منټظران حضږٺヅ🇵🇸
#پارت بیست و نهم تا اينکه اون روز توي آسانسور با هم مواجه شديم. چند بار زيرچشمي بهم نگاه کردو بال
#پارتسی
زنده شدن مردهها توسط مسيح يه داستان خيالي و بافته و پردازش شده توسط
کليسا بيشتر نيست همون طور که احساس من نسبت به شما کوچيک نبود.
چند لحظه مکث کرد...
- چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاري بکنم. حالا ديگه من و احساسم رو تحقير مي
کنيد؟ اگر اين حرف ها حقيقت داره، به خدا بگيد پدرتون رو دوباره زنده کنه
چند لحظه مکث کرد...
با قاطعيت بهش نگاه کردم...
- اين من نبودم که تحقيرتون کردم، شما بوديد... شما بهم ياد داديد که نبايد چيزي رو
قبول کرد که قابل ديدن نيست.
عصبانيت توي صورتش موج مي زد، مي تونستم به وضوح آثار خشم روي توي
چهرهاش ببينم و اينکه به سختي خودش رو کنترل مي کرد؛ اما بايد حرفم رو تموم مي
کردم.
- شما الان يه حس جديد داريد، حس شخصي رو که با وجود تمام لطف ها و
توجهش... احدي اون رو نمي بينه، بهش پشت مي کنن بهش توجه نمي کنن، رهاش
مي کنن و براش اهميت قائل نميشن، تاريخ پر از آدم هاييه که خدا و نشانه هاي
محبت و توجهش رو حس کردن؛ اما نخواستن ببينن و باور کنن، شما وجود خدا رو
انکار مي کنيد؛ اما خدا هرگز شما رو رها نکرده... سرتون داد نزده، با شما تندي نکرده،
من منکر لطف و توجه شما نيستم... شما گفتيد من رو دوست داريد؛ اما وقتي فقط و
فقط يک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمي بينم آشفته شديد و سرم داد زديد! خدا
هزاران برابر شما بهم لطف کرده، چرا من بايد محبت چنين خدايي رو رها کنم و شما رو
بپذيرم؟
اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد؛ اما اين، تازه آغاز ماجرا بود...
اسم من از توي تمام عملهای جراحي دکتر دايسون خط خورد. چنان برنامه هر دوي
ما تنظيم شده بود که به ندرت با هم مواجه مي شديم.
تنها اتفاق خوب اون ايام اين بود که بعد از 4 سال با مرخصي من موافقت شد! مي
تونستم به ايران برگردم و خانوادهام رو ببينم؛ فقط خدا مي دونست چقدر دلم براي
تک تک شون تنگ شده بود. بعد از چند سال به ايران برگشتم، سجاد ازدواج کرده بود
و يه محمدحسين 7 ماهه داشت. حنانه دختر مريم، قد کشيده بود، کلاس دوم
ابتدايي؛ اما وقار و شخصيتش عين مريم بود. از همه بيشتر دلم براي ديدن چهره
مادرم تنگ شده بود. توي فرودگاه همه شون اومده بودن، همين که چشمم بهشون
افتاد اشک، تمام تصوير رو محو کرد. خودم رو پرت کردم توي بغل مادرم، شادي چهره
همه، طعم اشک به خودش گرفت. با اشتياق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف مي
زدن. هر کدوم از يک جا و يک چيز مي گفت. حنانه که از 4 سالگي، من رو نديده بود
و باهام غريبي مي کرد، خجالت مي کشيد. محمدحسين که اصلا نمي گذاشت بهش
دست بزنم. خونه بوي غربت مي داد، حس مي کردم توي اين مدت چنان از زندگي و
سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به يه غريبه تبديل مي شدم.
#مـدیر❤️💙💛😍_بانو
@montzraannnn
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
#پارتسی زنده شدن مردهها توسط مسيح يه داستان خيالي و بافته و پردازش شده توسط کليسا بيشتر نيست همو
#پارتسیویکم
اونها، همه توي لحظه
لحظه هم شريک بودن؛اما من فقط گاهي اگر وقت و فرصتي بود اگر از شدت خستگي
روي مبل ايستاده يا نشسته خوابم نمي برد از پشت تلفن همه چيز رو مي شنيدم، غم
عجيبي تمام وجودم رو پر کرده بود؛ فقط وقتي به چهره مادرم نگاه مي کردم کمي آروم
مي شدم، چشمم همه جا دنبالش مي چرخيد. شب همه رفتن و منم از شدت خستگي
بيهوش شدم، براي نماز صبح که بلند شدم. پاي سجاده داشت قرآن مي خوند رفتم
سمتش و سرم رو گذاشتم روي پاش يه نگاهي بهم کرد و دستش رو گذاشت روي
سرم، با اولين حرکت نوازش دستش بي اختيار اشک از چشمم فرو ريخت.
