eitaa logo
منتظران ظهور
1.9هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
10.6هزار ویدیو
208 فایل
با سلام خدمت کلیه اعضای محترم کانال مردمی #منتظران_ظهور تاسیس ۱۳۹۷/۰۱/۱۱ ارتباط @Montzran_zohor1 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼منتظران ظهور ✨﷽✨ ✅رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد ✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ 💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین 💫اَلّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💫 به کانال منتظران ظهور بپیوندید👇 🆔 @montzran_zohor 💯
🌼منتظران ظهور 💢تشـــــــرفـــــــــــات ‍ 🌾 امام زمان عج فرمودند:بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور ☘سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم دربِ مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب 🌟 در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی ☀️آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه... ☘ باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا 🌿شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ 🌹گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند... ✨دلم برای کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم 📙 برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/4081909760C969caf0500
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 مردی که با امام زمان عج الله فرجه شوخی می کرد! ✅بسیار زیبا و شنیدنی کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/4081909760C969caf0500
🌼منتظران ظهور 💢تشـــــــرفـــــــــــات ‍ 🌾 امام زمان عج فرمودند:بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور ☘سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم دربِ مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب 🌟 در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی ☀️آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه... ☘ باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا 🌿شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ 🌹گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند... ✨دلم برای کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم 📙 برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/4081909760C969caf0500
🌼منتظران ظهور 🌴 🔴آقا محمد، که متجاوز از چهل سال متولی شمعهای حرم عسکریین علیهماسلام و سرداب مطهر بوده است. می فرماید: والده من، که از صالحات بود، نقل کرد: روزی با خانواده عالم ربانی، آخوند ملا زین العابدین سلماسی(ره)، و خود آن مرحوم، در سرداب مقدس همان ایامی که ایشان مجاور سامرا بود و قصد داشت بنای قلعه آن شهر را تمام کند، بودیم. آن روز، جمعه بود و جناب آخوند سلماسی مشغول خواندن دعای ندبه شد و مثل زن مصیبت زده و محب فراق کشیده می گریست و ناله می کرد. ما هم با ایشان در گریه و ناله شرکت می کردیم. در همین وقت ناگاه بوی عطری وزیدن گرفت و در فضای سرداب منتشر و هوا از آن پر شد؛ به طوری که همه ما را مدهوش کرد. ✨💫✨ همگی ساکت شدیم و قدرت صحبت کردن را نداشتیم. مدت زمان کمی گذشت و آن عطر خوشبو هم رفت و هوا به حالت اول خود برگشت و ما هم مشغول خواندن بقیه دعا شدیم. وقتی به منزل مراجعت نمودیم، از جناب آخوند ملا زین العابدین راجع به آن بوی خوش سؤال کردم. فرمود: تو را چه به این سؤال؟ و از جواب دادن خودداری فرمود. ✨💫✨ عالم متقی، آقا علیرضا اصفهانی (ره)، که کاملاً با آخوند سلماسی خصوصی بود، نقل کرد: روزی از آن مرحوم راجع به ملاقات ایشان با حضرت حجت علیه السلام سؤال کردم و گمان داشتم که ایشان مثل استاد خود، سید بحرالعلوم رحمه الله باشند و تشریفاتی داشته اند. در جواب من، همین قضیه را بدون هیچ کم و زیادی نقل کردند. 📗تشرف یافتگان، ص۴٣ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة کانال 👇 🆔 @montzran_zohor 🚩
🌼منتظران ظهور ✅ 🔴🔵 امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد مرحله قیام شده است. ♦️ میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پيرمردي عامي و ساده اما در واقع يكي از شيفتگان و شرف يافتگان آستان مقدس امام زمان روحي فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمكران علاقه فراوان نشان مي داد و چه بسا تشرفات مكرر و توفيقات بي مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شريف به دست آورده بود . 🔷 از آن جناب نقل شده است كه در يكي از تشرفاتم به جمكران در عالم مكاشفه ، خدمت امام زمان رسيدم و آن حضرت خطاب به من فرمود : 🔶 ميرزا ابوالفضل ! از اين همه جمعيت كه مي بيني به جمكران آمده اند حتي يك نفر به خاطر من نيامده ، بلكه هر يك از ايشان به خاطر حاجت خويش آمده است . 🌹 ميرزا ابوالفضل ، در بازار قم قهوه خانه اي داشت ، اما هر چهار شنبه و هر جمعه آن را تعطيل مي كرد و به زيارت مسجد مقدس جمكران مي شتافت . روزي عده اي از بازاري ها به او گفتند : ميرزا ابوالفضل ! جمعه ها را براي خودت به جمكران برو ! و چهارشنبه ها را براي ما نرو ! بمان و به ما چايي بده ! در جوابشان گفت : براي چاي دادن به شما جمكران را رها نمي كنم . برخي از بازاري ها او را تهديد كردند و گفتند : اگر چنين كني قهوه خانه ات را مي بنديم . در جواب آنها گفت : ببنديد ! خيال مي كنيد كه به خاطر فروش چاي از امام زمانم دست بر مي دارم ؟! مگر من يوسف فروشم ؟! سرانجام عده اي از بازاري ها تهديد خود را با زدن قفل به در قهوه خانه او ، عملي كردند تا شايد وي را از عادت خويش باز دارند . اما آن مرد خدا ، هنگامي كه ديد به در قهوه خانه اش قفل زدند ، بلافاصله خودش نيز قفلي ديگر تهيه كرد و صدا زد : قهوه خانه ! خداحافظ ! 🔺آن جناب خود نقل كرده است : در همان شب كه فردايش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب ديدم . حضرت فرمودند : ميرزا ابوالفضل ! بازاري ها تصميم گرفته اند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند . گفتم : آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر من بزغاله ام كه بع بع كنم و بگويم جو مي خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا مي دهد . من جمكران تو را به هيچ قيمتي رها نمي كنم . آقا لبخندي زدند . در همان حال از خواب پريدم و ديدم كه نزديك اذان صبح است ... صبح كه به قهوه خانه رفتم ، ديدم به در آن قفل زده اند. 🔴 میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید. برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی برد، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد 🌺 و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است. 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ━━━═━━⊰❀❀⊱━━═━━━ 🆔 @montzran_zohor 🚩
