eitaa logo
مربی یار
5.6هزار دنبال‌کننده
291 عکس
5 ویدیو
1.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از دانشمندان را به حال نشسته در قبر خود نگه می دارند و به او گفته می شود صد تازیانه عذاب به تو باید بزنیم، با حال ترس می گوید: طاقت این عذاب را ندارم. در دفعه دوم و سوم ارفاق می شود تا می رسد به یک تازیانه، باز می گوید: طاقت ندارم. مأموران خدا اظهار می دارند چاره ای نیست، باید این تازیانه را به تو بزنیم. مرد عالم می پرسد: سبب این عذاب چیست؟ گفته می شود: همانا تو ضعیف را در زیر شکنجه و ظلم قوی دیدی و به او کمک نکردی:«فَجَلَّدُوهُ جَلَدَةً مِن عَذابِ اللّه فامَتَلأ قَبرُهُ نارا»؛پس یک تازیانه بر او می زنند که قبرش پر از آتش می شود. گاهی اوقات می بینیم که ظلم بعضی از دستورات است. مثلا ظلم، آدم کشی است. این که دستور داده می شود که غربالگری و سقط جنین کنید. در بسیاری از مواقع این سقط جنین ها حرام است. چون معمولا به دنیا آمدن این نوزاد هم باید برای مادر ضرر داشته باشد و هم برای فرزند، اما گاهی اوقات پزشکان دستور می دهند که غربالگری انجام شود. این ظلم است. « ِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»؛ (سوره تکویر، آیه ۹) به کدامین گناه دارید آن ها را می کشید!؟ اگر در دوران جاهلیت فقط دختران زنده به گور می شدند اما حالا با این جریان هم دختر و هم پسران زنده به گور می شوند. کسانی که ظلم می کنند حکومتشان پا بر چا نخواند ماند. خواب نادرشاه افشار نادر شاه افشار شبی بسیار استرس داشت و خوابش نمی برد و راه می رفت. معین الممالک که از اصحاب سرّ نادر شاه بود علت را از نادرشاه می پرسد. نادرشاه این گونه بیان می کند که جوان بودم و شبی در خواب دیدم که دو فرشته با عزت نزد من آمدند و به من گفتند که پیامبر کار با شما کار دارد. نزد پیامبر رفتم و ایشان دو شمشیر به کمرم بستند و فرمود تو حاکم خواهی شد اما به مردم ظلم نکنی. از آن شب به بعد اتفاقی افتاد و من با قدرت امدند و من حاکم شدم. امشب همان دو فرشته را در عالم خواب دیدم که غضب آلود بودند و گفتند: پیامبر با تو کار دارد و من را بزور نزد پیامبر بردند. پیامبر خشمگین بود و پرسید مگر نگفتم به مردم ظلم نکن. آن دو شمشیر را از کمرم باز کردند. احساس می کنم امشب قرار است که اتفاقی بیفتد. سحر سر از تن نادرشاه جدا شد. این نتیجه کسی است که ظلم می کند. پيرمردي صادق مي گفت: پس از انقلاب مشروطيت كه سربازان محمد وليخان سپهسالار وارد تهران شدند، به چشم خودم ديدم كه روزي در نواحي قنات آباد، دو نفر سوار بر اسب و مسلح– به طوري كه قطارهاي فشنگ را روي سينه خود بسته بودند– از وسط خيابان به طرف امامزاده حسن مي رفتند. يكي از آن سربازان، چپقي بلند در دست داشت و مشغول كشيدن بود. در كنار خيابان، درويشي فقير كه سر خود را تازه با تيغ تراشيده بود، نشسته و سر به زانوي تفكر گذارده و به حال خود مشغول بود. همين كه اين دو نفر تفنگچي از آن جا عبور كردند و چشمشان به اين پيرمرد سر تراشيده افتاد، آن سرباز چپق به دست، به سوي درويش آمد و از روي اسب خم شد و آتش چپق خود را روي سر او خالي كرد و رفت ! درويش سر خود را از روي زانو برداشت و نظري كرد و گفت: اين كدو، صاحب دارد! سرباز ظالم هنوز يك ميدان جلو نرفته و به امامزاده حسن نرسيده بود. من چون در راه بودم، به آن جا رسيدم، ديدم گروهي از دور مشغول تماشاي آن تفنگچي هستند. اسبش او را به زمين زده بود، يك دست بر روي سينه او گذارده و با دست ديگر، مرتباً بر سرو سينه و بدنش مي كوفت، تا او را در زير پاي خود به هلاكت رسانيد.[۸] ظلم کردی جواب ظلمت را قبل از آخرت، در همین دنیا خواهی دید. «ذلک بما قدمت يداک». البته عذاب اخروی عذاب بالاتری است. صدام قبل از عذاب آخرت، در همین دنیا عذاب شد. محمدرضا پهلوی قبل از آخرت در همین دنیا عذاب شد و همین عذاب کافیست که هیچ کشوری به او اجازه ورود نداد و در مصاحبه تصویری با فرح در اینترنت موجود است، که می گوید ما را داخل اتاقی در بیمارستان قرار دادند که تمام پنجره ها حصار داشتند و سمت در رفتم که باز کنم، دیدم از داخل دستگیره ندارد. فهمیدم من را در داخل تیمارستان قرار دادند. این ثمره اعتماد و اطمینان و لبخند به آمریکا است. بیشترین خوش خدمتی را محمدرضا انجام داد که عقوبتش را در این دنیا قبل از آخرت دید که قطعاً عذاب آخرت بیشتر خواهد بود. نمرود رو به حضرت ابراهیم (ع) کرد و پرسید که این سربازان شما کجا هستند؟ خداوند در همین لحظه پشه ای را فرستاد و داخل بینی نمرود رفت و نصف بدنش شل شد. نمرود سرش را به دیوار میزد که دردش آرام گیرد. خداوند به حضرت ابراهیم (ع) فرمود برو و به نمرود بگو مگر خدا نیست!؟ یا آن نیمه فلج را خوب کند و پشه بتواند بیرون بیاد یا آن نیمه دیگر را از بین ببرد. آن قدر نمرود سرش را به دیوار کوبید تا هلاک شد.
امام على عليه السلام می فرمایند: «مَنْ ظَلَمَ أَفْسَدَ أَمَرَهُ وَ مَنْ جَارَ قَصُرَ عُمُرُه»؛[۹] هر كس ظلم كند، امرش فاسد و عمرش كوتاه مى شود. اینها عاقبت ظلم است. «أَلَا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِي عَذَابٍ مُقِيم». بدانيد كه همانا ستمگران در عذابى پايدارند. اما مهمترین ویژگی یاران اباعبدالله ظلم ستیزی آن ها بود. نه تنها زیر بار ظلم نرفتند و آنرا نپذیرفتند و در مقابلش سکوت نکردند، بلکه ظلم ستیز بودند. مثل کسانی نبودند که سال ۸۸ در مقابل ظلم سکوت کردند. داستان حبیب نجّار که داستانش در سوره مبارکه یس آمده و معروف به مؤمن آل یس بود. «وَجَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُواْ مَن لَّا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ» و از دورترین منطقه شهر، مردی با شتاب آمد (و) گفت: ای قوم من! از این انبیا پیروی کنید. از کسانی که پاداشی درخواست نمی کنند و خود هدایت یافته اند پیروی کنید. امر به معروف و نهی از منکر کرد. او را به درخت بستند و با ارّه نصف کردند، اما او وظیفه اش را انجام داد. پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: «سُبّاقُ الْأُمَمِ ثَلاثَةٌ لَمْ یَکْفُرُوا بِاللّهِ طَرْفَةَ عَیْن: عَلِىُّ بْنِ أَبِى طالِب(علیه السلام) وَ صاحِبُ یس وَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَونَ، فَهُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ عَلىٌّ أَفْضَلُهُم»؛ پیشگامان امتها سه نفر بودند که هرگز حتى به اندازه یک چشم به هم زدن به خدا کافر نشدند: على بن ابى طالب، و صاحب یس (حبیب نجار) و مؤمن آل فرعون، آنها پیامبر زمان خود را (قولاً و عملاً) تصدیق کردند و على برترین آنهاست. حبیب نجار با این نهی از منکری که انجام داد سابق امت ها شد. خداوند متعال به حضرت موسی(ع) وحی کرد: آیا هرگز برای من کاری کرده‌ای؟ موسی(ع) گفت: خدایا برایت نماز خوانده‌ام، روزه گرفته‌ام، صدقه داده‌ام و برایت ذکر گفته‌ام. خداوند متعال فرمود: نماز دلیل راهنمایی برای عبور از پل صراط است، روزه برای تو سپر در مقابل آتش است، صدقه در روز قیامت برای تو سایه است و ذکر نور است که به وسیله آن هدایت می‌شوی، پس چه کاری برای من کرده‌ای؟ موسی(ع) گفت: مرا به کاری که برای توست راهنمایی کن!! خداوند فرمود: ای موسی(ع)! آیا هرگز به خاطر من دوستی را دوست داشته‌ای و به خاطر من دشمنی را دشمن داشته‌ای؟ پس حضرت موسی(ع) دانست که محبوب‌ترین اعمال، دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خداست.[۱۰] ما هم به خدا عرضه بداریم: خدایا نه نمازمان درست است نه روزه مان، اما خدایا خودت شاهدی با تمام یزیدیان در طول تاریخ به خاطر تو دشمنی می کنیم. امروزه با یزید زمان؛ آمریکای جنایتکار، انگلیس، رژیم غاصب صهیونیستی به خاطر تو دشمنیم. مقام معظم رهبری را به خاطر تو دوست داریم. امام حسین علیه السلام را به خاطر تو دوست داریم. مومنین و سادات را به خاطر تو دوست داریم. ذکر مرگ بر آمریکا ذکر مهمی است، همانطور که ذکر لعن الله علی یزید و لعنت الله علی قوم الکافرین است. یکی از رزمندگان تعریف می کند: قرار شد با آقا مهدی باکری بریم شناسایی برای پاک سازی منطقه. بعد از خوندن نماز ظهر راه افتادیم بریم سمت هلیکوپترها. توی مسیر دیدم آقا مهدی یک دور تسبیح مرگ بر آمریکا گفت… می گفت: آقای مشکینی فرمودند که ثواب گفتن مرگ بر آمریکا کمتر از نماز نیست.[۱۱] ما باید قبل از نماز مرگ بر آمریکا و درود بر رزمندگان اسلام بگوییم. چون خدا بیان می کند. خداوند در رابطه با یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم تَراهُم رُكَّعًا سُجَّدًا يَبتَغونَ فَضلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضوانًا سيماهُم في وُجوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجودِ» محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می‌بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می‌طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است. یعنی اول تولّی و تبرّی دارند و بعد اهل رکوع و سجود هستند و نماز می خوانند. نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو. یعنی نمازی که در آن تولّی و تبرّی نباشد شبیه نماز خوارج و داعش است.
