🌷روزی از روز های مردادماه سال ۱۳۵۸که برابر با ماه مبارک رمضان بود، برای ساختن مدرسه ای در دهستان تشان مقداری سیمانی را به شکل فله به آن جا می بردم که آقا مجید هم با من همراه شد. وقتی به آن روستا رسیدیم، او هم بیل به دست شد ودستمالی را جلوی صورت ومجرای تنفسی خود بست ومشغول خالی کردن سیما شد. یکی از روستاییان که شاهد این صحنه بود وما را در آن گرماو با زبان روزه تماشا می کرد، جلو آمد تا بیل را گرفته وخود بدان کار بپردازد. ولی آقا مجید نپذیرفت وتا آخر کار همراه من بیل زد 🌷
همرزم شهیدعزیز رنجبر
3⃣7⃣
🌹وقتی منافقین مزدور وخود فروخته در هشتم شهریور ماه ۱۳۶۰ رئیس جمهور و نخست وزیر محبوب #محمدعلی_ رجایی ودکتر #محمدجوادباهنر را در آتش شیطانی خویش به شهادت رساندند، بارگران غم و حسرت بر دلم نشست ودر این فراق جانکاه ماتم گرفتم. یکی دو روز به تنهایی در اتاقی نشسته بودم و اشک حسرت می ریختم که چرا این بزرگان خوش سابقه این گونه شهید شدند و...؟!یکی از بچه ها افسردگی وگریه و زاری مرا به اطلاع آقا مجید رساند او با وجود اینکه خودش بسیار متأثر وپریشان بود به سراغ من آمد وبا تقویت روحیه توصیه میکرد که صبوری بورزم ومی گفت این قدر گریه نکن! آنان نزد خداوند عزیز بودند که شهید شدند. گفتم مملکت به وجود آنها خیلی نیاز داشت و نباید حالا شهید می شدند گفت درست، ولی یک نکته ای را بگویم که دیگر ناراحت نباشی؛ببین هر چه ما از این شهدا به انقلاب تقدیم کنیم اساس وپایه اش محکمتر میشود...🌹
همرزم شهید:رحیم ادراکی
4⃣3⃣
🌹سردار شهید دکتر بقایی، انسانی فهیم، معتدل ومعنوی بود. هم اهل برخورد بود و هم دوستانه نوازش می کرد. او از فرماندهی سپاه شوش تا مسئولیت های رده بالا، از نظر خاکی بودن، فروتنی وخلاصه استفاده از امکانات و روش زندگی مادی تغییر نکرد. وی در کل مسئولیت هایی که به عهده گرفت، بسیار موفق می نمود و به دلیل سواد ومعنویتش، فرماندهی مقتدر، با صلابت، پر جاذبه و موفق بود. 🌹
همرزم شهید حشمت حسن زاده
4⃣2⃣
🌹زمان آزادسازی سوسنگرد بود یک بار بچه ها هجوم برده و آن شهر مظلوم را از چنگ دشمن رها کرده بودند این بار دوم بود که چنین دلاورانه یورش می بردند دانشجوی مبارز منوچهر آصفی تازه به شهادت رسیده بود و رزمندگان اسلام غنایمی را به دست آورده بودند آقامجید را دیدم که یک جفت دمپایی ابری عراقی در دست دارد ولی از آن استفاده ای نمی کند به او گفتم شما که خالصانه زحمتی کشیده اید وچنين غنایمی هم به دست آمده و مورد نیاز هم هست پس چرا استفاده نمی کنی؟
آقا مجید گفت من از برادری روحانی درباره استفاده کردن یا نکردن از اشیاء غنیمتی پرسیدم او به نقل از امام فرمود که اگر قيمتش را مشخص کرده وخمسش را بدهید استفاده از آن اشکالی ندارد حال من هم منتظرم که این مراحل را طی کرده و از نظر شرعی مدیون نباشم
ما با شنیدن این سخن جا خوردیم واین تذکر درسی شد برای بچه هاتا به چنین مسائلی اهتمام بیشتری بورزند 🌹
همرزم شهید:ابراهیم شهید زاده
4⃣5⃣
🌹برادر مجيدبقايي درعمليات طريق القدس به صورت يك رزمنده ساده شركت كرد ؛ با اينكه فرمانده سپاه و محور عملياتي شوش بود . از او در اين عمليات به مدت سه روز خبري نبود . همه به دنبال خبري از او بودند. پس از سه روز او را تشنه و گرسنه در نخلستانهاي شمال شهر بستان يافتند ؛ در حالي كه مرتب ذكر خدا را بر لب داشت .🌹
5⃣4⃣
🌹حدود دو ماه پیش از پرواز سرخش کسالت داشت از قرارگاه خاتم الانبيا به منزل ما زنگ زد و ضمن احوال پرسی گفت بچه های شما این جا هستند گفتم نه گفت کجایند گفتم رفتند منزل پدرشان وحالا هم نمی آیند گفت خب من سرما خوردم و می خواهم برای استراحت به آن جا بیایم آمد و دوش گرفت ومن هم برایش سوپ درست کردم وهمچنين غذایی هم از بیرون خریدم و آوردم پرسید این غذابرای کیه؟ گفتم برای شماست گفت لازم نیست آن را داخل یخچال بگذار تا شب بخوریم وی به همان سوپ وتکه نان قناعت کرد تشکی را آوردم تا استراحت کند گفت تشک برای کیه؟ گفتم برای خودت. شما سرما خورده ای می خواهم گرم باشد تا خوب بخوابی او که از شدت بیماری رنگ چهره اش پریده بود گفت نه! روی همین زمین هم خوبه گرمای زمین که از گرمای تشک بهتر است بگذار تا استخوان های ما به زمين عادت کنند تا فردا سختی ها و تماس بدن با خاک برایمان آن چنان زجر آور نباشد! سعی کن که به خوابیدن روی زمین عادت کنی! بعد از استراحت به سبب حساسیتم روی شخصیت ومسئولیتش که فرماندهی قوای اول کربلا بود گفتم اجازه می دهید که شما را با ماشین برسانیم گفت نه من خودم می روم خداحافظ پافشاری من حتی در آن۶ شرایط بیماری اش به جایی نرسید وبا تن تبدار وخسته آن هم پس از چند ماه دوری از پدر و مادر منزل ما را ترک کرد و بدون وسیله رفت 🌹