🌼منتظران ظهور ✒️📃 👣 تشــــــ☀️ــــــرفـــــــــــاتش 👌🏼میزان علاقه امام عصر(عج) به شیعیان 👈🏼محمد بن مهزیار زمانی که امام زمان(عج) به دنیا آمده و در قنداقه بودند، خدمت امام حسن عسکری(ع) رسید و امام عصر(عج) را دید. 🔆امام حسن عسکری(ع) بسیار خوشحال بودند و یک انگشتر💍 به محمد بن مهزیار هدیه دادند و وی انگشتر را از حضرت(ع) گرفت و به اهواز رفت و چندسالی گذشت و در زمان غیبت صغری به سامرا آمد. 🕋 وی مشرف به حج شد و در طواف خانه خدا بسیار گریه کرد،دلش شکست و به خدا عرضه داشت، «خداوندا! من مهدی(عج) را در قنداقه دیده ام اما چندسالی است، ایشان را ندیدم و دلم از غم در حال ترکیدن است، خدایا این شیعیان آخرالزمان چه می کشند که عمری زندگی می کنند اما حضرت(عج) را نمی بینند»😔 یعنی محمد بن مهزیار به حال ما در طواف خانه خدا گریه کرد. 👈🏼بعد از اتمام طواف، فرستاده امام زمان (عج) نزد وی آمد و او را به محضر حضرت(عج) برد، محمد بن مهزیار کنار ناودان طلا رفت و امام زمان(عج) را ملاقات کرد و حضرت(عج) فرمودند: «دیدی با ما چه کردند؟ کاری کردند که ما مجبور شدیم، از نظرها غایب شویم.»😢 🔹محمد بن مهزیار می گوید: یک لحظه به ذهنم رسید که نکند حضرت(عج) مرا خواسته اند تا انگشتری پدرشان را از من بگیرند که آقا فرمودند: «ای محمد بن مهزیار، ما اهل بیت(ع) چیزی را که به کسی دهیم، پس نمی گیریم و یک انگشتر هم من به تو هدیه می دهم.» ☀️امام زمان(عج) خطاب به محمد بن مهزیار فرمودند: «در طواف دلت، به حال شیعیان ما سوخت؟»، وی گفت: بله! دلم سوخت و به خدا عرضه داشتم، من که مهدی(عج) را دیده ام و در قنداقه دستش را بوسیده ام، چندسالی است که ایشان را ندیده ام، دلم از غم در حال منفجر شدن است،😔 آقاجان! شیعیان آخرالزمان در فراق شما چه می کشند؟ که عمری زندگی می کنند، پیر می شوند، می میرند و شما را نمی بینند؟😢 ✅امام زمان(عج) در پاسخ این جمله را فرمودند: «این شیعیان من که در آخرالزمان می آیند، مرا نمی بینند و بدون دیدن من، از دنیا می روند و به من معتقد هستند، اگر بدانند که من چقدر آنان را دوست دارم، از شوق دق می کنند و می میرند. 🎤حجت الاسلام و المسلمین سيدحسين هاشمی ━━━═━━⊰❀❀⊱━━═━━━ 🆔 @montzran_zohor 🚩
🌼منتظران ظهور 🔴🔵 امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد مرحله قیام شده است. ♦️ میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پيرمردي عامي و ساده اما در واقع يكي از شيفتگان و شرف يافتگان آستان مقدس امام زمان روحي فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمكران علاقه فراوان نشان مي داد و چه بسا تشرفات مكرر و توفيقات بي مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شريف به دست آورده بود . 🔷 از آن جناب نقل شده است كه در يكي از تشرفاتم به جمكران در عالم مكاشفه ، خدمت امام زمان رسيدم و آن حضرت خطاب به من فرمود : 🔶 ميرزا ابوالفضل ! از اين همه جمعيت كه مي بيني به جمكران آمده اند حتي يك نفر به خاطر من نيامده ، بلكه هر يك از ايشان به خاطر حاجت خويش آمده است . 