🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
آبان ماه سال ۱۳۹۲ بود 🍁🍂
برای گذراندن دوره آموزشی به دانشگاه امام حسین(ع) رفته بودیم.👮♀
یکروز با دوستان ناهار میخوردیم که سردار اباذری وارد سالن شد. عباس که همسنوسال ما بود هم همراه سردار آمده بود.
این اولینبار بود که عباس را میدیدم. من و رفیقم از غذا خوردن دست کشیده بودیم و آنها را نگاه میکردیم 🧐
ناگهان دیدیم عباس آمد و روبروی ما نشست و با ما به گرمی احوالپرسی کرد. 😳😶
برای پوشیدن لباس پاسداری به ما تبریک گفت و با ما غذا خورد.😳😍
از شیوه برخورد او قوت قلب گرفتم و البته متعجب بودم.🧐☺️
با خودم میگفتم کسی که همراه سردار است، از رتبه و جایگاه بالایی برخوردار است و چرا باید بیاید و کنار ما که نیروهای ترم اول هستیم، بنشیند و با ما همصحبت و همسفره شود؟🤔🤔🤔
این در حالی بود که افسران و فرماندهان در ردیفی دیگر نشسته بودند و عباس هم میتوانست در کنار آنها بنشیند.😶🤨
تواضع و فروتنی در وجودش موج میزد. چندماهی که گذشت با او بیشتر آشنا شدم.😊☺️😍
فهمیدم که به خاطر همین خاکی بودن، دوستان زیادی در دانشگاه دارد.☺️❤️
🔖 محمد امینی_همکار عباس
#مهربان_و_ساده_زیست_باشیم...☺️
#زیبایی_در_سادگی_است.....😇😊☺️
#خودتو_برتر_نبین....🙃🙂
#گاهی_به_پایین_دستی_هات_توجه_کن..😊😇
#ʝѳiɳ ➣ https://eitaa.com/joinchat/369033253C2869a4cf50