بعد از انقلاب مفتی اعظم سوریه به ایران آمد. درخواست ملاقات با اعضای فدائیان اسلام را داشت. به من می گفت: «بعد از قرن اول هجری ، شهیدی به عظمت نواب صفوی نداریم. برای اولین و آخرین بار او را در مؤتمر اسلامی که در اردن برگزار شده بود دیدم . در پایان مؤتمر برای بازدید، به بخشی از سرحدات اردن رفتیم که بین اردن و اسرائیل و سوریه قرار داشت. شخصیت های معروفی همراهمان بودند: سید قظب، سعید رمضان و محمود صرّاف. نواب مسجدی را شت سیم خاردارها در اراضی تحت اشغال اسرائیل دید و روی تکه سنگی رفت و همه را برای خواندن نماز جماعت دعوت کرد. همه به امامت او نماز تحیت خواندیم. یکی از همراهان از نواب پرسید: ای فرزند پیامبر، اولاد پیامبر احتمال گلوله باران این منطقه توسط اسرائیلی ها زیاد است. چرا به این جا امدیم؟ نواب گفت: «تا شهید شویم و ملت هایمان برای انتقا خونمان علیه اسرائیل قیام کنند.» بگذار من را بکشند اما با هر قطره خون من مجاهدی تربیت می شود که این رژیم غاصب صهیونیسی را از بین خواهد برد.[۱۲] حال امروزه افرادی را پیدا می کنیم که به خاطر ترس و حماقت شان هنوز هم نمی خواهند که پا روی پرچم آمریکا بگذارند. در حالی که یاران اباعبدالله نسبت به دشمن بغض داشتند. مبارزه با طاغوت در کلمه طیبه از مرحوم شیخ جعفر شوشتری نقل شده که حاکم بروجرد روزی به دیدن پدرش سید مهدی بحرالعلوم رفت. حاکم نسبت به سید مهدی مهربانی و علاقه نشان داد و آنگاه سید به پدرش گفت: باید مرا از این شهر بیرون فرستی و زیرا می ترسم هلاک شوم. پدر فرمود چرا؟ گفت: به جهت اینکه از موقعی که حاکم به من علاقه نشان داده آن بغضی که باید نسبت به حاکم ظالم داشته باشم ندارم. دیگر در اینجا نباید ماند و هجرت کرد.[۱۳] بشار یکی از یاران امام صادق علیه السلام نزد امام آمدند. امام داشتند خرما می خوردند و به من هم تعارف کرد. گفتم آقا صحنه ای دیدم که بغض گلویم را گرفته نمی توانم خرما بخورم. امام پرسید چرا؟ گفتم آقا در مسیری که می آمدم یکی از پیرزن های علویه پاهایش سر خورد و با پهلو به زمین افتاد. تا به زمین خورد شروع به لعنت کردن قاتلین حضرت زهرا کرد و حکومت آمدند و او را گرفتند. امام صادق علیه السلام فرمودند: برویم مسجد برایش دعا کنم. رفتند و امام برای او دعا کرد و سپس فرمود برویم او آزاد شد. بعد پیرزنی را در بازار دیدند امام فرمود: چه شد که یاد مادر ما افتادی؟ پیرزن گفت: آقا وقتی به زمین خوردم پهلوم خیلی درد گرفت یاد پهلوی شکسته مادر شما افتادم. یاران اباعبدالله ظلم ستیز و اهل عدالت بود و خود امام حسین علیه السلام اوج عدالت بودند و همان برخوردی که با پسرش علی اکبر داشت با غلامش جون انجام داد. موقعی که جون زمین خورد تصور نمی کرد آقا ابا عبدالله بالا سرش بیاید… منابع [۱]. وسائل الشيعة، ج ۳ ص ۳۵۶ احكام الملابس باب ۳۱۴ حديث ۴٫ [۲]. انوار نعمانیه ، ص ۳۵۴٫. .[۳] مجموعه آثار شهید مطهری ج ۱۸، ص ۱۰۷٫ [۴]. محجة-فيض،شنيدني هاي تاريخ . ج ۳ . [۵]. هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان، ص ۵۱٫ [۶]. كيمياي محبت-ري شهري ص ۷۲٫ [۷]. داستان دوستان-محمدي اشتهاردي ج ۱ ص ۶۸٫ [۸]. گذرگاه عبرت-محمد علي کريمي نيا. ص ۲۲ . [۹]. مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج ۱۲ ، ص ۹۹ ، ح ۱۳۶۲۹٫ [۱۰]. بحارالانوار، جلد ۶۹، ص ۲۵۲٫ [۱۱]. به مجنون گفتم زنده بمان، کتاب دوم، ص ۸۰. [۱۲]. حاشیه های مهم‌تر از متن، ص ۱۸٫ [۱۳]. هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان، ص ۲۵۵؛ به نقل از منتخب التواریخ، ص ۱۹۶٫ •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• JOIN🔜 💥 @membariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ با موضوع: بعد از این که تعدادی از زیبایی‌ها و زشتی‌های کربلا عرض شد، در این جلسه نیز به یکی از زیبایی‌هایی که توسط حسینییان رقم خورد اشاره می‌کنیم. هر اتفاقی که در طول تاریخ افتاد از دو حالت خارج نبود، حالت اول این که رهبران آن انقلاب که انقلاب‌های مادی بودند، مردم را در غفلت نگهداشتند تا بتوانند به انقلاب و خواسته ی موردنظرشان دست یابند. بعد از پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله، جریان ثقیفه به دلیل غفلت مردم اتفاق افتاد. این اولین نوع انقلاب بود. دومین نوع انقلاب که انقلاب‌های اداری را شامل می‌شود دقیقا برخلاف نوع اول است که رهبران تلاش می‌کنند مردم را از غفلت خارج کنند برای همین به مردم بصیرت می‌دهند. این انقلاب‌ها اگر صورت بگیرند، پایدارند. انقلاب عاشورا در نهایت بصیرت حسینیان و انقلاب اسلامی در اوج بصیرت مردم ایران اتفاق افتاد. بحث این جلسه پیرامون «بصیرت» است. اخلاقی که لحظه به لحظه در روز عاشورا در بین حسینیان موج می‌زد. بصیرت یعنی هوشیاری و آگاهی و استفاده درست از عقل و منطق و در یک کلمه بصیرت به معنای «چشم عقل» است. خداوند در آیه ۱۹۸ سوره اعراف می‌فرماید: «…تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» آنها را می‌بینی به تو نگاه می‌کنند، اما در حقیقت نمی‌بینند. یعنی بصیرت ندارند. آنچه که برای انسان دردآور است نداشتن چشم نیست، بلکه نداشتن بصیرت است، چرا که انسان بدون چشم می‌تواند زندگی کند اما بدون بصیرت زندگی کردن محال است. بصیرت هم در دو چیز است: بصیرت در دین: گاهی بصیرت در دین است. این که انسان واجبات و محرمات الهی را بداند و آگاه باشد که چه چیزی او را از دین خارج می‌کند. بداند که وقتی اتفاقی افتاد باید کدام طرف را انتخاب کند. مثلا در ظهر عاشورا سینه زنی و زنجیر زنی و عزاداری برای اباعبدالله بسیار عمل شایسته و محبّی است اما اگر این عمل با عمل دیگری مثل نماز ظهر عاشورا در تضاد قرار گرفت، باید بداند که کدام را در اولویت قرار دهد و انتخاب کند. این می‌شود بصیرت در دین. این که انسان بداند کدام عمل، فعل حرام است و کدام حلال است و کدام مستحب و مکروه. گاهی ما امری را حرام می‌دانیم در حالیکه حلال است و برعکس. مثال‌ها بسیار است. مثلا موردی که ما فرض می‌کنیم حلال است اما در واقع حرام است. مثلا برای فرزندتان خرید می‌کنید ولی اگر ندانید چه چیزی خریدید، آن معامله حرام است. یعنی در یک معامله اگر خریدار نداند که چه جنسی می‌خرد و شانسی بخرد، نه خریدار آن جنس را مالک می‌شود و نه فروشنده پول را مالک می‌شود. خیلی از مردم فکر می‌کنند این حلال است. یا خیلی چیزها که مستحب است و مردم تصور می‌کنند که مکروه است یا برعکس. مثلا برگرداندن انگشتر به سمت صورت در قنوت. این عمل نه تنها استحباب ندارد، بلکه نگاه کردن به سنگ انگشتر در قنوت کراهت دارد. بصیرت در دین یعنی این که انسان آگاه باشد که چه چیزهایی در امور دین، او را از دین خارج می‌کند. کاسب‌های قدیمی قبل از ورود به کسب و کار مکاسب می‌خواندند. حضرت علی علیه السلام هر روز که از بازار عبور می‌کردند این جمله را می‌گفتند: «يا مَعْشَرَ التُّجّارِ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجرُ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ»؛ اى بازرگانان، اوّل فقاهت (دين شناسى) سپس تجارت، اوّل فقاهت سپس تجارت، اوّل فقاهت سپس تجارت. اگر انسان احکام شرعی معاملات را نداند، اگر معامله کند به ربا کشیده می‌شود. بصیرت در عمل: یکی از بزرگان نقل می‌کند که زمانی که امام رحمت الله علیه در نجف بودند برنامه ثابتی داشتند که هر صبح یکی دو ساعت قبل از نماز صبح به حرم می‌رفتند. یک روز که همه منتظر امام بودند، حضرت امام نیامدند. در خانه حضرت امام رفتند ولی امام به آنها فرمود: که امروز به حرم نمی‌آید. همه تعجب کرده بودند که در طول این ۱۵ سال اولین بار است که امام به حرم نمی‌آید، که روز بعد متوجه شدند که فرستاده ویژه شاه مأمور بود که در زمان ورود امام به حرم با خبرنگاران برود و در کنار امام عکس بگیرند. امام به دلیل بصیرت بالایی که داشتند از این موضوع آگاه شدند و آنروز به حرم نرفتند. دومین نوع بصیرت، بصیرت در عمل است یعنی به مصالح خویش بصیرت داشته باشد، آنچه که برایش رستگاری ایجاد می‌کند را بداند. در طول تاریخ بسیاری از افراد خوب بودند و واجبات و محرمات را می‌شناختند اما چون بصیرت نداشتند، زمان شناس نبودند و تشخیص ندادند که با توجه به زمان باید چه کاری را انجام دهند. «شمر» که در زیارت عاشورا او را لعنت می‌کنیم، جانباز جنگ صفین است که در راه امیرالمؤمنین علیه السلام جانباز شد. بیش از ۱۵ بار با پای پیاده به مکه رفت و در روز عاشورا در فرات غسل کرد، ولی به دلیل بصیرت نداشتن است که مرتکب بزرگترین جنایت تاریخ می‌شود.
