🌷از این که سپاه را به بچه ها می سپرد و به راحتی به شناسایی می رفت، قرار وآرام نداشتم. به او اعتراض کردم وگفتم:برادر مجید! اگر به اهواز رفتم، #سردار_اسماعیل_دقایقی را می بینم وبه او می گویم که آقا مجید سپاه را تحویل می دهد وبا لباس فرم به شناسایی می رود.
همین کار را کردم وبه نزد اسماعیل که آن موقع مسئول دفتر برنامه ریزی جبهه وجنگ خوزستان بود، رفته وماجرا را به او گفتم. وی نگران شد و گفت:به آقا مجید بگو زود به اهواز بیا؛به گونه ای که فردا این جا باشد.با خوشحالی به شوش رفته وپیام او را به آقا مجید رساندم. مجید خندید وگفت:حتماً به اسماعیل گفته ای.گفتم:بله به خدا همه چیز را به او گفتم.دوباره خندید وگفت:خیلی خوب. تو راست می گویی. 🌷
همرزم شهید:امیر کعبی
2⃣4⃣
🌷#سردار_اسماعیل_دقایقی و#صدرالله_فنی سفارش کردند که به گونه ای نا محسوس و غیر رسمی از او(شهید بقایی) حفاظت کنم پذیرفتم تا سه روز همراهش بودم روز چهارم گفت:راستی تو کاری نداری که همه جا با منی؟ نه این که فکر کنی دوست ندارم با من باشی؛نه، فقط می خواهم بدانم توکار دیگری نداری؟ گفتم:نه اینکه کاری ندارم؛چون شما را دوست دارم، دلم می خواهد همیشه با شما باشم گفت:خب من هم دوست دارم ؛اما نه اینکه کار دیگری نکنی برو کارهایت را انجام بده، هر گاه فرصت داشتی با من بیا! گفتم:می دانی موضوع چیه؟من دلم می خواهد به عنوان محافظ، همیشه در کنار شما باشم. خنده کنان گفت:چه؟ گفتم :محافظ. گفت:ما کی باشیم که محافظ بخواهیم و چرا به عنوان محافظ من؟ مگر چه شده؟ گفتم:مگر از اوضاع واحوال شهر خبر نداری؟ منافقین بچه های سپاه را مورد سوء قصد قرار می دهند، تو همه شناخته شده هستی و به تنهایی رفت و آمد می کنی لازم است یک نفر در کنارت باشد که اگر اتفاقی افتاد، بتواند از تو دفاع کند. خندید وگفت:بلند شو اسباب واثاثیه ات را جمع کن وبرو! اگر خدا نصیب کند که من شهید شوم. تمام عالم هم محافظ من باشند شهید می شوم.و نیازی به محافظ نیست. من نمی دانستم که این چند روز به این خاطر می آمدی وگرنه همان روز اول نمی گذاشتم.و بعد از چند روز نزد او آمدم؛باز گفت:حالا که به عنوان محافظ نيامده ای؟گفتم:نه بابا، وقتی گفتی نیا، من هم دیگر نیامدم.🌷
همرزم شهید مجید بقایی
5⃣8⃣