هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا.
آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و
گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین
بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣
میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨.
با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش
با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش
تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد
یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد.
روی زمین نشست.😁
خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅
•
•
•🕊💚•
اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍
🌿⃟💚@Baalparvaz
#کتاب_خوانی✨🌿
•
#رمان_عاشقانه_مذهبی👑❣
•
#معرفی_کتاب😍
این داستان جذاب
«رو از دست ندید👌🙊✨🍃
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
ژانر یاب رمان👀🌸
ژانر بده، رمان بگیر😻😸
#عاشقانه_مذهبی💑
#طنز 😹
#پلیسی 👩🏻✈️
#ازدواج_اجباری 🙇🏻♀
#گاندویی 🐊
#غمناک 😿
#اربابی 👩🏻🍳
#عاشقانه 😻
#مذهبی 🧕🏻
Join https://eitaa.com/joinchat/1674051752Cb5a857509d
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا.
آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و
گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین
بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣
میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨.
با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش
با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش
تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد
یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد.
روی زمین نشست.😁
خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅
•
•
•🕊💚•
اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍
🌿⃟💚@Baalparvaz
#کتاب_خوانی✨🌿
•
#رمان_عاشقانه_مذهبی👑❣
•
#معرفی_کتاب😍
این داستان جذاب
«رو از دست ندید👌🙊✨🍃
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا.
آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و
گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین
بود و شاخک هاش و تکون میداد 😣
میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد🤨.
با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش
با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش
تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد
یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد.
روی زمین نشست.😁
خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم😅
•
•
•🕊💚•
اگهـ دوستـ دارین ادامهـ این رمان جذاب را بخونید🤩به کانال بال پرواز بپیوندید🍃😍
🌿⃟💚@Baalparvaz
#کتاب_خوانی✨🌿
•
#رمان_عاشقانه_مذهبی👑❣
•
#معرفی_کتاب😍
این داستان جذاب
«رو از دست ندید👌🙊✨🍃
3.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شنیدی میگن مذهبیا عاشق ترن ♥️.
#عاشقانه_مذهبی🤍
#استوری📲