مشکل اصلی امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام کفّار نبودند بلکه کسانی بودند که ظاهر الصلاح بودند ولی بصیرت نداشتند و برای تقرّب در پیشگاه الهی به چنین جنایاتی دست می‌زدند. بنابراین لازم است که انسان بصیرتش را افزایش دهد. امام سجاد علیه السلام در دعای ۲۷ صحیفه سجادیه برای مرزداران می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ عَرِّفْهُمْ مَا يَجْهَلُونَ، وَ عَلِّمْهُمْ مَا لَا يَعْلَمُونَ، وَ بَصِّرْهُمْ مَا لَا يُبْصِرُونَ». خدايا درود بر محمد و آل او فرست و هر چه را نمىشناسند به آنها بشناسان و هر چه نمىدانند به آنها تعليم ده و هر چه بينش آنان بدان نمىرسد به آنها بنماى. یکی از این‌ها بصیرت است. بصیرت یعنی این که انسان حق را تشخیص دهد، اما تشخیص حق در شرایطی که در مقابلش کفر مطلقی باشد کار ساده ای است، اگر آب ببینید یا خشکی ببینید تشخیص آن راحت است، اما سختی جایی است که حق نما صورت گیرد، جایی که سراب باشد تشخیص مشکل است. حضرت علی علیه السلام و معاویه مشخص بودند، ولی جایی که قرآن‌ها سر نیزه می‌روند، تشخیص مشکل است. اسلام و کفر مشخص است اما جایی که اسلام آمریکایی است، تشخیص مشکل می‌شود. دوست و دشمن مشخص اند اما زمانی که منافق باشد انسان تشخیص نمی‌دهد. بنابراین سختی تشخیص حق در مقابل کفر و باطل نیست بلکه در مقابل حق نما است، که دشمن ظاهر فریبنده ای را به خود گرفته باشد؛ که اوج بصیرت را می‌طلبد. می‌بینید اشخاصی در مقابل شما قرار گرفته اند که سابقه دار در اسلام هستند، اما باید آنها را کنار بزنید. اینجاست که کار سخت می‌شود. کار حضرت علی علیه السلام از جهاتی سخت تر از کار پیامبر صلی الله علیه و آله بود چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله در مقابل کفر مطلق می‌جنگیدند. اما حضرت علی علیه السلام سه جنگ انجام دادند که هر سه با مسلمانان بود. جنگ اول که جمل بود با ناکثین و خویشان پیامبر و کسانی که طرفدار تبعیض بودند، اینها همه مسلمان بودند مانند عایشه که ام المومنین بود، سیف الاسلام، که زبیر بود. طلحه و فارس الاسلام‌ها و سابقه دار در اسلام‌ها در مقابل امام علی علیه السلام بودند. جنگ دوم (صفّین) با معاویه و سیاسیون فریبکار بود که همه چیز را از دید سیاست می‌دیدند. جنگ با معاویه که خال المؤمنین و بسیاری از سابقه داران در اسلام بود. و جنگ سوم (نهروان) که سخت تر از بقیه بود جنگ با ظاهرالصلاح‌ها بود که خشکه مقدسانی کم عقل منافق بودند و پیشانی شان پینه بسته بود. حال می‌بینیم که کار امام علی علیه السلام چقدر سخت بود. در زمان انقلاب اسلامی هم شرایط بعد از انقلاب سخت تر شده بود. چرا که قبل از انقلاب امام رحمت الله علیه با شاه می‌جنگید که وضع شاه مشخص بود اما بعد از انقلاب با کسانی که در خط مقدم انقلاب بودند باید برخورد می‌کرد. ابتدا با دولت موقت؛ بازرگانی که قرآن تفسیر می‌کرد و به ظاهر روشنفکر و ملی مذهبی‌ها به او علاقه داشتند. جریان بنی صدر و جریان جدایی طلب‌ها که حضرت امام رحمت الله علیه محکم جلو اینها ایستادند که می‌خواستند ایران را تکه تکه کنند مثل همین الان که می‌خواهند عراق را تکه تکه کنند و بعد مجاهدین خلق کسانی که زندان رفته بودند، تفسیر قرآن و نهج البلاغه گفته بودند و شنیده بودند. گام بعد از مجاهدین، با انجمن حجتیه بود. کسانی که تمام عشق شان امام زمان عجل الله تعالی فرجه بود اما درک درستی از انتظار نداشتند. گروهک فرقان، قائله سی ام خرداد سال ۶۰ که بنی صدر و مجاهدین راه اندازی کردند، درگیری با مرجع تقلید درباری مانند آقای شریعت مداری که مرجع تقلید شاه بود و قصد بمب گذاری بیت امام رحمت الله علیه را داشت. جریان مک فارلین، مجاهدین انقلاب، جریان انتخابات مجلس سوم، هشت سال دفاع مقدس، جریان قائم مقام رهبری که شاگرد امام بود و انقلابیون به او علاقه مند بودند و در جبهه‌ها عکس او در کنار عکس امام بود. بعد از نمازها در تکبیرها اسم او را می‌آوردند… که اکنون امام برای اصلاح و مصالح مسلمین باید او را کنار می‌زد. هر کدام از موارد از جمله مشکلات و سختی‌های کار امام بعد از انقلاب بود. و همچنین کارهای مقام معظم رهبری مدظله العالی نیز حتی سخت تر از امام خمینی رحمت الله علیه بودند. اتفاقات پیاپی می‌افتاد خصوصا در دوران اصلاحات که هر روزی یک اتفاق جدید می‌افتاد؛ جریان‌های فساد اقتصادی و جریان ۲۳ آبان سال ۷۶ که قائم مقام رهبری صحبت بسیار تندی را بعد از انتخابات دوم خرداد داشتند و قم شلوغ شد و اعتراض‌هایی شد و حصر خانگی ایشان شروع شد و آنجا بود که حضرت آقا جایگاه ولایت و رهبری را تبیین می‌کردند.
جریان روزنامه‌های زنجیره ای که به خدا و پیامبر و امام حسین علیه السلام و شهدا توهین می‌کردند که در تیتر یکی از این روزنامه‌ها بود که نوشته بود: روزی می‌شود که خدا را هم به دادگاه کشاند. یا در سر مقاله روزنامه ای که امروز ادعای مذهبی بودن علیه السلام و امام حسین علیه السلام کفّار نبودند بلکه کسانی بودند که ظاهر الصلاح بودند ولی بصیرت نداشتند و برای تقرّب در پیشگاه الهی به چنین جنایاتی دست می‌زدند. بنابراین لازم است که انسان بصیرتش را افزایش دهد. امام سجاد علیه السلام در دعای ۲۷ صحیفه سجادیه برای مرزداران می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ عَرِّفْهُمْ مَا يَجْهَلُونَ، وَ عَلِّمْهُمْ مَا لَا يَعْلَمُونَ، وَ بَصِّرْهُمْ مَا لَا يُبْصِرُونَ». خدايا درود بر محمد و آل او فرست و هر چه را نمىشناسند به آنها بشناسان و هر چه نمىدانند به آنها تعليم ده و هر چه بينش آنان بدان نمىرسد به آنها بنماى. یکی از این‌ها بصیرت است. بصیرت یعنی این که انسان حق را تشخیص دهد، اما تشخیص حق در شرایطی که در مقابلش کفر مطلقی باشد کار ساده ای است، اگر آب ببینید یا خشکی ببینید تشخیص آن راحت است، اما سختی جایی است که حق نما صورت گیرد، جایی که سراب باشد تشخیص مشکل است. حضرت علی علیه السلام و معاویه مشخص بودند، ولی جایی که قرآن‌ها سر نیزه می‌روند، تشخیص مشکل است. اسلام و کفر مشخص است اما جایی که اسلام آمریکایی است، تشخیص مشکل می‌شود. دوست و دشمن مشخص اند اما زمانی که منافق باشد انسان تشخیص نمی‌دهد. بنابراین سختی تشخیص حق در مقابل کفر و باطل نیست بلکه در مقابل حق نما است، که دشمن ظاهر فریبنده ای را به خود گرفته باشد؛ که اوج بصیرت را می‌طلبد. می‌بینید اشخاصی در مقابل شما قرار گرفته اند که سابقه دار در اسلام هستند، اما باید آنها را کنار بزنید. اینجاست که کار سخت می‌شود. کار حضرت علی علیه السلام از جهاتی سخت تر از کار پیامبر صلی الله علیه و آله بود چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله در مقابل کفر مطلق می‌جنگیدند. اما حضرت علی علیه السلام سه جنگ انجام دادند که هر سه با مسلمانان بود. جنگ اول که جمل بود با ناکثین و خویشان پیامبر و کسانی که طرفدار تبعیض بودند، اینها همه مسلمان بودند مانند عایشه که ام المومنین بود، سیف الاسلام، که زبیر بود. طلحه و فارس الاسلام‌ها و سابقه دار در اسلام‌ها در مقابل امام علی علیه السلام بودند. جنگ دوم (صفّین) با معاویه و سیاسیون فریبکار بود که همه چیز را از دید سیاست می‌دیدند. جنگ با معاویه که خال المؤمنین و بسیاری از سابقه داران در اسلام بود. و جنگ سوم (نهروان) که سخت تر از بقیه بود جنگ با ظاهرالصلاح‌ها بود که خشکه مقدسانی کم عقل منافق بودند و پیشانی شان پینه بسته بود. حال می‌بینیم که کار امام علی علیه السلام چقدر سخت بود. در زمان انقلاب اسلامی هم شرایط بعد از انقلاب سخت تر شده بود. چرا که قبل از انقلاب امام رحمت الله علیه با شاه می‌جنگید که وضع شاه مشخص بود اما بعد از انقلاب با کسانی که در خط مقدم انقلاب بودند باید برخورد می‌کرد. ابتدا با دولت موقت؛ بازرگانی که قرآن تفسیر می‌کرد و به ظاهر روشنفکر و ملی مذهبی‌ها به او علاقه داشتند. جریان بنی صدر و جریان جدایی طلب‌ها که حضرت امام رحمت الله علیه محکم جلو اینها ایستادند که می‌خواستند ایران را تکه تکه کنند مثل همین الان که می‌خواهند عراق را تکه تکه کنند و بعد مجاهدین خلق کسانی که زندان رفته بودند، تفسیر قرآن و نهج البلاغه گفته بودند و شنیده بودند. گام بعد از مجاهدین، با انجمن حجتیه بود. کسانی که تمام عشق شان امام زمان عجل الله تعالی فرجه بود اما درک درستی از انتظار نداشتند. گروهک فرقان، قائله سی ام خرداد سال ۶۰ که بنی صدر و مجاهدین راه اندازی کردند، درگیری با مرجع تقلید درباری مانند آقای شریعت مداری که مرجع تقلید شاه بود و قصد بمب گذاری بیت امام رحمت الله علیه را داشت. جریان مک فارلین، مجاهدین انقلاب، جریان انتخابات مجلس سوم، هشت سال دفاع مقدس، جریان قائم مقام رهبری که شاگرد امام بود و انقلابیون به او علاقه مند بودند و در جبهه‌ها عکس او در کنار عکس امام بود. بعد از نمازها در تکبیرها اسم او را می‌آوردند… که اکنون امام برای اصلاح و مصالح مسلمین باید او را کنار می‌زد. هر کدام از موارد از جمله مشکلات و سختی‌های کار امام بعد از انقلاب بود. و همچنین کارهای مقام معظم رهبری مدظله العالی نیز حتی سخت تر از امام خمینی رحمت الله علیه بودند. اتفاقات پیاپی می‌افتاد خصوصا در دوران اصلاحات که هر روزی یک اتفاق جدید می‌افتاد؛ جریان‌های فساد اقتصادی و جریان ۲۳ آبان سال ۷۶ که قائم مقام رهبری صحبت بسیار تندی را بعد از انتخابات دوم خرداد داشتند و قم شلوغ شد و اعتراض‌هایی شد و حصر خانگی ایشان شروع شد و آنجا بود که حضرت آقا جایگاه ولایت و رهبری را تبیین می‌کردند.