🌹 ميرزا ابوالفضل ، در بازار قم قهوه خانه اي داشت ، اما هر چهار شنبه و هر جمعه آن را تعطيل مي كرد و به زيارت مسجد مقدس جمكران مي شتافت . روزي عده اي از بازاري ها به او گفتند : ميرزا ابوالفضل ! جمعه ها را براي خودت به جمكران برو ! و چهارشنبه ها را براي ما نرو ! بمان و به ما چايي بده ! در جوابشان گفت : براي چاي دادن به شما جمكران را رها نمي كنم . برخي از بازاري ها او را تهديد كردند و گفتند : اگر چنين كني قهوه خانه ات را مي بنديم . در جواب آنها گفت : ببنديد ! خيال مي كنيد كه به خاطر فروش چاي از امام زمانم دست بر مي دارم ؟! مگر من يوسف فروشم ؟! سرانجام عده اي از بازاري ها تهديد خود را با زدن قفل به در قهوه خانه او ، عملي كردند تا شايد وي را از عادت خويش باز دارند . اما آن مرد خدا ، هنگامي كه ديد به در قهوه خانه اش قفل زدند ، بلافاصله خودش نيز قفلي ديگر تهيه كرد و صدا زد : قهوه خانه ! خداحافظ ! 🔺آن جناب خود نقل كرده است : در همان شب كه فردايش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب ديدم . حضرت فرمودند : ميرزا ابوالفضل ! بازاري ها تصميم گرفته اند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند . گفتم : آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر من بزغاله ام كه بع بع كنم و بگويم جو مي خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا مي دهد . من جمكران تو را به هيچ قيمتي رها نمي كنم . آقا لبخندي زدند . در همان حال از خواب پريدم و ديدم كه نزديك اذان صبح است ... صبح كه به قهوه خانه رفتم ، ديدم به در آن قفل زده اند. 🔴 میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید. برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی برد، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد 🌺 و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است. 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺 ━━━═━━⊰❀❀⊱━━═━━━ 🆔 @montzran_zohor 🚩
✳️منتظران ظهور ✅داستانی زیبا از خدمت آقا صاحب زمان(عج) ⃣ 🔸جناب آقا شيخ حسن كاظميني فرمود:سال 1224،در كاظمين،زياد طالب تشرف خدمت حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بودم و به اندازه اي اين عشق و علاقه شديد شد كه از تحصيل باز ماندم و ناچاريك دكان عطاري و سمساري باز كردم . 🔹روزهاي جمعه بعد از غسل جمعه،لباس احرام مي پوشيدم و شمشير حمايل مي كردم و مشغول ذكر مي شدم.(اين شمشـير هميشه بالاي دكان ايشان معلق بود) دراين روز خريد و فروش نمي كردم و منتظر ظهور امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بودم. يكي از جمعه ها مشغول به ذكر بودم كه سه نفر سيد جلوي صورتم ظاهر و به در دكان تشريف فرما شدند. دو نفر از آنها كامل مرد بودند و يكي جواني در حدود بيست وچهار ساله كه در وسط آن دو آقا قرار داشت و فوق العاده صورت مباركشان نوراني بود. 🔸بحدي جلب توجه مرا نمودند كه از ذكر باز ماندم و محو جمال ايشان شدم و آرزو مي كردم كه داخل دكان من بيايند. آرام آرام با نهايت وقار آمدند تا به در دكان من رسيدند. 🌹سلام كردم . جواب دادند و فرمودند: آقا شيخ حسن ، گل گاوزبان داري؟ (و اسم دارويي را بردندكه ته دكان بود و الان اسمش در نظرم نيست. ) فورا عرض كردم: بلي دارم. حال آن كه روز جمعه من خريد و فروش نمي كردم و به كسي هم جواب نمي دادم. فرمودند: بياور. عرض كردم: چـشم و به ته دكان براي آوردن آن دارويي كه ايشان فرمودند،رفتم و آن را آوردم. وقتي كه برگشتم،ديدم كسي در دكان نيست،ولي عصايي روي ميز جلوي دكان قراردارد. آن عصا،عصايي بود كه در دست آن آقاي وسطي ديده بودم. عصا رابوسيدم و عقب دكان گذاشتم و بيرون آمدم و هر چه از اشخاصي كه آن اطراف بودند،سؤال كردم:اين سه نفر سيدي كه در دكان من بودند،كجا رفتند؟