- مامان شايد باورت نشه؛ اما خيلي دلم براي بوي چادر نمازت تنگ شده بود.
و بغض عميقي راه گلوم رو سد کرد. دستش بين موهام حرکت مي کرد و من
بیاختيار، اشک مي ريختم. غم غربت و تنهايي، فشار و سختي کار و اين حس دورافتادگي
و حذف شدن از بين افرادي که با همه وجود دوست شون داشتم
- خيلي سخت بود؟
- چي؟
- زندگي توي غربت
سکوت عميقي فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم؛ حتی با
چشم هاي بسته... نگاه مادرم رو حس مي کردم.
- خيلي شبيه علي شدي. اون هم، همه سختي ها و غصه ها رو توي خودش نگه مي
داشت. بقيه شريک شادي هاش بودن؛ حتی وقتي ناراحت بود مي خنديد که مبادا
بقيه ناراحت نشن...
اون موقع ها جوون بودم؛ اما الان مي تونم حتي از پشت اين چشم هاي بسته حس
دختر کوچولوم رو ببينم.
ناخودآگاه با اون چشم هاي خيس خنده ام گرفت. دختر کوچولو...
چشم هام رو که باز کردم دايسون اومد جلوي نظرم. با ناراحتي، دوباره بستم شون...
- کاش واقعا شبيه بابا بودم. اون خيلي آروم و مهربون بود، چشم هر کي بهش مي
افتاد جذب اخلاقش مي شد؛ ولي من اينطوري نيستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم
نمي تونم اونها رو به خدا نزديک کنم. من خيلي با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم...
خيلي...
سرم رو از روي پاي مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگيرم... اون لحظات، به شدت دلم
گرفته بود و مي سوخت... دلم براي پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بين خانواده
ام هم حذف مي شدم. علت رفتنم رو هم نمي فهميدم و جواب استخاره رو درک نمي
کردم.
"و اراده ما بر اين است که بر ستمديدگان نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثان بر
روي زمين قرار دهيم"
زمان به سرعت برق و باد سپري شد... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل
کردم. نمي خواستم جلوي مادرم گريه کنم، نمي خواستم مايه درد و رنجش بشم.
هواپيما که بلند شد مثل عزيز از دست داده ها گريه مي کردم. حدود يک سال و
ديگه هم طي شد؛ ولي دکتر دايسون ديگه مثل گذشته نبود.
#مدیرر👑🙏_بانو
@montzraannnnn
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
#پارتسیویکم اونها، همه توي لحظه لحظه هم شريک بودن؛اما من فقط گاهي اگر وقت و فرصتي بود اگر از ش
#پارتسیودوم
حالتش با من عادي شده بود؛ حتی چند مرتبه توي عمل دستيارش شدم. هر چند همه چيز طبيعي به نظر مي
رسيد؛ اما کم کم رفتارش داشت تغيير مي کرد. نه فقط با من... با همه عوض مي شد.
مثل هميشه دقيق؛ اما احتياط، چاشني تمام برخوردهاش شده بود. ادب... احترام...
ظرافت کلام و برخورد. هر روز با روز قبل فرق داشت...
يه مدت که گذشت؛ حتی نگاهش رو هم کنترل مي کرد. ديگه به شخصي زل نمي زد،
در حالي که هنوز جسور و محکم بود؛ اما ديگه بي پروا برخورد نمي کرد.
رفتارش طوري تغيير کرده بود که همه تحسينش مي کردن! به حدي مورد تحسين و
احترام قرار گرفته بود که سوژه صحبت ها، شخصيت جديد دکتر دايسون و تقدير اون
شده بود. در حالي که هيچ کدوم، علتش رو نمي دونستيم.
شيفتم تموم شد... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد...
- سلام خانم حسيني امکان داره، چند دقيقه تشريف بياريد کافه تريا؟ مي خواستم در
مورد موضوع مهمي باهاتون صحبت کنم...
وقتي رسيدم، از جاش بلند شد و صندلي رو برام عقب کشيد. نشست... سکوت عميقي
فضا رو پر کرد...