همرزم شهید:احمد خنیفر
4⃣7⃣
از او دو روز مرخصی گرفتم اما به دلیل مشکلات هفده روز ماندم. وقتی برگشتم آسمان چهره اش ابری بود وگل لبخند بر لبانش نمی رویید گفتم :آقا مجید چند روزی بر خوردت با ما عوض شده است گفت :مرد حسابی تو خجالت نمی کشی در شرایطی که بچه های مردم در حال دفاع از نظام و مملکت هستند گذاشتی وهفده روز به
مرخصی رفتی؟
گفتم :برادر مجید تو می دانی که برای رفتم؟
گفت :این حرفها برای من قانع کننده نیست امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب تر است من این گونه رفیقی را نمی خواهم رفيقان من باید تمام وکمال در خدمت انقلاب باشند وچون خیلی دوستت دارم اینها را میگویم.🌷
همرزم شهید:امیر کعبی
5⃣3⃣
🌷مجیدانقلابی به تمام معنی بود. انقلابی علیه هواهای نفسانی و گناهان خویش وعلیه آن چه خدا نمی پسندید.کجاست کسی که بگوید در دوران فرماندهی مجید بقایی حتی #مکروهی از او دیده ام؟ 🌷
راوی احمد خنیفر
5⃣0⃣
🌹شبی آقا مجید همراه شدیم تا با خانواده شهیدی از شهر شوش دیدار کنیم وقتی به منزل شهید رفتیم واز نزدیک با سه دختر خردسالشان ملاقات کرد مهتاب چهره اش را خسوف گرفت با دقت که به او می نگریستم آثار درد و اندوه شدیدی را مشاهده می کردم هنگامی که برگشتیم حال آقا مجید را آشفته وپریشان دیدم پشیمان شدم که چرا وی را به چنین برنامه و آیینی بردم در پی این دیدار آقا مجید درب اتاقش را بست وتا نیمه های شب اجازه نداد که کسی به نزد او برود فردای آن شب هم او را افسرده و بیمار دیدم این بیماری از غم جانکاهی بود که در دیدار با آن دخترکان یتیم سراپای وجودش را فرا گرفت پس از چند روزی که حالش رو به بهبودی رفت صدایم زد و گفت من تاب دیدن خانواده های شهدا را ندارم! سعی کنید خودتان از خانه های آنان سرکشی کرده به دیدارشان بروید ومشکلاتشان را بررسی کنید من هم در رفع گرفتاری وانجام کارهای ضروری آنها هیچ دریغی ندارم از حال آقامجید چنین برداشت می کردم که چرا پدر اینها شهید شده و من زنده باشم؟! از این رو شرمنده بود وبه محض دیدن فرزند شهیدی حالش دگرگون می شد وصورتش رنگ به رنگ می گشت 🌹
همرزم شهید:احمد خنیفر
5⃣2⃣
🌷#سردار_اسماعیل_دقایقی و#صدرالله_فنی سفارش کردند که به گونه ای نا محسوس و غیر رسمی از او(شهید بقایی) حفاظت کنم پذیرفتم تا سه روز همراهش بودم روز چهارم گفت:راستی تو کاری نداری که همه جا با منی؟ نه این که فکر کنی دوست ندارم با من باشی؛نه، فقط می خواهم بدانم توکار دیگری نداری؟ گفتم:نه اینکه کاری ندارم؛چون شما را دوست دارم، دلم می خواهد همیشه با شما باشم گفت:خب من هم دوست دارم ؛اما نه اینکه کار دیگری نکنی برو کارهایت را انجام بده، هر گاه فرصت داشتی با من بیا! گفتم:می دانی موضوع چیه؟من دلم می خواهد به عنوان محافظ، همیشه در کنار شما باشم. خنده کنان گفت:چه؟ گفتم :محافظ. گفت:ما کی باشیم که محافظ بخواهیم و چرا به عنوان محافظ من؟ مگر چه شده؟ گفتم:مگر از اوضاع واحوال شهر خبر نداری؟ منافقین بچه های سپاه را مورد سوء قصد قرار می دهند، تو همه شناخته شده هستی و به تنهایی رفت و آمد می کنی لازم است یک نفر در کنارت باشد که اگر اتفاقی افتاد، بتواند از تو دفاع کند. خندید وگفت:بلند شو اسباب واثاثیه ات را جمع کن وبرو! اگر خدا نصیب کند که من شهید شوم. تمام عالم هم محافظ من باشند شهید می شوم.و نیازی به محافظ نیست. من نمی دانستم که این چند روز به این خاطر می آمدی وگرنه همان روز اول نمی گذاشتم.و بعد از چند روز نزد او آمدم؛باز گفت:حالا که به عنوان محافظ نيامده ای؟گفتم:نه بابا، وقتی گفتی نیا، من هم دیگر نیامدم.🌷
همرزم شهید مجید بقایی
5⃣8⃣