eitaa logo
منتظران ظهور
999 دنبال‌کننده
17هزار عکس
21.6هزار ویدیو
149 فایل
ارتباط با مدیر کانال @montazerz_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹آقامجید عشق عجیبی به عالمان دین و روحانیان وارسته و تقوا پیشه داشت. مشتاق بود تا فضلای مخلص و استادانی که در سطح بالایی از خود سازی و صفای باطن هستند به صورت حضوری گفتاری یا نوشتاری مانوس گردد واز نظر معنوی بهره ببرد. 🌹 همرزم شهید احمد خنیفر 4⃣1⃣
🌹وقتی منافقین مزدور وخود فروخته در هشتم شهریور ماه ۱۳۶۰ رئیس جمهور و نخست وزیر محبوب رجایی ودکتر را در آتش شیطانی خویش به شهادت رساندند، بارگران غم و حسرت بر دلم نشست ودر این فراق جانکاه ماتم گرفتم. یکی دو روز به تنهایی در اتاقی نشسته بودم و اشک حسرت می ریختم که چرا این بزرگان خوش سابقه این گونه شهید شدند و...؟!یکی از بچه ها افسردگی وگریه و زاری مرا به اطلاع آقا مجید رساند او با وجود اینکه خودش بسیار متأثر وپریشان بود به سراغ من آمد وبا تقویت روحیه توصیه میکرد که صبوری بورزم ومی گفت این قدر گریه نکن! آنان نزد خداوند عزیز بودند که شهید شدند. گفتم مملکت به وجود آنها خیلی نیاز داشت و نباید حالا شهید می شدند گفت درست، ولی یک نکته ای را بگویم که دیگر ناراحت نباشی؛ببین هر چه ما از این شهدا به انقلاب تقدیم کنیم اساس وپایه اش محکمتر میشود...🌹 همرزم شهید:رحیم ادراکی 4⃣3⃣
🌹جذابیت شهید بقایی برای ما به حدی بود که مشتاقانی را از شهرها و روستاهای دور و نزدیک به جبهه شوش می کشاند.🌹 4⃣4⃣
🌹سردار شهید دکتر بقایی، انسانی فهیم، معتدل ومعنوی بود. هم اهل برخورد بود و هم دوستانه نوازش می کرد. او از فرماندهی سپاه شوش تا مسئولیت های رده بالا، از نظر خاکی بودن، فروتنی وخلاصه استفاده از امکانات و روش زندگی مادی تغییر نکرد. وی در کل مسئولیت هایی که به عهده گرفت، بسیار موفق می نمود و به دلیل سواد ومعنویتش، فرماندهی مقتدر، با صلابت، پر جاذبه و موفق بود. 🌹 همرزم شهید حشمت حسن زاده 4⃣2⃣
🌹آقامجید همواره گل لبخند بر لبانش می رویید وچون یکی از بچه های بسیجی را می دید، سلام و مصافحه می کرد و صورتش را طوری می گرفت که به زبان بی زبانی یعنی روبوسی کن. همرزم شهید عبدالحسین والی زاده 3⃣6⃣
🌹زمان آزادسازی سوسنگرد بود یک بار بچه ها هجوم برده و آن شهر مظلوم را از چنگ دشمن رها کرده بودند این بار دوم بود که چنین دلاورانه یورش می بردند دانشجوی مبارز منوچهر آصفی تازه به شهادت رسیده بود و رزمندگان اسلام غنایمی را به دست آورده بودند آقامجید را دیدم که یک جفت دمپایی ابری عراقی در دست دارد ولی از آن استفاده ای نمی کند به او گفتم شما که خالصانه زحمتی کشیده اید وچنين غنایمی هم به دست آمده و مورد نیاز هم هست پس چرا استفاده نمی کنی؟ آقا مجید گفت من از برادری روحانی درباره استفاده کردن یا نکردن از اشیاء غنیمتی پرسیدم او به نقل از امام فرمود که اگر قيمتش را مشخص کرده وخمسش را بدهید استفاده از آن اشکالی ندارد حال من هم منتظرم که این مراحل را طی کرده و از نظر شرعی مدیون نباشم ما با شنیدن این سخن جا خوردیم واین تذکر درسی شد برای بچه هاتا به چنین مسائلی اهتمام بیشتری بورزند 🌹 همرزم شهید:ابراهیم شهید زاده 4⃣5⃣
🌹برادر مجيدبقايي درعمليات طريق القدس به صورت يك رزمنده ساده شركت كرد ؛ با اينكه فرمانده سپاه  و محور عملياتي شوش بود . از او در اين عمليات به مدت سه روز خبري نبود . همه به دنبال خبري از او بودند. پس از سه روز او را تشنه و گرسنه در نخلستانهاي شمال شهر بستان يافتند ؛ در حالي كه مرتب ذكر خدا را بر لب داشت .🌹 5⃣4⃣