جریان روزنامه‌های زنجیره ای که به خدا و پیامبر و امام حسین علیه السلام و شهدا توهین می‌کردند که در تیتر یکی از این روزنامه‌ها بود که نوشته بود: روزی می‌شود که خدا را هم به دادگاه کشاند. یا در سر مقاله روزنامه ای که امروز ادعای مذهبی بودن می‌کند، نوشته بود چند روز دیگر عاشورا خواهد رسید و خشونت در ایران چندبرابر می‌شود، چون مردم ایران الگوی شان خشونت طلبی است. توهین‌های پیاپی می‌کردند به نظام و رهبری هم که جای خود. در رابطه با قصاص این تیتر را زدند که: حکم غیرقانونی قصاص. با قرآن در افتاده بودند. بعد از آن، جریان اصلاح قانون مطبوعات و جریان قتل‌های زنجیره ای که پشت سر هم آدم کشته می‌شد. جوان‌ها مطالعه کنند ببینند چه نقشه‌ها برای این انقلاب کشیده بودند که به نتیجه نرسیدند. جریان فتنه سال ۷۸ و جریان کوی دانشگاه، که حضرت آقا چند روز بعد، در سخنرانی شان فرمودند که اگر عکس مرا هم آتش زدند حرفی نزنید. راهپیمایی عظیم مردم بود که این فتنه را جمع کرد. جریان عبدالله نوری و روزنامه خرداد که جریانی پیچیده برای کشور بود، جریان کنفرانس برلین، که با وجود حضور بعضی از مقامات ایرانی چه توهین‌هایی به اسلام شد، چه افرادی که آنجا کامل برهنه شدند و رقصیدند. جریان انتخابات مجلس ششم که قرار شد مجلس ششم را تحریم کنند، تحصن‌هایی که صورت گرفت و اعتصاب غذاهایی که انجام شد، ترور حجاریان و قائله خرم آباد، لوایح دوقلو، جریان آقاجری، جریان نوارسازان، جریان براندازان. تمام اینها در دوران زعامت مقام معظم رهبری مدظله العالی اتفاق افتاد. شاید سخت تر از همه این‌ها جریان فتنه ۸۸ بود، که حضرت آقا همه این‌ها را مدیریت کرد اما سختی آن این بود که نظام باید در مقابل حق نماها ایستادگی می‌کرد. سختی کار از این جنبه بود و بصیرت بسیار بالایی می‌طلبید. موانع کسب بصیرت: اما کسب بصیرت موانعی دارد که از جمله می‌توان این موارد را نام برد: بی تقوایی «وَمَن یَتَّقِ اللَّه یَجْعَل لَّهُ مَخْرَ‌جًا»؛ و كسى كه از خدا بترسد خدا برايش راه نجاتى از گرفتاريها قرار مى دهد و از مـسـيـرى كـه خـود او هـم احـتـمـالش را نـدهـد رزقـش مـى دهـد. حضرت امام رحمت الله علیه علاوه بر تقوای بالا، بصیرت عجیبی هم داشتند. وارد کاخ شدیم. انتظارش را نداشتیم ولی بلافاصله خودش به ملاقات آمد. ما به او توضیح دادیم که امام از چهره‌های برجسته جهان اسلام هستند و علیه شاه مبارزه می‌کنند و چون احتمال دارد، دولت فرانسه بعد از سه ماه اقامت برای ترک آنجا به ایشان فشار بیاورد با اجازه شما ایشان برای اقامت به لیبی بیایند. قذافی نسبت به امام ابراز علاقه زیادی کرد. برای انجام هر گونه کمکی هم تمایل نشان داد. حتی گفت هر سلاحی هر جای دنیا که بخواهیم، به ما تحویل می‌دهد، حتی روی خلیج فارس. ما گفتیم: «ملت ما ملت غنی است و احتیاج به کمک مالی دیگران ندارد» برای ما همیشه مذموم بود که از بیگانه کمک بگیریم حتی از قذافی که شعار اسلام گرایی می‌داد. امام مرتبا می‌فرمود: «با طناب قذافی داخل چاه نروید.»[۱] رئیس جمهور آمریکا گفته بود اخیراً این مسئله توجه مرا به خود جلب کرده که پیشینه و سابقه ی واژه ی جمهوری به سه هزار سال پیش برمی گردد. لذا باید از فردا به بعد، تقویم خودمان را از ۱۹۸۹ به ۳۰۰۰ تغییر دهیم. در عصر علم و دانش، تولد مسیح در یک اصطبل چه ربطی به مبدأ تاریخ دارد؟ چند وقت بعد شاه گفت: «هجرت محمد صلی الله علیه و آله از یک صحرا به صحرای دیگر چه ربطی به تقویم ما دارد؟» و دستور تغییر تقویم را از هجری شمسی به شاهنشاهی داد. امام واکنش جدی نشان داد و گفت: «این تغییر هتک اسلام و مقدمه ی محو اسم آن است. خدای نخواسته استعمال آن برای عموم حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم خواهد بود.»[۲] در واقع بحث تغییر تقویم مطرح نبود بلکه استحاله اسلام در پیش بود که امام با بصیرت و اگاهی شان جلوی آن را گرفت. در تنفیظ ریاست جمهوری بنی صدر هم بصیرت امام کاملا مشخص بود که فرمودند؛ «من یک کلمه به آقای بنی صدر تذکر می‌دهم. این کلمه تذکر برای همه است. حب الدنیا رأس کل خطیئه» که هنوز زمان زیادی از دوران ریاست بنی صدر نگذشته بود که چهره واقعی اش را به مردم نشان داد. علماء و مراجع نیز همیشه در نهایت بصیرت بودند. شاه که به خارج از کشور رفته بود و می‌خواست با یک دختر مسیحی، ازدواج کند. برای این موضوع، احتیاج به موافقت آیت الله بروجردی بود. خیلی تلاش شد که ایشان، فتوا به جواز ازدواج دائم با غیر مسلمان بدهد. آیت الله بروجردی، حتی ازدواج موقت را نیز فتوا ندادند، با اینکه حداقل ازدواج موقت با اهل کتاب، بلااشکال است. گرچه آیت الله بروجردی، چه دائم و چه موقت را، بلااشکال می‌دانستند. شاید این عدم فتوا به جواز ازدواج با غیر مسلمان، به این خاطر بود که در آن شرائط، این ازدواج را، بخصوص برای شاه، به صلاح مسلمین نمی‌دانستند.
در عین حال، فتوای خود را، که جایز می‌دانستند، ننوشتند، بلکه نوشتند: «بین فقهای شیعه حرمت ازدواج مسلمان با زن غیرمسلمان معروف است» این بصیرتی است که یک مرجع تقلید دارد. شهدای اسلام و ۸ سال دفاع مقدس و خصوصا شهدای مدافع حرم اوج بصیرت شان را نشان می‌دهد که در یک کشور دیگر می‌جنگند. بنی صدر خودش را جا زده! بنی صدر که آمد، نشست کنار امام رحمت الله علیه. او خیلی عصبانی شد. بلند شد رفت به طرف تلویزیون و با اشاره به بنی صدر گفت: «این آدم درستی نیست، خودش را جا زده، برای فریب مردم آمده.» امام رحمت الله علیه در این شرایط صلاح نمی‌داند این مسائله را أعلام کند، مردم باید خودشان بفهمند. آن موقع نوجوانی ۱۴ ۱۵ ساله بود.[۳] پیش بینی شهید خوش سیرت در رابطه با تهاجم فرهنگی بعد از ناکامی جنگ نیز از جمله بصیرت‌های شهدا است. پیش بینی تهاجم فرهنگی بعد از ناکامی در جنگ! قبل از عملیات کربلای ۵ در سال ۹۵، لشکر قدس در شوشتر منتظر بود. کم کم داشتیم برای عملیات آماده می‌شدیم. آن روز بحث پذیرش قطعنامه داغ شده بود. شب از نیمه می‌گذشت که از آقا مهدی در مورد پایان جنگ و آمریکا پرسیدم و این که سرانجام کار چه خواهد شد؟ نگاهی معنادار به من کرد. در تاریکی شب حس کردم دارد گریه می‌کند. بغض مانع حرف زدنش می‌شد. با همان حال خاصش گفت: فلانی! خدا نکند بعد از جنگ امام عزیز در بین ما نباشد و آمریکا که به قول حضرت امام – هیچ غلطی نمی‌تواند بکند- و از طریق سیاسی و نظامی و اقتصادی نتوانست کاری انجام دهد، خدا نکند آن روز خواهد دست به تهاجم فرهنگی بزند. أن وقت انقلاب آندلسی تکرار خواهد شد، با عکسها و نوارهای مبتذل و … جوانهای ما را از خدا دور کند. آن روز خدا به فریاد ما برسد. حتی این عزیزان که می‌بینی نماز شب می‌خوانند، خدای نکرده گرفتار می‌شوند؛ خدا به فریاد برسد. همچنان حالت گریه داشت و اصلا حواسش نبود. بدون این که خداحافظی کند، از جمع ما در تاریکی دور شد.[۴] بصیرت و تیزبینی شهید مطهری نیز مثال زدنی بود. داشتم رانندگی می‌کردم که استاد مطهری را دیدم. سوارش کردم. در راه سخن از روحانی ای شد که من او را انقلابی می‌دانستم. ناراحت شدم وقتی دیدم استاد این گونه پشت وی بدگویی می‌کند. با اعتراض ایشان را از ماشینم پیاده کردم. بعد از انقلاب آن روحانی مبارز شد جزء حامیان بنی صدر، بعدش هم از مخالفان انقلاب شد. بصیرت و تیزبینی شهید مطهری مثال زدنی بود.[۵] انحراف مجاهدین خلق را نیز شهید مطهری کشف کرد. قرار بود اولین گروهی که بعد از ورود امام به ایران به استقبالش بروند مجاهدین خلق باشند، که همان شب شهید مطهری با نوفل لوشاتو تماس می‌گیرند و می‌گوید: به امام بگویید که اگر مجاهدین خلق بیایند دور مرا خط بکشید. امام نیز حرف‌های استاد مطهری را تأیید می‌کنند. این‌ها بصیرت شهید مطهری را نشان می‌دهد که در نهایت نیز در همین راه بصیرت شان به شهادت رسیدند. بنابراین اولین مانع کسب بصیرت «بی تقوایی» است. غفلت خداوند در آیه ۱۷۹ سوره اعراف می‌فرماید: «… لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» دلهایی دارند که با آن درک نمی‌کنند و چشمهایی دارند که با آن نمی‌بینند و گوشهایی دارند که با آن نمی‌شنوند، ایشان چون چهار پایانند، بلکه از آنها گمراهتر هستند وایشان همان غفلت زدگانند. دشمن از طریق غفلت ضربه اش را به پیکره‌ی اسلام خواهد زد و به وسیله‌ی مسائل کوچک ما را از مسائل بزرگ و اصلی غافل می‌کند. یکی از این موارد، این است: تأسف می‌خوریم برای کسانی که اعتصاب و اعتراض می‌کنند که بازی فوتبال شب تاسوعا و عاشورا برگزار نشود، در حالی که سند ۲۰۳۰ تصویب می‌شود. کار دشمن این است که برای جوانان دغدغه درست می‌کند که شب عاشورا فوتبال برگزار شد یا نه؟ در حالی که پخش شدن یا نشدن فوتبال در شب عاشورا ضربه ای به تشیع نمی‌زند ولی اگر سند ۲۰۳۰ تصویب شود اسلام را استحاله می‌کند. بهتر این است که برای این جریان سند ۲۰۳۰ کفن بپوشیم و اعتصاب کنیم. غفلت این است امور پیش پا افتاده در اولویت قرار بگیرند و مسائل مهم را فراموش کنیم. از دشمن غفلت کردیم ۸ سال دفاع مقدس شروع شد، چگونگي شروع جنگ تحميلي ۸ ساله به دلیل غفلت مسئولین مملکتی و در رأس شان به رئیس جمهور خائن بود. این غفلت است. امير ذاكري يكي از فرماندهان ارتش در دوران جنگ می‌گوید: هرکشوری که قصد حمله به کشور دیگری را دارد نمی‌تواند یک دفعه از پادگانها به سمت کشوری دیگری حمله کند و ادعای جنگ کند از این رو بدون شک اقداماتی برای شروع جنگ لازم است که یکی از آنها حرکات یگان‌ها به سمت نوار مرزهاست.