گفتند:ما كسي را نديديم. ديوانه شدم. به دكان برگشتم و خيلي متفكر و مهموم بودم كه بعد از اين همه اشتياق ،به زيارت مـولايـم شرفياب شدم،ولي ايشان را نشناختم . در اين اثناء مريض مجروحي را ديدم كه او را ميان پنبه گذاشته اند و به حرم مطهر حضرت موسي بن جعفر(ع )مي برند. آنها را برگردانيدم و گفتم:بياييد.من مريض شما را خوب مي كنم. مريض را برگردانيدند و به دكان آوردند.او را رو به قبله روي تختي،كه عقب دكان بود و روزها روي آن مي خوابيدم،خواباندم.دو ركعت نماز حاجت خواندم و با اين كه يقين داشتم كه مولاي من حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بوده است كه به دكان من تشريف آورده،خواستم اطمينان خاطر پيدا كنم.در قلبم خطور دادم كه اگرآن آقا،ولي عصر(ع ) بوده است.اين عصا را بر روي ايـن مريض مي كشم.وقتي ازروي اورد شد،بلافاصله شفا براي او حاصل و جراحات بدنش به كلي رفع شود، لذاعصا را از سر تا پايش كشيدم.في الفور شفا يافت و به كلي جراحات بدن او برطرف شد و زير عصا گوشت تازه روييد.آن مريض از شوق،يك ليره جلوي دكان من گذاشت،ولي من قبول نكردم.او گمان كرد آن وجه كم است كه قبول نمي كنم.از دكان به پايين جست و از شوق بناي رفتن گذاشت. به دنبال او دويدم و گفتم:من پول نمي خواهم و او گمان مي كرد كه مي گويم كم است.تا به او رسيدم و پول را رد كرده و به دكان برگشتم و اشك مي ريختم كه آن حضرت را زيارت كردم و نشناختم. وقتي به دكان برگشتم،ديدم عصا نيست. از كثرت هموم و غمومي كه از نشناختن آن حضرت و نبودن عصا به من رو داد فرياد زدم : اي مردم هر كس مولايم حضرت ولي عصر(ع ) را دوست دارد، بيايد و تصدق سر آن حضرت هر چه مي خواهد از دكان من ببرد. مردم مي گفتند: باز ديوانه شده اي؟ گفتم: اگر نياييد ببريد،هر چه هست در بازار ميريزم. 🔹فقط بيست و چهار اشرفي را كه قبلا جمع كرده بودم،برداشتم و دكان را رها كردم و به خانه آمدم.عيال و اولاد را جمع كرده و گفتم: من عازم مشهد مقدس هستم پ.هر كه ازشما ميل دارد،با من بيايد.همه همراه من آمدند مگر پسر بزرگم محمد امين كه نيامد.به عتبه بوسي پ(آستان بوسي)حضرت رضا(ع )مشرف شدم و قدري از آن اشرفيهاكه مانده بود،سرمايه كردم و روي سكوي درصحن مقدس به تسبيح و مهر فروشي مشغول شدم.هر سيدي كه مي گذشت و از چهره او خوشم مي آمد،مي نشاندم. و برايش چاي مي آوردم. وقتي چاي مي آوردم،در ضمن دامنم را به دامن او گره مي زدم و او را به حضرت رضا(ع ) قسم مي دادم كه آيا شما امام زمان (ع ) نيستي؟ خجالت مي كشيد و مي گفت من خاک قدم ایشان هم نیستم.تا اینکه روزی به حرم مشرف شدم و بسیار می گرید.دست به شانه اش زدم و گفتم: آقا جان،برای چه گریه می کنید؟ گفت:چطور گریه نکنم و حال آن که حتی یک درهم برای خرجی درجیبم نیست. .... ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ ━━━═━━⊰❀❀⊱━━═━━━ 🆔 @montzran_zohor 🚩
✳️منتظران ظهور ﷽ ✅ داستانی زیبا از خدمت آقا امام زمان(عج) ⃣ 🔹گفتم فعلا اين پنج قران رابگير واموراتت را اداره كن،بعد برگرد اين جا، چون قصدمعامله اي باتو دارم. سيد اصرار كرد چه معامله اي مي خواهي با من انجام دهي؟من كه چيزي ندارم؟ گفتم: عقيده من اين است كه هر سيدي يك خانه در بهشت دارد. آيا آن خانه اي كه دربهشت داري به من مي فروشي؟ گفت: بلي، مي فروشم، ولي من كه خانه اي براي خود در بهشت نمي شناسم، اما چون مي خواهيد بخريد،مي فروشم. 