کارای بیموردی میکنم که تپش قلبم بره روی هزار، احتمالا گاهی با خودم دشمنیای چیزی دارم.
خوشبختی چیزی نیست که بخوای دنبالش بگردی،باید تو لحظه هات پیداش کنی
تو باید چیزای کوچیکی که باعث لبخند زدن وسط روز شلوغ و خسته کنندت هستن پیدا کنی و هزاران بار خداروشکر بگی
از معجزه چای همینقدر بگم که
دیروز از وقتی شیفت و تحویل گرفتم عصبی بودم و هیچ درکی از اطرافم نداشتم
همه میگفتن حنا چیشده؟
بعد تایم استراحتم رفتم بیرون چای خوردم اومدم پرانرژی
اصلا چای واقعا میتونه دلیل برای ادامه زندگی باشه
این روزا سخت میگذره
ولی رد قشنگی مطمئنم توی دفتر هیستوری ۱۸ سالگیم به جا میزاره:)
داشتم با خودم میگفتم ای کاش پارتنرم برام خوراکی میخرید و غصه میخوردم بعدش دیدم اینجوری نمیشم
دست خودمو گرفتم بردم براش بستنی و پفک خریدم و با به لبخند گنده تقدیم خودم کردمش حالا یه حنای خوشحالم:)