عراق تصمیم قبلی برای جنگ با ایران داشت که نمیتوان آن را انکار کرد اما اینکه کدام مسئولان این موضوع را میدانستند مشخص بود.‌ آقای غرضی استاندار خوزستان در مجلس گزارشی را درباره قصد عراق برای حمله به ایران ارائه کرد و در این گزارش تاکید کرد که مسئولان نظام منطقه این موضوع را بیان میکنند. غرضی بعد از ارائه گزارش در مجلس به بنده گفت که من را در مجلس هو کردند و گفتند که ما شاخ آمریکا را در منطقه شکستیم چه برسد به عراق. جامهای جهانی و المپیک‌ها را اگر بررسی کنیم، هر گاه سرگرم جام جهانی شدیم اتفاقی در دنیا می‌افتد. المپیک ۱۹۴۸: اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی، جام جهانی ۱۹۷۸: حمله اسرائیل به لبنان. جام جهانی ۱۹۸۲: محاصره بیروت. جام ملت‌های اروپا ۱۹۹۲: قتل عام مردم بوسنی و هرزگوین توسط اروپا. جام جهانی ۲۰۰۶ : جنگ ۳۳ رژیم صهیونیستی علیه لبنان. المپیک ۲۰۰۸ : حمله روسیه به گرجستان-رژیم صهیونیستی و جنگ ۲۲ روزه غزه. جام جهانی۲۰۱۰ : محاصره مجدد غزه و حمله به کاروان آزادی. المپیک ۲۰۱۲: حمله به سوریه. جام جهانی ۲۰۱۴ :حمله به عراق. افکار عمومی به سمتی که معطوف می‌شود دشمن از طرف دیگر ضربه خود را به اسلام وارد خواهد کرد. عدم رعایت اولویت در جریان کربلا و تنها گذاشتن اباعبدالله بسیاری از افراد اولویت را تشخیص ندادند. یکی از این افراد شاعری به نام فرزدق بود که دوستدار امیرالمؤمنین بود و یک روز که همراه پدرش نزد امام علی علیه السلام رفتند و پدرش به امام علی علیه السلام گفت که پسرم شاعر است. امام علی علیه السلام فرمودند: بجای این شعرها، قرآن را حفظ کند. فرزدق این کار را انجام داد. فرزدق دوستدار امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام بود. شعر بسیار خوبی در مذمّت ابن ملجم دارد. در رثای امام حسین علیه السلام شعر سوزناکی دارد. انسان شجاعی بود. زمانی که هشام ابن عبدالک آمد، خواست که حجرالاسود را ببوسد، جمعیت بسیار زیاد بود و نتوانست برود و کناری نشست دید یکی وارد شد و همه کنار رفتند. رو به اطرافیان کرد و پرسید: این کیست؟ گفتند: علی ابن الحسین است. فرزدق یک شعر بسیار زیبایی برای امام سجاد علیه السلام خواند. هشام برآشفت و دستور داد تا نام او را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در سرزمین “عسفان” میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند . چون این خبر به حضرت سجاد علیه السلام رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند. فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده‌ام و صله‌ای نمی‌خواهم. امام علیه السلام صله را بازپس فرستاد و فرمود هدیه ای را که دادیم پس نمی‌گیریم و اطمینان داد که چیزی از ارزش واقعی آن، در نزد خدا کم نخواهد. اما در حوادث سال ۶۰ قمری آمده است که همین فرزدق برای حج به سوی مکه رفت و در منزلگاه صفاح با امام حسین علیه السلام برخورد کرد. امام از او احوال مردم کوفه را جویا شد و او در پاسخ گفت: «آنان را پشت سر گذاشتم در حالی که دل‌هایشان با تو و شمشیرهایشان بر ضد تو (و در نقلی با بنی امیه) بود. در حالی که امام حسین علیه السلام به سمت کوفه و کربلا بود فرزدق اولویت را نشناخت که باید به همراه امام حسین به جنگ با دشمن می‌رفت و به حج رفت. این که در آداب زیارت هست که باید پشت به قبله بود و رو به امام شاید همین شناخت اولویت است. بار اولی که امام را دستگیر کردند تمام بازار به مخالفت با رژیم بسته شد. ولی وقتی ایشان را برای دومین بار گرفتند و برای تبعید بردند، این اتفاق نیفتاد. قضیه از این قرار بود که بعضی از بزرگان اصناف پیش معاون ساواک در بازار دعوت شده و قول داده بودند، بازار بسته نشود. در مقابل هم ساواک به هشتاد نفر از آنها تذکرہی کربلا داد.[۶] در صورتی که آن زمان اولویت با کربلا نبود. ولی عده ای اولویت را درست تشخیص ندادند. بچه‌ها شهید می‌شوند، تو رفتی درس بخوانی؟! در کنکور دانشگاه، ثبت نام کرده بودم. شرط رفتنم این بود که کاوه، برگه ترخیصی ام را امضا کند. آن روز دلم عجیب شور می‌زد. با یک دنیا اضطراب و تشویش، نامه دانشگاه را نشانش دادم. بی هیچ حرفی، آن را گرفت و خواند. نگاه معنی داری به من و برگه انداخت و ناگهان کاری کرد که اصلاً انتظارش را نداشتم. نامه در لابه لای دستانش پاره پاره شده و بقایای آن، روی زمین پخش و پلا شد. با خودم گفتم لابد چون می‌خواهم از تیپ بروم و باز بهداری بی‌سرپرست می‌ماند، کاغذ دانشگاه را پاره کرد. دو روز بعد، دیدم چاره ای ندارم جز اینکه خودم دست به کار شوم. پیگیری کردم تا از مشهد برایم جایگزین آمد. در فرصتی که کاوه در پادگان نبود، از معاونش تسویه حساب گرفتم و راهی مشهد شدم تا در کنکور شرکت کنم. بعد از اعلام نتایج، معلوم شد که قبول شده ام. اول مهر ماه هم رفتم سراغ درس و دانشگاه.
مدتی گذشت خبر مجروحیت کاوه را یکی از رفقا بهم داد. با ناراحتی پرسیدم: «کجا مجروح شده؟» گفت: «توی تک حاج عمران.» پرسیدم: « حالا کجا بستری اش کردن؟» گفت: «توی بخش مغز و اعصاب بیمارستان قائم عجل الله تعالی فرجه.» بدون معطلی رفتم عیادتش. اتاق، شلوغ بود. چند نفر دیگر قبل از من آمده بودند. با اینکه ضعیف شده بود، ولی آن لبخند همیشگی و زیبا، گوشه لبش بود. دلم می‌خواست دست بیندازم دور گردنش، او را بغل کنم و زار زار گریه کنم، ولی نگاه بچه‌ها و حیا، مانع می‌شد. پرونده اش را ورق زدم. دکتر‌ها نوشته بودند نباید کار سنگین انجام دهد و حرکتی داشته باشد. ترکش‌های نارنجک که به سرش اصابت کرده بودند، در جای خیلی حساسی قرار گرفته بودند. نزدیکش که رفتم، احوالم را پرسید و از کار و بارم سوال کرد. گفتم: «توی دانشگاه درس می‌خوانم.» تا این حرف را زدم، جمله ای گفت که مرا زیر و رو کرد و گویی تمام وجودم را به آتش کشید. گفت: « نامور! بچه‌ها می‌روند جبهه خون می‌دهند و شهید می‌شوند، آن وقت تو می‌روی دانشگاه درس بخوانی؟» یقینا این حرف را اگر هر کس دیگری می‌زد، آنطور در من اثر نمی‌گذاشت. بدون شک، او رضای خدا را در نظر داشت و خیر و صلاح دنیا و آخرتم را می‌خواست. برای همین بود که حرفش مرا دگرگون کرد. گویی از خوابی هزار ساله بیدار شده بودم. حماسه کاوه صص ۲۳۸- ۲۴۰. من دانشگاه برو نیستم! بچه درس خوان و باهوشی بود. با رتبه خوبی در دانشگاه علوم پزشکی ایران قبول شد. ما خوشحال بودیم و افتخار می‌کردیم به برادرمان. چند روز بعد از اعلام نتایج کنکور، یک روز عصر که با هم نشسته بودیم، به او گفتم: « داداش! ان شاالله کی می‌روی تهران برای ثبت نام؟» او در حال نوشتن چیزی بود. سرش را بالا گرفت و نگاهم کرد. لبخند زد و چیزی نگفت. برای من عجیب بود. لبخندش از رضایت نبود. دست بردم و یکی از نوشته‌هایش را برداشتم و گفتم: « با اجازه!» چند بیت شعر بود. نگاهم به شعر بود. زیر چشمی به او نگاه کردم و گفتم: «جوابم را ندادی؟» گفت: « جواب چه چیزی را؟» دوباره گفتم: «ثبت نام دانشگاه را می‌خواهی چه کار کنی؟» آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت: «حمید جان! من دانشگاه برو نیستم.» با ناراحتی گفتم: « همه آرزویشان است رشته پزشکی قبول بشوند، آن وقت تو؟» جواب داد: « چطور می‌توانم بروم دانشگاه، در حالی که اسلحه داداش رشید روی زمین مانده؟»[۷] شهید چمران که دکترای پلاسمای هسته ای، در زمان جنگ در آمریکا درس می‌خواند، آمریکا را رها می‌کند و برای جبهه به ایران برگشت. جهل در تاریخ اسلام شخصی به نام ذوالکلاع بود که به دلیل بی بصیرتی در اثر بی اطلاعی از ماهیت جریانهای موجود جامعه منحرف شد و به جریان باطل گرویدند. ذوالکلاع یکی از شخصیت‌های بانفوذی بود که به دلیل فقدان بینش صحیح سیاسی و ساده اندیشی، در جنگ صفین به لشکر معاویه پیوست و از فرماندهان سپاه شام شد. وی اگر چه در جبهه باطل می‌جنگید، اما تصور می‌کرد در حال (اخبار الطوال، ص ۲۱۳) دفاع از حق و حقیقت است و در راه خدا می‌جنگد. ذوالکلاع وقتی عمار یاسر را در میان نیروهای علی علیه السلام دید به یاد سخن رسول گرامی اسلام صلی الله وعلیه وآله افتاد که فرمود: عمار را گروه ستمکار خواهند کشت. این امر روحیه او و بسیاری از نیروهای (اسدالغابة، ج ۴، ص ۱۳۵) فریب خورده معاویه را متزلزل ساخت؛ چرا که عمار را در آن سوی میدان و در میان یاران علی علیه السلام می‌دیدند. وقتی معاویه با چنین شبهه ای در لشکرش مواجه شد، به ذوالکلاع پاسخ داد از کجا معلوم که عمار تا آخر در جبهه علی علیه السلام بماند و به ما ملحق نشود؟ ذوالکلاعِ بی بصیرت در برابر چنین پاسخ ساده و گمراه کننده ای به آسانی قانع شد و در کنار معاویه (پرچمدار باطل) علیه علی علیه السلام (پرچمدار حق) جنگید تا کشته شد.(الکامل، ج ۳، ص ۳۱) مدتی بعد عمار یاسر در سپاه علی علیه السلام به شهادت رسید و صدق گفته رسول خداصلی الله وعلیه وآله و حقانیت راه حضرت علی علیه السلام و یارانش آشکار شد. کشته شدن ذوالکلاع پیش از شهادت عمار، سبب خوشحالی معاویه شد، زیرا به خوبی می‌دانست که اگر ذوالکلاع زنده می‌ماند و شهادت عمار را می‌دید، نیمی از سپاه معاویه به علی علیه السلام می‌پیوستند.(اخبار الطوال، ص ۲۲۱) لجاجت امام على عليه السلام: «مَن لَجَّ وَ تَمادى فَهُوَ الرّاكِسُ الَّذى رانَ اللهٌ عَلى قَلبِهِ وَ صارَت دائرَةُ السَّوءِ عَلى رَأسِهِ»؛ هر كس لجاجت كند و بر آن پافشارى نمايد، او همان بخت برگشته اى است كه خداوند بر دلش پرده [غفلت] زده و پيشامدهاى ناگوار بر فراز سرش قرار گرفته است. دشمنان در مقابل پیامبران لجاجت داشتند. داستان شرط بندی‌هارون الرشید با همسرش همین جریان لجاجت بود.