🔸ضمنا من چهل و يك اشرفي جمع كرده بودم كه براي اهل بيتم يك خانه بخرم. همين وجه را آوردم و از سيد خانه را براي آخرتم خريدم. سيد رفت و برگشت و كاغذ و دوات و قلم آورد و نوشت كه فروختم در حضورشاهد عادل حضرت رضا(ع )خانه اي را كه اين شخص عقيده دارد من در بهشت دارم به مبلغ چهل و يك اشرفي كه از پولهاي دنيا است و پول را تحويل گرفتم. به سيد گفتم: بگو بعت(فروختم ).گفت: بعت. گفتم: اشتريت(خريدم )، و وجه را تسليم كردم. سيد وجه را گرفت و پي كار خود رفت و من هم ورقه را گرفتم و به خانه صبيه ام مراجعت كردم. دخترم گفت: پدرجان چه كردي؟ گفتم: خانه اي براي شما خريداري كردم كه آبهاي جاري و درختهاي سبز و خرم داردو همه نوع ميوه جات در آن باغ موجود است. خيال كردند كه چنين خانه اي در دنيا برايشان خريده ام. خيلي مسرور شدند.دخترم گفت: شما كه اين خانه را خريديد، مي بايست ما را ببريد كه اول آن را ببينيم و بدانيم كه همسايه هاي اين خانه چه كساني هستند. گفتم: خواهيد آمد و خواهيد ديد. بعد گفتم: يك طرف اين خانه به خانه حضرت خاتم النبيين(ص )و يك طرف به خانه اميرالمؤمنين(ع )و يك طرف به خانه حضرت امام حسن(ع )و يك طرف به خانه حضرت سيدالشهداء(ع )محدود است. اين است حدود چهارگانه اين خانه. آن وقت فهميدند كه من چه كرده ام.گفتند:شيخ چه كرده اي؟ گفتم: خانه اي خريده ام كه هرگز خراب نمي شود. از اين قضيه مدتي گذشت. روزي با خانواده ام نشسته بودم،ديدم كه در روبرويمان آقاي موقري تشريف آوردند. من سلام كردم. ايشان جواب دادند. بعد مرا به اسم خطاب نمودند و فرمودند:شيخ حسن،مولاي توامام زمان(ع )مي فرمايند: چرا اين قدر فرزند پيغمبر را اذيت مي كني و ايشان راخجالت مي دهي؟به امام زمان(ع ) چه حاجتي داري و از آن حضرت چه مي خواهي ؟به دامن ايشان چسبيدم و عرض كردم : قربانتان شوم آيا شما خودتان امام زمان (ع )هستيد؟ فرمودند:من امام زمان نيستم بلكه فرستاده ايشان مي باشم. مي خواهم ببينم چه حاجتي داري؟و دستم را گرفته و به گوشه صحن مطهر بردند و براي اطمينان قلب من چند علامت و نشاني كه كسي اطلاع نداشت،براي من بيان نمودند. از جمله فرمودند:شيخ حسن تو آن كس نيستي در دجله روي قفه(جاي نسبتا بلند) نشسته بودي . همان وقت كشتي رسيد و آب را حركت داد و غرق شدي .درآن موقع متوسل به چه كسي شدي؟و كي تو را نجات داد؟ من متمسك به ايشان شدم و عرض كردم:آقاجان شما خودتان هستيد. فرمودند:نه، من نيسـتم.اينها علامتهايي است كه مولاي تو براي من بيان نموده است. بعد فرمودند: تو آن كس نيستي كه دركاظمين دكان عطاري داشتي؟و قضيه عصا(كه گذشت) را نقل فرمودند و گفتند:آورنده عصاو برنده آن را شناختي؟ ايشان مولاي تو امام عصر(ع )بود. حال چه حاجتي داري؟حوائجت را بگو.من عرض كردم: حوائجم بيش از سه حاجت نيست،اول اين كه مي خواهم بدانم باايمان از دنيا خواهم رفت يا نه؟ دوم اين كه مي خواهم بدانم از ياوران امام عصر(ع)هستم و معامله اي كه با سيدكرده ام درست است يا نه؟سوم اين كه مي خواهم بدانم چه وقت از دنيا مي روم؟ آن آقاي موقرخداحافظي كردند و تشريف بردند و به قدر يك قدم كه برداشتند ازنظرم غايب شدند و ديگر ايشان را نديدم. چند روزي از اين قضيه گذشت. پيوسته منتظر خبر بودم. روزي در موقع عصرمجددا چشمم به جمال ايشان روشن شد دست مرا گرفتند و باز در گوشه صحن مطهر به جاي خلوتي برده و فرمودند:سلام تو را به مولايت ابلاغ كردم ايشان هم به تو سلام رسانده وفرمودند:خاطرت جمع باشد كه باايمان از دنيا خواهي رفت و ازياوران ما هم هستي و اسم تو در زمره ياوران ما ثبت شده است و معامله اي كه با سيدكرده اي صحيح است.اما هر وقت زمان فوت تو برسد علامتش اين است كه بين هفته در عالم خواب خواهي ديد كه دو ورقه از عالم بالا به سوي تو نازل مي شود در يكي از آنها نوشته شده است: لااله الا اللّه محمدا رسول اللّه و در ورقه ديگر نوشته شده:علي ولي اللّه حقا حقا و طلوع فجر جمعه آن هفته به رحمت خدا واصل خواهي شد. ... 🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ ━━━═━━⊰❀❀⊱━━═━━━ 🆔 @montzran_zohor 🚩