🌷مجید فرمانده قوای اول کربلا بود. قوای کربلا یعنی چه؟ یعنی هفت لشکر از سپاه، یعنی چهل وپنج هزار نفر، فرمانده شان مجید بود واین افتخاری است برای مردم بهبهان که چنین سرداری را تقدیم اسلام کرده اند. 🌷 سردار محسن رضایی 4⃣9⃣
🌹حدود دو ماه پیش از پرواز سرخش کسالت داشت از قرارگاه خاتم الانبيا به منزل ما زنگ زد و ضمن احوال پرسی گفت بچه های شما این جا هستند گفتم نه گفت کجایند گفتم رفتند منزل پدرشان وحالا هم نمی آیند گفت خب من سرما خوردم و می خواهم برای استراحت به آن جا بیایم آمد و دوش گرفت ومن هم برایش سوپ درست کردم وهمچنين غذایی هم از بیرون خریدم و آوردم پرسید این غذابرای کیه؟ گفتم برای شماست گفت لازم نیست آن را داخل یخچال بگذار تا شب بخوریم وی به همان سوپ وتکه نان قناعت کرد تشکی را آوردم تا استراحت کند گفت تشک برای کیه؟ گفتم برای خودت. شما سرما خورده ای می خواهم گرم باشد تا خوب بخوابی او که از شدت بیماری رنگ چهره اش پریده بود گفت نه! روی همین زمین هم خوبه گرمای زمین که از گرمای تشک بهتر است بگذار تا استخوان های ما به زمين عادت کنند تا فردا سختی ها و تماس بدن با خاک برایمان آن چنان زجر آور نباشد! سعی کن که به خوابیدن روی زمین عادت کنی! بعد از استراحت به سبب حساسیتم روی شخصیت ومسئولیتش که فرماندهی قوای اول کربلا بود گفتم اجازه می دهید که شما را با ماشین برسانیم گفت نه من خودم می روم خداحافظ پافشاری من حتی در آن۶ شرایط بیماری اش به جایی نرسید وبا تن تبدار وخسته آن هم پس از چند ماه دوری از پدر و مادر منزل ما را ترک کرد و بدون وسیله رفت 🌹 همرزم شهید:احمد خنیفر 4⃣7⃣
از او دو روز مرخصی گرفتم اما به دلیل مشکلات هفده روز ماندم. وقتی برگشتم آسمان چهره اش ابری بود وگل لبخند بر لبانش نمی رویید گفتم :آقا مجید چند روزی بر خوردت با ما عوض شده است گفت :مرد حسابی تو خجالت نمی کشی در شرایطی که بچه های مردم در حال دفاع از نظام و مملکت هستند گذاشتی وهفده روز به مرخصی رفتی؟ گفتم :برادر مجید تو می دانی که برای رفتم؟ گفت :این حرفها برای من قانع کننده نیست امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب تر است من این گونه رفیقی را نمی خواهم رفيقان من باید تمام وکمال در خدمت انقلاب باشند وچون خیلی دوستت دارم اینها را میگویم.🌷 همرزم شهید:امیر کعبی 5⃣3⃣
🌷گاهی در گرمای تابستان شوش در مسیر مسافرت به تهران، اورا روزه دار می دیدم، آری آقا مجید پای بندروزه مستحبی بود 🌷 4⃣8⃣
🌷مجیدانقلابی به تمام معنی بود. انقلابی علیه هواهای نفسانی و گناهان خویش وعلیه آن چه خدا نمی پسندید.کجاست کسی که بگوید در دوران فرماندهی مجید بقایی حتی از او دیده ام؟ 🌷 راوی احمد خنیفر 5⃣0⃣
🌹آقا مجید در همه امور مقید به نظم و انضباط بود. در جمع آوری وسایل، هر چیزی را در جای خودش می گذاشت. اگر پتویی را درست جمع نمی کردم آن را دوباره باز به خوبی جمع می کرد. 🌹 همرزم شهید عبدالله جاویدان 5⃣5⃣
🌹ب سبب انصاف و تقوای شدید و سعه صدرش، نه تنها از هتک حرمت دیگران پرهیز می کرد، بلکه حریم شخصیت و آبروی آنان به ویژه اهل ایمان را پاس می داشت. 🌹 5⃣1⃣