- خانم حسيني مي خواستم اين بار، رسما از شما خواستگاري کنم. اگر حرفي داشته
باشيد گوش مي کنم و اگر سوالي داشته باشيد با صداقت تمام جواب ميدم...
اين بار مکث کوتاه تري کرد...
- البته اميدوارم اگر سوالي در مورد گذشته من داشتيد مثل خدايي که مي پرستيد
بخشنده باشيد...
حرفش که تموم شد. هنوز توي شوک بودم! 2 سال از بحثي که بين مون در گرفت،
گذشته بود. فکر مي کردم همه چيز تموم شده اما اينطور نبود. لحظات سختي بود
واقعا نمي دونستم بايد چي بگم... برعکس قبل اين بار، موضوع ازدواج بود...
نفسم از ته چاه در مي اومد. به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم...
- د کتر دايسون من در گذشته به عنوان يه پزشک ماهر و يک استاد و به عنوان يک
شخصيت قابل احترام براي شما احترام قائل بودم، در حال حاضر هم عميقا و از صميم
قلب، اين شخصيت و رفتار جديدتون رو تحسين مي کنم...
نفسم بند اومد...
- اما مشکل بزرگي وجود داره که به خاطر اون فقط مي تونم بگم متاسفم...
چهره اش گرفته شد. سرش رو انداخت پايين و مکث کوتاهي کرد.
- اگر اين مشکل فقط مسلمان نبودن منه .من تقريبا 7 ماهي هست که مسلمان شدم.
اين رو هم بايد اضافه کنم تصميم من و اسلام آوردنم کوچک ترين ارتباطي با علاقه
من به شما نداره، شما همچنان مثل گذشته آزاد هستيد، چه من رو انتخاب کنيد چه
پاسخ تون مثل قبل، منفي باشه! من کاملا به تصميم شما احترام مي گذارم و حتي اگر
خلاف احساس من، باشه هرگز باعث ناراحتي تون در زندگي و بيمارستان نميشم! با
شنيدن اين جملات شوک شديدتري بهم وارد شد... تپش قلبم رو توي شقيقه و دهنم
حس مي کردم. مغزم از کار افتاده بود و گيج مي خوردم، هرگز فکرش رو هم نمي کردم
يان دايسون يک روز مسلمان بشه... مغزم از کار افتاده بود و گيج مي خوردم، حقيقت
اين بود که من هم توي اون مدت به دکتر دايسون علاقه مند شده بودم؛ اما فاصله ما
فاصله زمين و آسمان بود و من در تصميمم مصمم. من هربار، خيلي محکم و جدي و
بدون پشيماني روي احساسم پا گذاشته بودم؛ اما حالا...
#مـدیر😍_بانو
@montzraannnn
﷽، سلام
زلزلهزدگان استان کهکیلویه و بویراحمد، هماکنون نیازمند یاری ما هستند!
عزیزانی که مایل هستند از طریق «کانال پاسخ به شبهات» به زلزله زدگان سیسخت کمک کنند، مبالغ اهدایی خود را از طریق پیوند زیر پرداخت کنند👇
idpay.ir/hamdelipsh
________
🆔 @shobhe_shenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلسوزی خردمندانه یک فرد ظاهرا زرتشتی، برای بافت جمعیتی شیعه
#با_نشر_مطالب_قدمی_برای_ظهور_آقا_برداریم
#برای_ظهور_و_سلامتی_آقا_صلوات
4_5839260454139988555.mp3
610.2K
📻 #فایل_صوتی
👤استاد #رائفی_پور
📝نوجوانی دورانیه که میشه کارای بزرگ کرد! خاطره شیعه کردن استاد در نوجوانی...
#با_نشر_مطالب_قدمی_برای_ظهور_آقا_برداریم
#برای_ظهور_و_سلامتی_آقا_صلوات
🍃🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@montzraannnn
@OstadRaefipoor1
▪️احمدی نژاد با مردم تگزاس ابراز همدردی کرده، یه کاربر خارجی هم گفته لطفا سپاه رو [برای کمک] بفرستید :)))))))))))))))))
💬 تردیشـــــــنال
#برای_ظهور_و_سلامتی_آقا_صلوات
#با_نشر_مطالب_قدمی_برای_ظهور_آقا_برداریم
@montzraannnn
@tanzesiyasi
🔻باجدهی انتخاباتی به سلبریتیها با واکسن کرونا
🔸نظام پزشکی گفته هنرمندان مردم رو تشویق به در خانه ماندن میکنن پس باید در اولویت واکسن زدن باشن.
🔹والا تا اونجا که ما یادمونه مردم هنرمندان رو تشویق میکردن که جشنواره فجر نرن ولی گوش ندادن.