✳️منتظران ظهور " ﷽ ✅داستانی زیبا از خدمت آقا امام زمان(عج) 🔹به مجردگفتن این کلمه یعنی به رحمت خداواصل خواهی شدازنظرم غایب گشت من هم منتظر وعده شدم.سید تقی که ناقل این جریان است مي گويد: يك روزديدم شيخ حسن درنهايت مسرت و خوشحالي ازحرم حضرت رضا(ع )به طرف منزل برمي گشت.سؤال كردم:آقا شيخ حسن! امروزشما راخيلي مسرور مي بينم؟ گفت:من همين يك هفته بيشتر ميهمان شما نيستم هرطوركه مي توانيدمهمان نوازي كنيد.شبهاي اين هفته به كلي خواب نداشت مگر روزهاكه خواب قيلوله مي رفت ومضطرب بيدارمي شدپيوسته درحرم مطهرحضرت رضا(ع )ودرمنزل مشغول دعا خواندن بود.تا روز پنج شنبه همان هفته كه حنا گرفت وپاكيزه ترين لباسهاي خودرا برداشته وبه حمام رفت خودرا كاملاشستشو داده ومحاسن ودست وپا راخضاب نمودوخيلي دير ازحمام بيرون آمد.آن روز وشب راغذا نخورد چون دراين هفته كلاروزه بودبعدازخارج شدن ازحمام به حرم حضرت رضا(ع )مشرف شد ونزديك دوساعت ونيم ازشب جمعه گذشته بود كه از حرم بيرون آمد وبه طرف منزل روانه گرديد وبه من فرمود: تمام اهل بيت وبچه ها را جمع كن.همه راحاضرنمودم قدري باآنها صحبت كرده ومزاح نمودوفرمود:مرا حلال كنيدصحبت من باشماهمين است ديگرمرا نخواهيد ديدو اينك باشماخداحافظي مي كنم. بچه ها واهل بيت رامرخص نمود وفرمود: همگي رابه خدامي سپارم.تمامي بچه ها از اتاق بيرون رفتند بعدبه من فرمود:سيد تقي شما امشب مراتنهانگذاريد ساعتي استراحت كنيد،امابه شرط اينكه زودتر برخيزيد. بنده(سيد تقي)كه خوابم نبردو ايشان دائما مشغول دعا خواندن بودند. چون خوابم نبردبرخاستم وگفتم:شماچرا استراحت نمي كنيد اين قدرخيالات نداشته باشيدشماكه حالي نداريد،اقلاقدري استراحت كنيد.به صورت من تبسمي كرد وفرمود:نزديك است كه استراحت كنم واگرچه من وصيت كرده ام بازهم وصيت مي كنم اشهد ان لااله الا اللّه واشهد ان محمدا رسول اللّه(ص)و اشهدان عليا و اولاده المعصومين حجج اللّه بدان كه مرگ حق است وسؤال نكيرين حق و ان اللّه يبعث من في القبور(خداي تعالي هر آن كه رادر قبرهاباشد زنده مي كند وبرمي انگيزاند).وعقيده دارم كه معادحق است وصراط وميزان حق است و اما بعدقرض ندارم حتي يك درهم ويك ركعت از نمازهاي واجب من درهيچ حالي قضانشده ويك روز روزه ام راقضا نكرده ام ويك درهم ازمظالم بندگان خدابه گردن من نيست وچيزي براي شماباقي نگذاشته ام مگر دو ليره كه درجيب جليقه من است آن هم براي غسال وحق دفن من است وبراي مختصرمجلس ترحيم كه براي من تشكيل مي دهيد وهمه شما رابه خدا مي سپارم والسلام.وديگر ازحالابه بعدبامن صحبت نكنيدو آنچه دركفنم هست با من دفن كنيد وورقه اي راكه ازسيدگرفته ام دركفن من بگذاريد والسلام علي من اتبع الهدي. پس به اذكاري كه داشت مشغول شد و به عادت هرشب نمازشب راخواند بعدازنماز شب،روي سجاده اي كه داشت نشست وگويا منتظرمرگ بود. يك مرتبه ديدم ازجابلند شد و درنهايت خضوع وخشوع كسي راتعارف كرد وشمردم سيزده مرتبه بلند شدودرنهايت ادب تعارف كردو يك مرتبه ديدم مثل مرغي كه بال بزند خود رابه سمت دراتاق پرتاب كردو ازدل نعره زدكه يامولاي ياصاحب الزمان و صورت خودراچند دقيقه برعتبه درگذاشت.