فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما دیه شو میدیم✋🏼😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنی از بزرگان... ✨✋🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دیروز یه فیلم از یه نوجوان ۱۴ ساله پخش شد که خیلیا از دیدنش شوکه شدن و خیلیا هم ناراحت؛ یاد این بسیجی نوجوان ایرانی افتادم که در اسارت هم حاضر نشد با خبرنگار بی حجاب هندی مصاحبه کنه...
🔸وقتی گفته میشه چرا اینترنت ملی راه اندازی نمیشه تا دشمن تا این حد فرهنگ ما رو مورد هجوم قرار نده، صدای یه عده کاسب رای در میاد که چرا میخواید آزادی رو از مردم بگیرید!
🔹آقای وزیر ارتباطات که میگی اجازه استفاده از اینستاگرام رو به بچههای خودت نمیدی، از دیدن اون فیلم شرم نکردی؟ شما هم از مقصران معصومیت از دست رفته اون بچه هستید...
@montzraan
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
🔴 دیروز یه فیلم از یه نوجوان ۱۴ ساله پخش شد که خیلیا از دیدنش شوکه شدن و خیلیا هم ناراحت؛ یاد این بس
اخ اخ اون جون رو ببین اینم ببین اخ😔😔😔😔😔😔😔😭😭😭😭😭😟😟😟😟😭✋✋✋👌👌
🔴 سینه چاکی وزیر دولت روحانی برای حفظ #فحشا_خانه اینستاگرام
اینستاگرام تحت مدیریت اسرائیل است همان اسرائیلی که دانشمندان ایرانی را ترور میکند. جریان امنیتی وابسته به دولت اینستاگرام را تبدیل کرد به بزرگترین شبکه اجتماعی کشور و اتوبان اینترنت کشور را دربست در اختیار اسرائیلی ها قرار دادند. این فحشاخانه شد ابزار نابودی فرهنگ و هویت و اخلاق جامعه ایرانی
حالا که گند قضیه بالا امده دولتی های برای دفاع از آن سینه چاک میکنند
اینستاگرام از ناموس براشون مهمتره لذا برا دفاع ازش سینه چاک میکنند .
وزیر امنیتی ارتباطات میگوید چاره کار فرهنگی هست نه بستن فحشاخانه اینستاگرام
کدوم چاره کار فرهنگی وقتی اینستاگرام پیج های انقلابی رو مسدود میکنه و به صفحات غیراخلاقی و ضدفرهنگی ضریب میده....
آقای رئیسی آیا وقت برخورد با پایه گذران و حامیان فساد در فضای مجازی کشور فرا نرسیده؟
@montzraan
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
🔴 سینه چاکی وزیر دولت روحانی برای حفظ #فحشا_خانه اینستاگرام اینستاگرام تحت مدیریت اسرائیل است هما
🔴 آیا فریاد رسی نیست؟؟؟
سلطه باورنکردنی و گسترده اینستاگرام بر افکار و فرهنگ و زندگی ایرانیان در سایه غفلت عامدانه اقای آذری جهرمی و ابولحسن فیروزآبادی و هم کیشان امنیتی مسلک آنها و حتی "دوستان خودی درون جبهه انقلابی" واقعاحیرت انگیز که نه وحشتناک است ...و جالب و بسیار حیرت انگیز تر اینکه هیچوقت و هیچ کجا از این نفوذ موذیانه دشمن به خانه های ایرانیان صحبتی نمیشود ..
🔺اینستاگرام موریانه ای است که مخفیانه و از درون درحال جویدن ریشه فرهنگ ایرانی و انقلابی و اسلامی است...باید چند سال آنطرف آب زندگی کنید تا بدانید پورنوگرافی و محصولات پورن در هیچ کشوربه این اندازه بدون محدودیت سنی و به راحتی و رایگان قابل دسترسی نیست....!.حتی تلویزیون های ویژه با کانال های خصوصی هم برای دسترسی به محصولات پورن باید هزینه اشتراک ماهانه گزاف جداگانه از متقاضیان دریافت میکنند ..تلویزیون های دولتی هم از ساعت ۱۰ شب به بعد فقط در بعضی کانال های خصوصی فیلمهای تریلر ویا زرد را پخَش میکنند که آن هم فقط چند صحنه نا کامل و اشاره ای از سکس داشته و باز ان هم با اطلاع قبلی وبا علامت دایره قرمز که ممنوعیت برای زیر ۱۸ سال را دایماعلام میکند..این محدودیت هاشامل تبلیعات برای تجاوز قتل و استفاده از مواد مخدر و حیوان آزاری هممیشود..
