#متل
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
بهلول و دوست خود:
شخصی كه سابقه دوستی با کدخدای ده را داشت روزی مقداری گندم به آسیاب برد،چون آرد نمود بر الاغ خود نمود و چون نزدیك منزل کدخدا رسید اتفاقا" خرش لنگ شد و به زمین افتاد آن شخص با سابقه دوستی كه با کدخدا داشت کدخدا را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل به رساند.چون کدخدا قبلا" قسم خورده بود كه الاغش را به كسی ندهد به آن مرد گفت:
الاغ من نیست . اتفاقا" صدای الاغ بلند شد و بنای عر عر كردن را گذارد. آن مرد به کدخدا گفت الاغ تو در خانه است و می گویی نیست. کدخدا گفت عجب دوست نادانی هستی تو ، پنجاه سال با من رفیقی ، حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ را باور می نمایی؟ http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d