🔸 افخمی هم میگفت کرونا دروغه.
🔹بگید واسه انتخابات سلبریتیا رو لازم داریم دیگه این حرفا چیه.
#با_نشر_مطالب_قدمی_برای_ظهور_آقا_برداریم
#برای_ظهور_و_سلامتی_آقا_صلوات
@montzraannnn
@Masaf
📌 ویژهٔ طرح #خودسازی ؛ چلهٔ #نه_به_مرده_خواری
🔆 پیامبر گرامی اسلام:
«اَلغیبةُ أَن یُذكَرَ الرَّجُلُ بِما یَكرَهُ أَن یَسمَعَ»
غیبت كردن یعنی انسان در غیاب كسی سخنی بگوید كه او بدان رضایت ندارد.
📚 اعیان الشیعه، ج۱، ص۳۰۴
#با_نشر_مطالب_قدمی_برای_ظهور_آقا_برداریم
#برای_ظهور_و_سلامتی_آقا_صلوات
@montzraannnn
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
😱✅چوب ادب روزگار
امام رضا علیه السلام می فرماید:
هرکس به راهنمایی تو بی اعتنایی کرد،نکران نباش حوادث روزگار او را بیدار خواهد کرد.
#پیشگیری
#راهنمایی
#ارشاد
#برای_ظهور_و_سلامتی_آقا_صلوات
#با_نشر_مطالب_قدمی_برای_ظهور_آقا_برداریم
@montzraannnn
🔻 رفتار دوگانه "خبر آنلاین" با محتوای یکسان در ایران و آمریکا
🔸مالک این رسانه، علیرضا معزی دبیر شورای اطلاعرسانی دولت و معاون ارتباطات و اطلاعرسانی ریاست جمهوری است.
🔹 سایتی که دقیقا مطابق راهبردهای سرویسهای عملیات روانی غرب در تحقیر دستاوردهای استراتژیک و بزک ایالات متحده و غرب قدم بر میدارد.
🔹 در آخرین مورد، با رپورتاژ برای اقدام فضایی آمریکا درست مقابل سیاست رسانهای خود در قبال موفقیتهای فضای ایران عمل کرده است.
🔹 خبر آنلاین، پیشتر نیز در ماجرای ضد امنیتی دروغ دختر آبی، دروغ بستن به زوار عراقی در مشهد و ... کشورمان را تا مرز بحرانهای دستساخته هدفمند پیش برده بود./دانا نیوز
#با_نشر_مطالب_قدمی_برای_ظهور_آقا_برداریم
#برای_ظهور_و_سلامتی_آقا_صلوات
@montzraannnn
@Masaf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
😻 دخترتُ غرق محبت میکنی؟
🌸🍃 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#دادستان
اتفاقا منم مثل همه این دانشجو ها صبح جمعه فهمیدم این دانشگاه قبول شدم...
🆔 @Clad_girls
••🧔🏻🌱••
﴿سیدعلےرااینچنینبشناسـکہ
تاوقٺےڪہحسیننیسٺ
مُسلمجانشینــاسٺ﴾💫🖇
----------------------------------------🦋^-^
∞↞❄️| #ࢪهبࢪانھ
∞↞💎| #گمنامـ
--------•࿇[🌤⚡]࿇•--------
「@sirehshahidan •」
[🌸🎀]
"فصبراًعلیدنیـٰاتمربلـٰاوائهـٰا
کلیلہبأحلامهـٰاتنسلخ✨"
دربرابرِدنیاییکہگرفتـٰاریآن،
مانندِخوابهـٰایپریشانشبمیگذرد
شڪیبـٰاباش ...🌙'
- امیرالمؤمنین(ع)🌿!••
شبتونخوش:)♥️✨
هدایت شده از Fatemeh sadat
یه کانال میخوام بهتون معرفی کنم که کارهاش عالیه😎😍
♥️کانال دست سازههای سایه♥️
https://eitaa.com/joinchat/40042564C7012095eb1
📣📣کانالی برای خانمها و دخترخانمهای شیکپسند و باسلیقه👩👧👩👧
❇️ایده💭 از شما طرح نهایی از ما🎁
❇️هدف ما جلب رضایت شما عزیزان است
❇️کافیست یکبار از ما خرید کنید🛍
https://eitaa.com/joinchat/40042564C7012095eb1
❇️بدو که از تخفیفهای ماهانه و مناسبتیشون جا نمونی🏃♂🏃♂🏃♂