🔺و اما در ایران اعضای درصد بسیار بالایی از خانواده ها ؛ از کوکان دبستانی تا سالمندان ۶۰- ۷۰ ساله تا مادر ها و پدرها با ازادی کامل در خلوت خود براحتی و بدون هزینه در حال دیدن صحنه های پورن واضح ...آموزش های جنسی...حیوان بازی وغیره هستند ...از طرفی دیگر همزمان تعداد زیادی از پیج ها هم در حال تحقیر دین و دین داری.. تبلیغ یهود و شیطانپرستی... و گند زدایی از حکومت پهلوی و بزرگنمایی غرب میباشند.
🔺در هر خانه ایرانی یک خانه "تیمی" مجازی تشکیل شده است که فعالیت ان و نتایج آن متاسفانه حقیقی است.این خانه ها با هزینه وخرج حکومت اسلامی و با تشکر از اینترنت رایگان شبانه!!! وخواب غفلت عمدی مسولان فرهنگی و "دوستان" اداره میشود ..
🔺گنده شدن یک گنده لات قاتل، یا یک حیوان انسان نما بنام تتلو کمترین دستاورد اینستاگرام است ..هزاران صفحه از بدکاره های رسمی و غیر رسمی بدون هزینه و محدودیت درحال فعالیت و کسب درامد از آبشخور ابتذال هستند....برسر خوان گسترده اینترنت جمهوری اسلامی که با خون شهیدانمان بهای امنیت و ثباتش را پرداخت کرده ایم؛ نشسته اند و ریشه فرهنگ ایرانی اسلامی را میزنند و هیچ مقام یا مرجع تقلید یا ارگان یا سازمانی هم مصدع اوقاتشان نمیشود...
🔺بدکاره ها و یا زباله های ضد فرهنگی در اروپا باید هزینه کنند تا شناخته بشوند ومشتری کسب کنند و جالب اینکه مالیات هم باید بپردازند...ولی ما کودک دبستانی و نوجوان و جوان دبیرستانیمان و متاسفانه پدر بزرگهایمان!😓 را مشتریان داوطلب این صفحه ها کردیم و به خواب مرگ فرو رفته ایم .
🔺از ترویج بی حجابی و خانه های مد که پوشش بی حیایی را تبلیغ میکنند ننویسیم بهتر است...از مسابقه های خودنمایی دختران دانشجو و محصل و زنان شاغل و خانه دار مان در صفحه های مثلا شخصی و از جولان دهی سلبریتیهای بیسواد و غربزده و نمک به حرام هم میگذریم ولی از شما اقای آذری جهرمی و وزارت فرهنگ و ارشاد و مراجع تقلید و مسئولین امنیتی که حفظ امنیت را فقط در حفظ مرزهای فیزیکی میدانید نخواهم گذشت...
واقعا ایا فریادرسی نیست؟؟؟
✍ "محق
@montzraan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلامبرپنجپايہاستوارشدهاست:نماز،زڪات، روزه، حجو ولايتوبہهيچچيزبھاندازهآنچہدࢪروزغديـر بہولايتتاڪيدشده،ندانشدهاست.
#امامباقرعلیہالسـلام
پ.ن:بستہۍفرهنگے که در اینجا اھدا میشہ یہ بستهےدیگه شامل شکلاٺ،متن و... هست✨
💔:)
وقتےبہخاطرِمحبوبیتش😍️
پیشنھادِنامزدِریاستجمھورۍشدنرآدادند
گفتـ🌱
مڹنامزدگلولہهاونامزدِشهادٺهستمـ🕊
#حاجقاسم🥀
____•|🌻|•_______________
@montzraan
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴شاگرد و عابد
شاگردی از عابدی پرسید::
تقوا را برایم توصیف کن؟
عابد گفت:
اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟
شاگرد گفت:
پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.
عابد گفت:
در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است
از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار
زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃🍃🌼🌼
🍃🍃
🍃🍃
#تلنگر
🔸عجیب است گاهی ما به کسی
که در پُست و مقام یا ثروت از ما پیشی
گرفته حسادت میورزیم اما هنگامی که کسی:
🔺در صف اول نماز یا در حفظ
قرآن ازما پیشی گرفته، غبطه نمیخوریم
🔸و علت آن بسیار واضح است و آن
عشق به دنیا و فراموش نمودن آخرت است.
•{ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ
الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى }•
🔺بلکه شما زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح
میدهید، در حالی که آخرت بهتر و پایندتر است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅پند شیطان به حضرت موسی
✍شیطان به حضور حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم فرمود: آنچه که مےدانی من بیشتر مےدانم، نیازی به پند تو ندارم. جبرئیل امین، نازل شد و عرض کرد: یا موسی خداوند مےفرماید: هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو. حضرت موسی به شیطان فرمود: سه پند از هزار و سه پندت را بگو. شیطان گفت:
❶ چنانچه در خاطرت انجام دادن کار نیکی را گذراندی، زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم.
