام رسیدی، سؤالات و دفتر را به آن حضرت تسلیم نما و فردا صبح آنها را بازپس گیر. اگر دیدی که مُهر و مُومِ دفتر شکسته نشده، خودت مُهر آنها‌ را بشکن و ببین که آیا امام بدون شکستن مُهر و مُوم، پاسخ سؤالات را داده است یا خیر؟ اگر پاسخ آنها را بدون شکستِ مُهر و موم دفتر، داده و نوشته است، بدان که او همان امام است و ایشان شایسته اَخذ اموال است وگرنه اموال را به ما برگردان. (شیعیان خراسان با این آزمون می‌خواستند امام حقیقی را شناخته و به او یقیین کنند و بدین وسیله فریب مدّعیان دروغین امامت را نخورند). در هنگام حرکت نماینده نیشابوریان، محمّدبن‌علی نیشابوری، بانوی بزرگواری به نام شطیطه که از پارسایان و زاهدان زمان خود بود، به نزد وی آمده، مبلغ یک درهم به همراه یک قطعه پارچه به او داد و گفت: «ای اباجعفر! در حالِ من، از حقِّ امام، این مقدار تعلّق گرفته، این را خدمت امام برسان». محمّد‌بن‌علی نیشابوری به او گفت: «من خجالت می‌کشم که این وَجه ناقابل را خدمت امام دهم». شطیطه گفت: «خداوند از حق خجالت نمی‌کشد» (منظور آنکه حقوق امام را، اگر چه اندک، باید پرداخت). آنچه بر ذمّة من است، همین است. می‌خواهم در حالی خدا را ملاقات کنم که چیزی از حقِّ امام، در گردن من نباشد». نماینده نیشابوریان وجه اندک شطیطه را گرفت و به مدینه رفت. در آنجا پس از امتحانِ «عبدالله اَفْطح» (پسر امام صادق(علیه السلام) و مدّعی امامت پس از وی) دانست که او شایستگی مقام امامت را ندارد، لذا نومیدانه از خانه او بیرون آمد، در این هنگام کودکی او را به خانه حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) هدایت کرد. تا چشم حضرت بر او افتاد فرمود: «ای اباجعفر! چرا ناامید هستی… به من روی کن که حجّت و ولّیِ خدا هستم. من سؤالات شما را دیروز جواب دادم، آنها را نزد من بیاور. همچنین درهمِ شطیطه را که وزنش یک درهم و دو دانق است را بیاور». علی‌بن‌محمّد نیشابوری می‌گوید: از سخنان و نشانه‌های درست امام حیران شدم و فرمانن او را انجام دادم حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) یک درهم و پارچه شطیطه را گرفت و مابقی اموال را برگرداند و روی به من کرده، فرمود: «انّ الله لا یستحی من الحق»  ای اباجعفر! سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول را که چهل درهم در آن است و همچنین این قطعه پارچه را که قطعه‌ای از کفن من است به او بده و بگو: «آن را کفن خود قرار دهد که پنبه این پارچه از مزرعه خود ماست و خواهرم آن را رشته است». ضمنا به شطیطه بگو: از هنگام رسیدن پول و پارچه کفن، نوزده روز بیشتر زنده نیستی، شانزده درهم از چهل درهم اهدایی را برای خود خرج کن و بیست و چهار درهم آن را جهت صدقه و تجهیز و تکفین خود نگاه دار و به او بگو «من بر جنازه او نماز خواهم گذارد». سپس حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) فرمودند: «این اموال را به صاحبانشان برگردان و مُهر سؤالات را بگشای و ببین آیا جواب سؤالات را پیش از دیدن آنها داده‌ایم یا خیر»؟! محمد‌بن‌علی نیشابوری می‌گوید: «به مُهرها نگاه کردم، آنها را دست نخورده دیدم و بعد از شکستِ مُهر و موم، دیدم پاسخ سؤالات داده شده است». هنگامي که نماینده نیشابوریان به خراسان بازگشت با تعجب دید کسانی که امام، اموالشان را نپذیرفته به مذهب «فَطحیّه» وارد شده‌اند امّا شطیطه همچنان بر مذهب حقّ خود باقی مانده است. سلام حضرت را به او رسانید و کیسه پول و پارچه کفن را به وی تقدیم کرد و همان طور که امام فرموده بودند، پس از نوزده روز از دنیا رفت. چون شطیطه درگذشت، هنگام تشییع جنازه اش امام موسی بن جعفر علیه السلام ازمدینه به نیشابور وارد شدند و بر پیکر او نماز گزاردند.(کتاب نجم الثاقب) کانال(منتظران محبوب)