جریان این بود که‌هارون و همسرش شطرنج بازی می‌کردند و شرط این بود هر کس برنده شود هر کاری که بگوید باید طرف مقابل انجام دهد. بار اول‌هارون برنده شد و پیشنهاد بی شرمانه ای داد و بار دوم که از‌هارون خواست که با وی نزدیکی و مباشرت کند. خلیفه مقتدر عباسی که هرگز تصور چنین فکر و اندیشه ای از ناحیه زبیده در خاطر او خطور نمی‌کرد او را از این عمل لجوجانه و عواقب شرم آن برحذر داشت و حتی متذکر شد که هر چه از مال و خواسته‌های دنیا بخواهد با سر انگشت قدرت و توانایی مطلقه خود در پیش پای او خواهد ریخت به شرط آنکه این فکر شوم را از مغزش به دور کند زیرا نزدیکی با زنان غیرعرب قطع نظر از اینکه دون شأن و مقام خلیفه اسلامی می‌باشد، یحتمل عواقب شومی در پی داشته باشد که برای وی فرزند نازنینش محمد امین خوشایند نباشد. زبیده زیر بار نرفت و در اجابت مسئول خود پافشاری کرد.‌هارون گفت: «اصرار در این کار به نفع تو و امین نیست، بیهوده لجاجت نکن زیرا چنانچه مجبور به چنین عملی شوم ایامی را در پشت غبار زمان به ابهام می‌بینم که موی از بر بدن راست می‌کند. میل دارم پس از مرگ من فرزندت امین، بر مسند خلافت تکیه زند و تو مقامی فعلی را با همان سمت ام المؤمنین محفوظ داشته باشی. از این لجاجت زنانه دست بردار و مرا به حال خود بگذار.» زبیده گفت : «به چه چیزها می‌اندیشی؟ یک بار مباشرت و نزدیکی با مراجل که این همه دور اندیشی‌ها ندارد. به فرض محال که انعقاد نطفه و وجود نوزادی متصور باشد از کجا که نوازد دختر نباشد و با یکی از بزرگان عرب تزویج نشود. زبیده حاضر نشد و در تصمیم عجولانه و انتقامجویانه اش پافشاری کرد. پس‌هارون ناچار از اجابت دلخواه زبیده شد و در نهایت کراهت و بی میلی با مراجل هم بستر گردید و در نتیجه مراجل به مأمون حامله شد. مأمون همان کسی است که به یاری ایرانیان و کاردانی طاهر ذوالیمینین بر برادرش امین غلبه کرد و مادرش زبیده را به عزایش نشانید. زبیده از آن پس تا زمانی که در قید حیات بود در خلوت و تنهایی بر سر و روی خود می‌زد و می‌گفت : «لعن الله اللجاجه، لعن الله اللجاجه» دنیا طلبی نمونه اش عمر سعد بود که دنیا طلب شد و بصیرت پیدا نکرد. درجه تشویقی بنی صدر را پس داد! نتیجه دلاوری‌هایش معلوم شد، با نامه‌ای که به دستش دادند. – به خاطر قابلیت‌های فراوان و توان بالا، به درجه سروانی ارتقا می‌یابید تا بتوانید مراتب ترقی و فرماندهی را طی کنید. نیشخندی زد و نامه را روی میز وسط اتاق انداخت. کشوری که به دیدنش آمده بود، نامه را برداشت و نگاهی از سر دقت به آن انداخت. – تبریک عرض می‌کنم دوست عزیز. – پوزخند زد. – من که نمی‌پذیرم. – شوخی می‌کنی؟ – خیلی هم جدی می‌گویم. درجه تشویقی از طرف جانشین فرمانده کل قوا! ( بنی صدر خائن) – عزیز من، صدایت را بیاور پایین. کاری نکن که به جرم تمرد گوشمالی ات دهند. علی اکبر شیرودی پشت میز نشست. – حتی اگر تیربارانم هم بکنند، مهم نیست. فقط این مهم است که کارشکنی‌های این مار خوش خط و خال به گوش امام برسد. کاغذ و قلم از جیبش درآورد و با چهره‌ای برافروخته روی کاغذ خم شد: « بسمه تعالی» اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ‌ها شرکت کرده‌ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ آمده ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده شده، پس گرفته و مرا به درجه ستوان یار سومی که قبلاً داشته‌ام، برگردانید. در صورت امکان، امر به رسیدگی این درخواست بفرمایید. کشوری همان‌طور که ایستاده بود، از فراز شانه او نامه را خواند. – سرت به باد ادست پسر. شیرودی کاغذ را تا کرد، در پاکت گذاشت و در آن را بست. – برعکس، سرم بلند است. یا علی![۸
یاران اباعبدالله نیز مانند مسلم و بٌریر در نهایت بصیرت بودند، در زیارتی که برای مسلم ابن عقیل است می‌خوانیم: «وأَنَّكَ قَدْ مَضَيْتَ عَلَى بَصِيرَةٍ». بُریر در مقابل دشمن ایستاد و گفت: «الحَمدُ لِلّهِ الَّذي زادَني فيكُم بَصيرَةً». خدا را شکر که به ما بصیرت داد. اما شاید کسی به بصیرت قمر بنی‌هاشم نبود. حضرت صادق علیه السلام در ضمن حديثي مي فرمايند: «كان عمّنا العباس بن علي نافذ البصيرة…» حضرت قمر بنی‌هاشم در نهایت بصیرت بودند. برایش امان نامه آوردند. گفت: لعنت بر تو و امان نامه ات! من حسین ابن علی را تنها نمی‌گذارم. منابع [۱]. حاشیه‌های مهم‌تر از متن صفحه ۱۹۱ به نقل از تهران علی جنتی ص ۱۳. [۲]. حاشیه های مهم تر از متن، ص ۱۹۸٫ به نقل از خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص ۱۰۶٫ [۳]. لحظه های بی عبور، ص ۲۰، خاطره ای از شهید بازرگان گریوانی. [۴]. خاطره ای از شهید مهدی خوش سیرت، پا به پای شهدا، صص ۵۳ و ۵۴٫ به نقل از: فاتح ماووت، صص ۸۸ و ۸۹٫ [۵]. حاشیه های مهم تر از متن، ص ۱۹۶؛ به نقل از خاطره ها، ص ۱۷۹٫ [۶]. خاطرات حاج احمد شهاب، ص ۱۵۲٫ [۷]. خاطره ای از شهید مجید جعفری، پسران گل بانو صص ۱۳۳- ۱۳۴. [۸]. خاطره ای از شهید محمدعلی شیرودی، به نقل از چلچراغ صص ۶۰-۶۱. •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• JOIN🔜 💥 @membariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ باموضوع: در ادامه بحث زیبایی‌ها و زشتی‌های کربلا به یکی دیگر از زشتی‌های یزیدیان، ذلت پذیری می‌پردازیم. بعد از رحلت پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله، دو خط در اسلام شکل گرفت. خط اول، خط سازش بود که بنی امیه پایه گذاری کردند و ادامه دادند. در این خط برای رسیدن به منافع دنیوی و مقاصد شوم خود با همه سازش می‌کنند. خط دوم که پایه گذارش اهل بیت علیهماالسلام بودند، خط عزّت بود که نقطه مقابل خط اول است و بر پایه ی عزت پیش می‌رفت. بحث ما در مورد زیبایی‌ها و زشتی‌های کربلا بود که در ادامه به یکی از زشتی‌ها که «ذلّت‌پذیری» است می‌پردازیم. کسانی که در مقابل امام حسین علیه السلام قرار گرفته بودند در نهایت ذلّت بودند که بخاطر امور دنیایی و رسیدن به پول و مقام و شهرت حاضر شدند زیر بار ذلّت بروند امّا حکومت حسینی را نپذیرند. در طول تاریخ نیز چنین است که هر کس بدون توجه به امور اخروی، تنها دغدغه امور دنیایی را داشته باشد به سرنوشت یزیدیان مبتلا خواهد شد. به طور کلی روحیه‌ی شیعه «عزت مداری» است. هیچ وقت زیر بار ذلّت نمی‌رود و شعارش هم همیشه «هیهات من الذلّه» بوده و هست. قضیه پاسبان و مرحوم حاج شیخ در زمان رضاخان فقط شش نفر از روحانیون جواز عمامه داشتند و لاغیر. مرحوم حاج شیخ[۱] هم جواز عمامه نداشتند، ولی از طرف شهربانی سفارش شده بود که مزاحم ایشان نشوند. مضافاً به اینکه مأمورین هم آن بزرگوار را می‌شناختند. یک پاسبان رذلی در کلانتری بازار بزرگ بود که خلیی مزاحم زنان می‌شد و روسری آنها را پاره می‌کرد. روزی مرحوم حاج شیخ با همان عمامه و عبای کرباسین سوار بر الاغ بوده و از بازار بزرگ محل حمام شاه عبور می‌کرده اند. آن پاسبان نانجیب بدنبال حاج شیخ براه افتاد و فریاد می‌زده است که بایست ، با تو هستم بایست ؛ تا رسیده است به حاج شیخ و مهار الاغ را گرفته. مرحوم حاج شیخ فرموده بودند با که هستی؟ چه می‌گوئی؟ یک دفعه لرزشی بر اندام او مستولی شده، بسوی قهوه خانه‌ای که اول بازار بود فرار کرده و با اندامی لرزان و زبانی از ترس الکن، از اشخاصی که در قهوه خانه مشغول چائی خوردن بوده‌اند می‌پرسد او کیه؟ او چکاره‌ست؟ اشخاص می‌گویند : چطور شده؟ آیا چیزی به او گفتی؟ می‌گوید : می‌خواستم بگویم این عمامه چیست به سرت ، یک نگاه به من کرد و گفت چه می‌گوئی؟ تمام بدنم به لرزه آمده است، می‌ترسم بمیرم. مردم به او می‌گویند : بدبخت او به تو رحم کرده است وَالاّ ممکن بود تو را سوسکی بسازد. [۲] مؤمن با این عزت است و تمام عالم از او می‌ترسند. «فَإنّ العزّة و للّه و لرسوله و للمؤمنین». عزت اُبهت می‌آورد و مؤمن در نهایت قدرت معنوی است. دشمنان همیشه از او می‌ترسند. اما سؤال این است که مسلمینی که در نهایت این عزت و اقتدار بودند، چرا رفته رفته عزّتشان را از دست دادند و امروزه بخش عمده ای از آنان به ذلِت کشیده شدند!؟ چرا اسلامی که در تمام دنیا پیش می‌رفت و می‌خواست حکومت کند، به تدریج عزتش را از دست داد و برخی مسلمانان در ذلت به سر می‌برند؟ برخی از این دلایل را بیان می‌کنیم: عوامل ذلت مسلمین بی لیاقتی حٌکّام: اولین علت ذلّت مسلمین، «بی لیاقتی حٌکّام» است. حکومت خیلی مهم است. حٌکّام از بنی امیه و بنی عباس تا حکومت قاجار و پهلوی در نهایت ذلّت بودند و چون حکّام در ذلت بودند مسلملانان را هم به ذلّت کشیدند. چون حٌکّام و مسئولین خیلی مهم است که باعث عزت می‌شوند یا ذلّت!؟ و هر کس که رأی می‌دهد در مقابل هر انتخابش مؤاخذه خواهد شد که آیا قبل از انتخاب تحقیق کردی که این کاندیدا اهل خدمت و عزت بود یا خیر؟ یا اینکه تنها بخاطر مسائل سیاسی رأی داده ای؟ آدم انتخاب کنید یک روز وقتی که مدرّس از مجلس به خانه بازگشت، عدّه‌ای از مردم به منزل مدرّس ریخته با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحه‌ای بود که امروز تصویب شد؟ خلاف مصلحت است. مدرّس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آن‌ها بپرسند که ناهار چه می‌خورید، جواب چه می‌دهند؟ همه گفتند: جو. مدرّس گفت: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی که شما انتخاب کرده‌اید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب کنید. حاکم تأثیر مهمی دارد. مسئولین مملکتی باید عزت داشته باشند نه این که با نهایت حقارت و عجز در مقابل بیگانگان خم و راست شوند. از چنین افرادی که حتی اوّلویت سیاست را نمی‌دانند که نباید در مقابل دشمن چنین کارهایی را انجام دهند، چگونه می‌توان انتظار اصلاح امور جامعه را داشت!؟ اگر حکام ذلت داشته باشند امور مسلمین را به خطر می‌اندازند، همانطور که در زمان‌های گذشته نیز خیلی از حکام به واسطه ی حقارت و ذلت‌هایی که داشتند، امت اسلام را هم به ذلت کشاندند.
