eitaa logo
ایده های جدید مربیان کودک
77.8هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
9.8هزار ویدیو
1.2هزار فایل
✨ مربیان خلاق، معلمان و مامان های با انگیزه و شاد اینستا: https://instagram.com/morabiyan_kodak?igshid=N 🆔 @Ganjipour کپی مطالب کانال در کانال های خصوصی با ذکر صلوات برای شادی روح پدرم♥️ در کانال های عمومی با آدرس کانال لطفا 🌹 تبلیغات : @tabligsg
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد حسين پسر خيلي خوبي بود و تو كارهاي خونه به مادرش كمك مي كرد. هر سال عيد محمد حسين به همراه پدر و مادرش به خونه پدر بزرگ در روستا مي رفتند و سال نو رو در كنار پدر بزرگ و مادر بزرگ شروع مي كردند. محمد حسين پدر بزرگش رو خيلي دوست داشت و چند روزي كه تو روستا بود هميشه در كنار پدر بزرگش بود و حتی شب ها كنار پدر بزرگ مي خوابيد. يه روز صبح وقتي هنوز هوا تاريك بود محمد حسين كه خوابيده بود ، صداي پدر بزرگش رو شنيد ، چشماش رو باز كرد و ديد كه پدر بزرگ نماز مي خونه. از رختخواب بلند شد و منتظر شد تا نماز پدر بزرگ تمام شه. به پدر بزرگ رو كرد و گفت: سلام، صبح به خير باباجون، من هم مي خواهم مثل شما نماز بخونم. پدر بزرگ روي محمد حسين رو بوسيد و گفت: بيا با هم كنار حوض بريم و وضو بگيريم. وقتي اونا كنار حوض آب رسيدند، صداي گنجشك ها، جيرجيركها، قورباغه ها و مرغ و خروس ها فضاي حياط رو پر كرده بود. محمد حسين با تعجب پرسيد: من نمي دونستم حيوان ها اين موقع صبح بيدارند. پدر بزرگ گفت: همه موجودات صبح ها بيدار مي شن و خدا را عبادن می کنن و صداهايي كه مي شنوي صداي راز و نياز آنها با خدای مهربونه مثل ما كه مي خواهيم نماز بخونيم و با خدا صحبت كنيم. پدر بزرگ گفت: حالا بيا تا دير نشده و هوا روشن نشده وضو بگير و نمازت رو بخون. از اون روز به بعد محمد حسين سعي مي كرد صبح ها زود از خواب بيدار شه و با پدر و مادرش نمازبخونه. http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d