🌹شبی آقا مجید همراه شدیم تا با خانواده شهیدی از شهر شوش دیدار کنیم وقتی به منزل شهید رفتیم واز نزدیک با سه دختر خردسالشان ملاقات کرد مهتاب چهره اش را خسوف گرفت با دقت که به او می نگریستم آثار درد و اندوه شدیدی را مشاهده می کردم هنگامی که برگشتیم حال آقا مجید را آشفته وپریشان دیدم پشیمان شدم که چرا وی را به چنین برنامه و آیینی بردم در پی این دیدار آقا مجید درب اتاقش را بست وتا نیمه های شب اجازه نداد که کسی به نزد او برود فردای آن شب هم او را افسرده و بیمار دیدم این بیماری از غم جانکاهی بود که در دیدار با آن دخترکان یتیم سراپای وجودش را فرا گرفت پس از چند روزی که حالش رو به بهبودی رفت صدایم زد و گفت من تاب دیدن خانواده های شهدا را ندارم! سعی کنید خودتان از خانه های آنان سرکشی کرده به دیدارشان بروید ومشکلاتشان را بررسی کنید من هم در رفع گرفتاری وانجام کارهای ضروری آنها هیچ دریغی ندارم از حال آقامجید چنین برداشت می کردم که چرا پدر اینها شهید شده و من زنده باشم؟! از این رو شرمنده بود وبه محض دیدن فرزند شهیدی حالش دگرگون می شد وصورتش رنگ به رنگ می گشت 🌹 همرزم شهید:احمد خنیفر 5⃣2⃣
🌷وقتی بسیجی ها جهت عملیات به خط می رفتند، مجید روی خاک افتاده بود و گریه کنان می گفت: <<الهی هب لی کمال الانقطاع الیک>>. او یک عارف مجاهد بود. کسی بود که ملت در روز قیامت می بینند که چگونه چهره اش می درخشد 🌷 سردار سرلشکر سید رحیم صفوی 4⃣6⃣
🌷مهمترین ویژگی آقا مجید صلابت و جدیت او بود. 🌷 سردار سرلشکر محمد باقری 5⃣7⃣
🌷وقتی می گفتیم :بابا برو درست را بخوان ،می گفت:جنگ از این ها بالاتر است.می گفتیم :برو ازدواج کن می گفت:من با جنگ ازدواج کرده ام🌷 همرزم شهید 5⃣6⃣
🌷 و سفارش کردند که به گونه ای نا محسوس و غیر رسمی از او(شهید بقایی) حفاظت کنم پذیرفتم تا سه روز همراهش بودم روز چهارم گفت:راستی تو کاری نداری که همه جا با منی؟ نه این که فکر کنی دوست ندارم با من باشی؛نه، فقط می خواهم بدانم توکار دیگری نداری؟ گفتم:نه اینکه کاری ندارم؛چون شما را دوست دارم، دلم می خواهد همیشه با شما باشم گفت:خب من هم دوست دارم ؛اما نه اینکه کار دیگری نکنی برو کارهایت را انجام بده، هر گاه فرصت داشتی با من بیا! گفتم:می دانی موضوع چیه؟من دلم می خواهد به عنوان محافظ، همیشه در کنار شما باشم. خنده کنان گفت:چه؟ گفتم :محافظ. گفت:ما کی باشیم که محافظ بخواهیم و چرا به عنوان محافظ من؟ مگر چه شده؟ گفتم:مگر از اوضاع واحوال شهر خبر نداری؟ منافقین بچه های سپاه را مورد سوء قصد قرار می دهند، تو همه شناخته شده هستی و به تنهایی رفت و آمد می کنی لازم است یک نفر در کنارت باشد که اگر اتفاقی افتاد، بتواند از تو دفاع کند. خندید وگفت:بلند شو اسباب واثاثیه ات را جمع کن وبرو! اگر خدا نصیب کند که من شهید شوم. تمام عالم هم محافظ من باشند شهید می شوم.و نیازی به محافظ نیست. من نمی دانستم که این چند روز به این خاطر می آمدی وگرنه همان روز اول نمی گذاشتم.و بعد از چند روز نزد او آمدم؛باز گفت:حالا که به عنوان محافظ نيامده ای؟گفتم:نه بابا، وقتی گفتی نیا، من هم دیگر نیامدم.🌷 همرزم شهید مجید بقایی 5⃣8⃣
🌷قطعه شعری از مجید بقایی که ورد زبانش بود آن شعر چنین بود بیا بیاکه سوختم زهجر روی تو بهشتِ را فروختم به نیمی از نگاه تو بدان امید زنده ام که گردم از سپاه تو اگر نداری باورت بیا که روبرو کنم 🌷 سردار سرلشکر محمد باقری و امیر کعبی 5⃣9⃣
🌷ظاهر مجید بادیگران داشت. همیشه اورا منظم، تر و تمیز، معطر وبا کفش واکس زده می دیدم ووقتی وارد قرار گاه می شد،همه حساب دیگری می کردند. 🌷 همرزم شهید 6⃣0⃣
مادر شهید 🌷مجید از خوردن دوجور خوراکی در یک وعده غذا پرهیز داشت. مثلاً اگر گوشت و ماست در سفره گذاشته بود، یکی از آنها را کنار می گذاشت و به خوردن دیگری بسنده می کرد 🌷 6⃣1⃣
🌷هنگامی که ب آقا مجید می گفتیم:چرا از سپاه حقوق نمی گیری؟پاسخ می داد که وقتی نیاز ندارم چرا بگیرم🌷 همرزم شهید 6⃣3⃣