eitaa logo
‌"زیر نور ماه"
92 دنبال‌کننده
131 عکس
7 ویدیو
0 فایل
احتمالا محلی برای حرف های دختری رنگین کمانی که گاهی از روزمرگی های رنگی رنگیش تعریف میکنه گاهی ام روزاش بی رنگ و سیاه و سفید میشن بلخره زندگی همینه...
مشاهده در ایتا
دانلود
Loading...
خنده هام کنار تو ؛ جزو واقعی ترین خنده های دنیاست:)
گاهی نیازه در رابطه با یه‌سری آدم‌ها خیلی حوصله به خرج بدی، خیلی صبور باشی، خیلی محتاط باشی؛ حتی اگر این تلاش‌ها دو طرفه نباشه! چون خیلی باید بگذره تا بفهمی فقط همون یکبار بوده که دلت یکی‌ رو از عمیق‌ترین بخش خودش می‌خواسته، که بعدها پشیمونی یه‌سری چیزها باهات نمونه.
من گاهی واقعا نمی‌دونم راه حلش یک لیوان چای بیشتره، یا چند روز فاصله گرفتن از هیاهوی زندگی و رفتن. نمی‌دونم راه حلش چند ساعت بیشتر خوابیدنه، یا چند مدت سکوت اختیار کردن. گاهی واقعا نمی‌دونم راه حلش چند سطر بیشتر راجع بهش نوشتنه، یا حفظ ظاهر و ادامه دادن!
نمیشه که همه چی همیشه خوب باشه ؛ یه روزایی تو باید خوبش کنی ، با کارات قشنگش کنی ، اتفاق های عجیب و باحال رقم بزنی و باعث لبخندِ هرچند کوچیک رو لبای اون آدم تو اینه بشی:)
تهران تو شب واقعا آرامش عجیبی داره
بیاید براتون داستان تعریف کنم
یکی بود یکی نبود یه دختری بود که سخت کار میکرد و وقتی از سرکار میومد دیگه هیچ جونی براش نمی موند و یه گوشه از خونه یا روی تخت بهم ریخته اتاقش بیهوش میشد و رسما هیچی از اطرافش درک نمی‌کرد.
یکی از همون روزا علاوه بر خستگی کارد به استخوانش رسیده بود و تحمل اوضاع براش هیچ جوره راحت نبود و از شدت فشارش کلافه شده بود و مدام راه بین اتاقش تا آشپزخونه رو بی دلیل تند راه می‌رفت و بعد خوردن یه قلوب آب توی لیوان گربه ای کوچولوش برمیگشت تو اتاقش و خودش توی پتوی روی تختش مچاله میکرد.
یهو دید شماره مرواریدش افتاده روی گوشیش (خواهر قشنگش) بهش خیلی یهویی ساعت ۸ شب خبر داد که میخواد بیاد دنبالش و ببرتش بام تهران. اون بی حوصلگی تو چشاش در عرض چندثانیه از بین رفت و اومد هرجور شده از مامانش اجازه شو گرفت و کلی ام مامانش و اذیت کرد این وسط.
+ مامان میگم چیزه - باز چی میخوای چای ریختن های تو بی دلیل نیست + غزل میخواد بیاد دنبالم بریم بام تهران - کیا چندنفری چجوری میخواید برید..... + مامان دیوونه ای؟ غزل و اصغر اینا دیگه تو اکیپ شونو نمیشناسی * یه نگاه با تعجب مامان + اخه چه سوالی مادر من من و غزل و مامانش اینا دیگه
دختر داستانمون سریع اماده شد وقتی داشت خدافظی میکرد با مامانش گفت + مامان راستش و بخوای من اصلا با غزل اینا نمیخوام برم دوست پسرم قراره بیاد دنبالم - آره جرئتشو نداری + جرئتشو که قطعا دارم ولی شعور و شخصيت خیلی بالایی که دارم بهم این اجازه رو نمیده - حنا برو تا نزدمت بدووو