من بلند شدم و زير بغل او راگرفتم درحالي كه اوگريه مي كردبعد گفتم:شمارا چه مي شوداين چه حالي است كه داريد؟گفت:اسكت.(ساكت باش)وبه عربي فرمود:چهارده نور مبارك همگي اين جاتشريف دارند.من با خودگفتم :ازبس عاشق چهارده معصوم(ع )است اين طوربه نظرش مي آيدفكرنمي كردم كه اين حال سكرات باشدوآنها تشريف داشته باشندچون حالش خوب بودوهيچ گونه دردومرضي نداشت وهرچه مي گفت صحيح و حالش هم پريشان نبود.فاصله اي نشد كه ديدم تبسمي نمود واز جاحركت كردوسه مرتبه گفت:خوش آمديد اي قابض الارواح وآن وقت صورت را اطراف حجره برگردانيد درحالتي كه دستهايش رابرسينه گذاشته بودوعرض كرد: السلام عليك يارسول اللّه اجازه مي فرماييدوبعد عرض كرد:السلام عليك يااميرالمؤمنين اجازه مي فرماييدوهمين طور تمام چهارده نورمطهرراسلام عرض نمودو اجازه طلبيدوعرض كرد:دستم به دامنتان.آن وقت روبه قبله خوابيدوسه مرتبه عرض كرد:يا اللّه به اين چهارده نورمقدس بعد ملافه را روي صورت خود كشيد ودستهارا پهلويش گذاشت چون ملافه راكنارزدم ديدم ازدنيا رفته است بچه هارابراي نمازصبح بيدار كرده وگريه مي كردم كه ازگريه من مطلب رافهميدند.صبح جنازه ايشان رابا تشییع کنندگان زیادی برداشته و درغسالخانه قتلگاه غسل داديم وبدن مطهرش راشب در دارالسعاده حضرت رضا(ع)دفن كرديم. 📚 كمال الدين ج 1،ص 124،س 22 🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ ━━━═━━⊰❀❀⊱━━═━━━ 🆔 @montzran_zohor 🚩
🌼منتظران ظهور ⭕️ عنایت حضرت مهدی(علیه السلام) به عاشقان و زوّار جمکران 🌹یکی از خدمتگذاران مسجد جمکران می گوید: در یکی از روزهایی که قصد تشرّف به مسجد جمکران را داشتم تنها بودم و مسافر دیگری نیز در مسیر نبود از این رو ماشین های کرایه و تاکسی مرا سوار نمی کردند تا اینکه بالأخره اتومبیلی جلوی پای من ترمز کرد. 🌸 پس از سوار شدن و سلام و احوال پرسی از راننده سؤال کردم چرا با وجود اینکه مسافرانت تکمیل نیست مرا سوار کردی؟ 🌼گفت: حاج آقا تا نام جمکران را می شنوم زانوهایم سست می شود و قدرت نه گفتن را ندارم از آقا خجالت می کشم مسافرانش را به مسجد نرسانم. 🌹من که از حالت او تعجّب کرده بودم، پرسیدم مگر چه شده است؟ نذری داری؟ با حضرت عهد بسته ای؟ 🌸 گفت: چندی پیش ساعت یک بعد از نیمه شب خانواده ای را دربست به جمکران آوردم.به خانه برگشتم ساعت حدود دو نیمه شب بود که خسته و کوفته خوابیدم. 🌼در عالم خواب صدایم زدند و گفتند برخیز و به جمکران برو، کیف پول مسافرها زیر صندلی عقب ماشین افتاده است و الان در اضطراب و ناراحتی هستند. 🌹از بستر برخاستم، زیر صندلی ماشین را جستجو کردم و کیف پول را پیدا کردم. خدای من! پانزده میلیون(چک پول) داخل آن بود. سراسیمه راهی جمکران شدم. مقابل درب شماره ی پنج یعنی همان جایی که مسافرهایم را پیاده کرده بودم ایستادم و آن خانواده را ندیدم.داخل مسجد رفتم. 🌸 آنها را دیدم که غرق در غصّه و ناراحتی بودند. کیف را نشان دادم ،از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. 🌼برایم یقین شد که هر کس به عشق صاحب الزّمان(علیه السلام) به این مسجد بیاید مورد عنایت و لطف حضرت قرار می گیرد و از آن موقع هرکس برای رفتن به جمکران جلوی ماشین مرا بگیرد بدون هیچ چشم داشتی و فقط برای امام زمان(علیه السلام) او را سوار می کنم. ━━━═━━⊰❀❀⊱━━═━━━ 🆔 @montzran_zohor 🚩