❷ اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش! که تو را به زنا وادار میکنم.
❸ چون غضب بر تو مستولی شد، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم.
اکنون که تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گیرم. موسی بن عمران خواسته وی را به عرض خداوند رسانید، ندا رسید : یا موسی! شرط آمرزش شیطان این است که برود روی قبر آدم و او را سجده کند. حضرت موسی امر پروردگار را به وی فرمود. شیطان گفت: یا موسی من موقع زنده بودن آدم وی را سجده نکردم، چگونه حالا حاضر میشوم، خاک قبر او را سجده کنم!؟
📚 کتاب قصص الله،جلد ۱
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
.⌈🖤🌿":)⌋
ڪمٺࢪازبیسٺࢪوز؛
ٺاسآلگࢪدٺـون . . .🖤🍂
بچہیٺیمآٺونوڪہ
فࢪآموشنکࢪدینحآجۍツ💔؟
:)↓
「@montzraan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【𝚜𝚝𝚘𝚛𝚢. . .!】
بہ ٺـو از دور سـلام💛✋🏻
:)↓
「@montzraan」
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]• [🌿] بِســـمِࢪبالشھـــــدا°•. - [🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا - [✨] #قسمت_هجدهم - کل
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]•
[🌿] بِســـمِࢪبالشھـــــدا°•.
-
[🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا
-
[✨] #قسمت_نوزدهم
-
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود.
از سلیقه اش خوشم آمد
. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط.
صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد.
پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم.
به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم.
خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه.
یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند.
پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت.
آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود.
شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود.
برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد.
برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو.
صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد.
حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد.
-
#ادامه_دارد...🎈
-
#نویسنده⇦بھنازضرابےزاده🔗
-
#ڪپےباذکࢪصلواٺوزیرنویسنامنویسندھ :)🌸🍃
-
┄❁๑📖【📚】📖๑❁┄
@montzraan
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]• [🌿] بِســـمِࢪبالشھـــــدا°•. - [🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا - [✨] #قسمت_نوزدهم - ر
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]•
[🌿] بِســـمِࢪبالشھـــــدا°•.
-
[🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا
-
[✨] #قسمت_بیستم
-
انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم.
سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو.
تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم.
خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم.
صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد.
وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود.
توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت.
خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.»
و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم.
خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم.
صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود.
با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده.
چمدان پر از لباس و پارچه بود.
لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
-
#ادامه_دارد...🎈
-
#نویسنده⇦بھنازضرابےزاده🔗
-
#ڪپےباذکࢪصلواٺوزیرنویسنامنویسندھ :)🌸🍃
-
┄❁๑📖【📚】📖๑❁┄
@montzraan
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]• [🌿] بِســـمِࢪبالشھـــــدا°•. - [🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا - [✨] #قسمت_بیستم - ان
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]•
[🌿] بِســـمِࢪبالشھـــــدا°•.
-
[🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا
-
[✨] #قسمت_بیست_یکم
-
لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید.
با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»
خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند.
گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد.
خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»
ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند.
دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم.
درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم.
خدیجه در را به روی ایمان باز کرد.
ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و
بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!»
زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
-
#ادامه_دارد...🎈
-
#نویسنده⇦بھنازضرابےزاده🔗
-
#ڪپےباذکࢪصلواٺوزیرنویسنامنویسندھ :)🌸🍃
-
┄❁๑📖【📚】📖๑❁┄
@montzraan
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]• [🌿] بِســـمِࢪبالشھـــــدا°•. - [🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا - [✨] #قسمت_بیست_یکم - ل
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]•
[🌿] بِســـمِࢪبالشھـــــدا°•.
-
[🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا
-
[✨] #قسمت_بیست_دوم
-
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد.
اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود.
بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛
اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛
اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود.
همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت.
از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند.
مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود.
-
#ادامه_دارد...🎈
-
#نویسنده⇦بھنازضرابےزاده🔗
-
#ڪپےباذکࢪصلواٺوزیرنویسنامنویسندھ :)🌸🍃
-
┄❁๑📖【📚】📖๑❁┄
@montzraan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دینم به فدای قدو بالای نگاری😎✌️🏻
#نوپو✌️🏻
#پسرانه
🤞🏻@montzraan