فردوست یار غار محمد رضا پهلوی در کتاب خاطراتش که ظهور و سقوط پهلوی است، می‌گوید: راس ساعت ۸ از سفارت خارج شد. جلو آمد. و دست داد، گفتم: ولیعهد من را فرستاده که بپرسم وضع او چه خواهد شد. جواب داد ما خبر موثق داریم که ولیعهد به اخبار جنگ گوش می‌کند و تو میزان پیشروی آلمان‌ها را در جبهه‌ها روی نقشه با سنجاق برایش مشخص می‌کنی. همان شب جریان ملاقاتم با سفیر انگلیس را به محمدرضا گفتم و او دستور داد رادیو را از اتاق بیرون برم و تمام نقشه‌ها را پاره کرد. چند روز بعد با سفیر تماس گرفتم و جریان را گفتم. او نیز قول داد که سفارت انگلیس و آمریکا را راضی کند که سلطنت در ایران بهتر از جمهوری است. در نهایت ۲۴ شهریور بود که سفیرکبیر انگلستان با من تماس گرفت و گفت محمدرضا هرچه زودتر به مجلس برود و سوگند بخورد. انها هم مقدمات رفتن رضاخان را فراهم خواهند کرد.[۳] یکی از یزرگواران تعریف می‌کرد که بعد از انقلاب به خوزستان رفتم و از یکی از مسئولین امور نفتی پرسیدم که آیا خاطره ای هم از این دوران داری؟ گفت خاطره ای عجیب دارم؛ زمانی که انقلاب شد آمریکایی‌ها یکی پس از دیگری به کشورشان بر می‌گشتند و شاه بخاطر اینکه دل آنان را بدست آورد، به هر کدام از آنها هدایایی از قبیل قالیچه‌های ابریشمی و طلا و جواهرات می‌داد. من هم مأمور بودم که این هدایا را به آنها بدهم. روزی هدیه یکی از این آمریکایی‌ها را که عازم بود، در فرودگاه به او دادم. او هم به من ظرف کادو شده ای را به من داد و گفت: این هدیه را هم از طرف من به شاه بده. که چند روز بعد شاه از ایران فرار کرد و فرصت نشد هدیه را به او بدهم. بعدها که جعبه را باز کردیم داخل آن دستمال توالت آلوده به نجاست بود که این مستشار آمریکایی به شاه هدیه داده بود. این اوج ذلّت کشوری است که امثال محمد رضاهای پهلوی بر آن حکومت می‌کنند که با وجود چنین حاکمان ذلیل و نادان، امت اسلامی به عزّت نخواهند رسید. سستی باورها: دومین دلیلی که باعث شد مسلمین به ذلّت کشیده شوند، «سستی باورها» بود. بعد از پیامبر هم سلاطین و حٌکّام، سنت‌ها و باورهای مردم را که پیامبر پایه ریزی کرده بود را سست کردند. معاویه تمام باورهای مردم را عوض کرده بود. امام حسین علیه السلام می‌فرمایند: «فَاِنَّ السُنَّهَ قَدْ اُمیتَتْ، وَ اِنَّ الْبِدْعَهَ قَدْ اُحْیِیَتْ»[۴]؛ همانا سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) میرانده و بدعت (در دین) احیا شده است. هر چه پیامبر صلی الله علیه و آله گفته بود را زیر پا گذاشتند. تمام خوبی‌ها را عوض کرده بود و بدعت‌ها را پایه ریزی کرده بود. یزید ترک نماز می‌کرد، سگ بازی و میمون بازی و شراب خواری می‌کرد. جای تمام خوبی‌ها و بدی‌ها را عوض کرده بود. دنیا طلبی یا آلوده شدن به دنیا و زرق و برق آن: سومین مورد ذلّت مسلمانان، «دنیا طلبی یا آلوده شدن به دنیا و زرق و برق آن» است. اگر مسلمین به دنیا و زرق و برق آن آلوده شوند، نمی‌توانند عزت داشته باشند و مرتکب گناه‌های مختلف دنیایی می‌شوند. جریان آندلس عبرت بسیار آشکاری برای مسلمین است و اقتدار و حکومت عالی‌ای که مسلمانان اسپانیا داشتند به واسطه فساد از بین رفت. دشمن به وسیله فساد جنسی مسلمین را به ذلّت می‌کشاند. یکی از برنامه‌های اسرائیلی‌ها این بود که سلاطین و حکام عربی و اسلامی را به واسطه فساد جنسی از رده خارج کند و موفق هم شدند. جاسوسی جنسی «تزيپي ليوني»[۵] یکی از وزرای اسرائیل که در ابتدا با موساد همکاری می‌کرد، در مصاحبه ای با مجله تایم گفته است که براي کسب اطلاعات از شخصيت‌هاي برجسته با آن‌ها روابط جنسي برقرار کرده است. وی اعتراف کرده که قربانيان وي در کشورهاي اروپايي بسياري از رهبران کشورهاي عربي بوده‌اند و از روابط نامشروع و غیراخلاقی خود با آنها فیلم‌برداری کرده‌ است. سپس لیونی شماری از شخصیت‌های عربی را تهدید کرده است که اگر نخواهند دستورات وی را به اجرا بگذارند، اقدام به انتشار فیلم‌های غیر اخلاقی آنها در یوتیوب می‌کند. «شولاکوهن» یکی دیگر از جاسوسان اسرائیل نیز می‌گوید: برای گرفتن اطلاعات محرمانه از برخی مقام‌های عربی با آنها رابطه جنسی برقرار کرده و به واسطه قدرتی که از برقراری رابطه جنسی با حاکمان کشورهای عربی بدست آورده بودم توانستم در لبنان مشروب خانه و مرکز فساد راه اندازی کنم و با استفاده از زنان هرزه، پای برخی مسئولان دیگر را نیز به آنجا باز کنم و از اين طریق به اطلاعات ارزشمندي دست یابم. کوهن علاوه بر جاسوسی، در زمینه سرقت بانک‌ها و قاچاق پول یهودیان به اسرائیل نیز فعاليت داشت.[۶] می بینیم که این فسادها و دنیا طلبی‌ها یکی از دلایلی بود که امت اسلام را به ضعف و ذلت کشاند. پذیرش فرهنگ بیگانه: چهارمین دلیل ذلت مسلمین، «پذیرش فرهنگ بیگانه» است.
خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «وَلَن يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»[۷]؛ هيچ راه تسلط کفّار بر مسلمين را قرار ندادیم. بنابراین هر بخشنامه و سندی که باعث این امر شود، از دید اسلام مردود است. اصول عالی اسلام مانند ساده زیستی، عدالت و مساوات و ایثار… توسط ورود فرهنگ تجملاتی و وارداتی دشمن به بی عدالتی و حرص و خودخواهی و… تبدیل شده است. امروزه تمام نقشه‌ها و برنامه‌های دشمنان بر این است که حرص مسلمین را تحریک کنند. باید مسئولین خیلی مراقب باشند که یک لحظه غفلت باعث فریب خوردن از دشمن می‌شود که به امت اسلام ضربه خواهد زد. در طول تاریخ همین ضعف حاکمین باعث شده که ضربه‌های زیادی به امت اسلام وارد شود. عهدنامه ترکمانچای‌ها و گلستان‌ها و سعدآبادها و امثال آن ضربه‌های زیادی به اسلام زدند. اما غفلت مسئولین هم برای امت اسلام خطرناک است. یکی از این غفلت‌ها سند ۲۰۳۰ است که همه ماهیت‌های اسلام و شیعه را خواهد گرفت. به طور مثال یک بند سند ۲۰۳۰ این است که کشورها موظفّند کلیشه‌های جنسیتی را حذف کنند. اما کلیشه‌های جنسیتی یعنی چه؟ با توجه به اسناد سازمان ملل، در سال ۲۰۰۰ یونسکو به بلاروس نامه ای می‌نویسد که طبق عهدنامه فلان باید کلیشه‌های جنسیتی را حذف کنید، اما چرا هنوز در تقویم شما روزی به نام روز مادر وجود دارد؟ یعنی با تصویب سند ۲۰۳۰ روز مادر از تقویم‌ها حذف می‌شود! بند دیگر این سند این است که افراد زیر ۱۸ سال اجازه ندارند در جلساتی که احتمال خشونت دارد، شرکت کنند. اما بیگانگان هیئت امام حسین علیه السلام را نماد خشونت می‌دانند! و در صورت اجرای این سند، افراد زیر ۱۸ سال نباید در عزاداری ائمه شرکت کنند. درس آمادگی دفاعی و هر آنچه که بوی ایثار و شهادت می‌دهد باید از کتب مدارس حذف شوند. استحاله شیعه به این معناست و پذیرش این فرهنگ‌ها نوعی حقارت است. نوع پوششی که خیلی از افراد در جامعه اسلامی دارند، بدون اینکه بدانند علائم و نوشته‌های روی آن به چه معنا و با چه هدفی است، نوعی پذیرش بی چون و چرای فرهنگ بیگانگان است. بنابراین این عامل نیز یکی از مواردی است که امت اسلام را به چالش می‌کشاند. ورود نفوذی‌ها و جاسوسان در ممالک اسلامی: پنجمین مورد «ورود نفوذی‌ها و جاسوسان در ممالک اسلامی» است که دشمن آنان را پرورش داد و به این ممالک فرستاد. معروف‌ترین آنها مستر همفر است که در این سرزمین‌ها نفوذ کرد و وهابیت را شکل داد. یا دیگری که مستر جیکاک یا سید جیکاک است که با فنون شعبده‌بازی و حربه‌های دیگر، توجه مردم محلی منطقه مسجد سلیمان را به خود معطوف می‌کند و خود را به عنوان یک مرجع تقلید جا زد و مدعی شد که علی علیه السلام را در خواب دیده است که مردم را به فاصله گرفتن از نفت توصیه کرده و آن را نجس خوانده است. پس از مردم خواست که: اجازه دهید کشورهای دیگر نفت شما را ببرند تا کشور شیعه پاک بماند. کینیاز دالگورکی نیز که جاسوسی روسی بود که بابیت و بهایت را شکل داد و بعدها نام خود را به شیخ علی لنکرانی تغییر داد. دالگورکی در مناطق مختلف با افراد مختلف ارتباط برقرار کرد و آنها را شناسایی کرد و سپس به کمک میرزا محمد علی شیرازی (که بخاطر رسیدن به ریاضت، ساعت‌ها در آفتاب می‌نشست و همین امر باعث کم عقلی او شده بود) فرقه بابیه را تشکیل داد و محمد علی باب شد و بعد به اسرائیل رفتند. می خواهیم عرض کنیم که جاسوس چطور عمل می‌کند؛ جاسوس ارتباط می‌گیرد. در همین دوران اخیر یکی از مسئولین مملکتی که مجبور به استعفا شد با خانمی ارتباط برقرار کرد که بعدها مشخص شد این خانم جاسوس آمریکا بوده است. ببینید که دشمن چگونه برای افراد تأثیرگذار و گروه‌های مختلف برنامه‌های متفاوت دارد و جاسوس‌هایی سمت شان می‌فرستد که به روش‌های مختلف با آنان ارتباط بگیرد. در ابتدای اسلام کعب الاحبار در امت اسلام رسوخ کرد و خلیفه دوم به او اعتماد کرد و چند هزار روایت جعلی ساخت. این جاسوس است. دشمن برای ممالک اسلامی این چنین برنامه‌ها و نقشه‌ها را دارد. سکوت در برابر شکسته شدن حریم‌ها: ششمین عامل، «سکوت در برابر شکسته شدن حریم‌ها» است. زمانی که در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها را آتش زدند، به تابوت امام حسن علیه السلام تیر پرتاپ کردند و حسین بن علی علیه السلام را به مسلخ کربلا بردند و تک تک اهل بیت را به شهادت رساندند، همه سکوت کردند. در همین سال‌های اخیر دشمن برای این که ارزش اسلام را در چشم مسلمین بشکند، این همه شبهاتی که وارد کردند و فیلم‌های مستهجنی که به نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می‌سازند و جایزه ادبی و جایزه نوبل را به نویسنده‌ی ملعونی می‌دهند که به اسلام توهین کرده است.
این که در بعضی کشورها مانند چین در ماه رمضان الزام است که باید مسلمانان در روز غذا بخورند و نماز را ممنوع می‌کنند. باید زنان مسلمان برهنه باشند. این موارد از جمله کارهایی است که دشمن انجام می‌دهند تا قبح گناه را بریزند و کار خود را قدرت دهند. بیش از ۳۲ هزار قرآن را در یک روز به آتش کشیدند و کاریکاتور پیامبر اسلام را کشیدند. اسلام و مسلمانان را مسخره می‌کردند؛ کسانی که به حج می‌روند را بت پرست می‌شمردند؛ اطعام برای اباعبدالله و عزاداری را مسخره می‌کنند. سکوت در برابر این‌ها باعث می‌شود که اسلام به خطر بیفتد. سکوت نخبگان و انسان‌های تأثیرگذار در جریان واقعه کربلا بسیاری از خواص مانند عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبیر و ابن عباس و… سکوت کردند. وقتی خواص سکوت کنند ملت اسلام ذلیل می‌شود. در فتنه ۸۸ و انحرافات بسیاری از خواص سکوت کردند که مبادا به کسی بر بخورد یا موقعیت کسی به خطر بیفتد. خودباختگی: دشمن کاری کرد که امت اسلام خودباخته شد و اعتمادی که داشت از بین رفته بود، خصوصا در دوران قاجار و پهلوی، اوج خودباختگی و حقارت اسلام بود که حاکمین اسلام چگونه خودباخته بودند و تمام کارهایشان را دشمن برایشان انجام می‌داد. این اوج ذلت حٌکّام در مقابل دشمنان است. نقطه مقابل این ذلت‌ها، عزتی است که در سیره و رفتار علما دربرابر بیگانه می‌بینیم: آیت الله کاشانی به دلیل مبارزه ی مخفی با استعمار انگلیس در خرداد ۱۳۲۳ به زندان افتاد و ۲۸ ماه تا پایان جنگ جهانی دوم در شرایط بسیار سخت در زندان انفرادی بود. نقل است وقتی برای استنطاق به اتاق بازجوی انگلیسی خود رفت، به محض ورود روی صندلی نشست. بازجو که از این رفتار بسیار خشمگین شده بود به مترجمش می‌گوید: «بپرس چرا بدون اجازه نشسته است؟» ایشان هم با عصاحبانیت جواب می‌دهند: «عجیب است در کشور من بدون اجازه وارد شدید، توقع دارید که برای نشستنم هم از شما اجازه بگیریم».[۸] این عزتی است که انسان باید در مقابل دشمن داشته باشد. از دیگر افرادی که نماد عزّت بودند شیخ فضل الله نوری بود: زمانی که می‌خواستند ایشان را اعدام کنند. گفتند از سفارت روسیه برای شما امان نامه آورده اند. اگر شما پرچم روسیه را بر سر در خانه خود بزنید در امان خواهید بود. ایشان جواب داد که: یک عمر نان امام زمان را خورده ام و حال زیر پرچم دشمنش بروم. اعدام می‌شوم ولی ذلت را نمی‌پذیرم. چنین افرادی مانند شیخ فضل الله و آیت الله کاشانی و امام خمینی رحمت الله علیهم و مقام معظم رهبری حفظه الله نماد عزت‌مداری هستند. شهدایی مانند شهید محسن حججی نماد عزت بودند که در مقابل دشمن سر خم نکردند. کسی که در مقابل دشمن سر خم نکند خدا عزیزش می‌کند. این چنین افرادی هستند که باعث عزتمداری ایران شده اند. قدرت اول نظامی و امن ترین مکان منطقه در ناامن ترین منطقه، کشور ایران است. ایران جز ۲۰ کشور سازنده ناو شکن‌هاست، رکورد سریعترین اژدرنما را دارد، پرواز فوق پیشرفته آر کیو ۱۷۰ را شکار می‌کند، جز ۴ کشور موفق به شبیه سازی حیوان است، پیشرفته ترین موشک‌ها و ماهواره برها در ایران است، دومین کشور برتر دنیا در مغز و نخاع، کشوری که تعادل نظامی و سیاسی منطقه را حفظ کرده است، جز ۱۰ کشور دنیا در نانو و اولین کشور سازنده داروهای گیاهی ام اس و تنها کشور هسته ای است که بدون کمک سایر کشورها به این فناوری‌ها رسیده است. چرا هنوز هم برخی به جوانان کشور اعتماد نمی‌کنند و بسیاری از کالاها وارداتی است؟ چرا باید غذای قطارهای ما آشپزهای اتریشی بپزند؟ زمان جنگ با دست خالی همه چیز بدست آوردند، الان که همه چیز دارند. در روسیه برای دریافت موشکی دقیق و انحصاری به ژنرال‌های روسی مراجعه کردم. موشکی که در بُرد ۳۰۰ کیلومتر خطایی در حد چند متر داشت. پاسخ ژنرال روسی منفی بود. دلیلش را کپی‌برداری از آن توسط ایران ذکر می‌کرد. به او قول دادم این کار را نکنیم، اما او خندید و مجدداً پاسخ منفی داد. در جواب به او گفتم: «ما آن را خواهیم ساخت». آن‌ها با خنده‌ای تمسخرآمیز مرا بدرقه کردند. در بازگشت هرچه تلاش کردم با مشکل مواجه شدم و راهی نیافتم جز اینکه به درگاه امام رضا(علیه السلام) پناه ببرم. سه روز در مشهد مقدس به حرم حضرت رضا(علیه السلام) می‌رفتم و بعد از نماز و زیارت، ضمن توسل، تأمل و فکر می‌کردم. روز سوم به ناگاه پاسخ مشکلات خویش را یافتم و بعد از تشکر و زیارت مجدد، سریع به هتل برگشتم و در دفترچه نقاشی دخترم طرح ذهنی‌ام را به تصویر کشیدم و در بازگشت از مشهد و بازطراحی کار، موفقیت حاصل شد. موشکی با مشخصات دقیق‌تر از موشک روسی به نام فاتح ۱۱۰.[۹] جوان این کشور می‌تواند همه قدرت‌ها را داشته باشد به شرطی که به آن‌ها اعتماد کنند و خودش هم بخواهد، می‌تواند انجام دهد. اما دوران پهلوی برای ما حقارت‌های زیادی درست کردند. روزی از تهران به سفارت ایران در سوئیس تلفن شد.
درخواست اعزام یکی از بهترین دندانپزشک‌های سوئیسی را داشتند. دقیقاً هجده ساعت بعد، پزشک به اتفاق همسرش سوار جمبوجت سوئیس ایر راهی تهران شد. دربار نیز امتیازات فوق العاده ای به وی داد؛ از جمله اینکه او را در تمام ایران گرداندند و فرش ابریشمی بسیار گران قیمتی به عنوان هدیه ی شاهانه به و ی اعطا شد. اینها همه علاوه بر حق الزحمه ی چندین هزار دلاری اش بود.[۱۰] یعنی کشور ایران یک دندانپزشک نداشت!؟ اما وقتی رهبر ایران نیاز به عمل جراحی دارد در داخل کشور، در همین بیمارستان‌های دولتی و زیر دست پزشکان ایرانی زیر تیغ عمل می‌رود و به جوانان کشورش اعتماد می‌کند. اما امام حسین علیه السلام در اوج عزت مداری بودند. شعار «هیهات من الذّلّه» شعار اباعبدالله است که هیهات است که زیر بار ذلت برویم. مورخینی که حتی شیعه هم نبودند می‌گویند: آنچه که در وجود حسین ابن علی بسیار پررنگ است، عزتمداری ایشان است. عزت عجیبی داشت با این که عزیزترین عزیزانش را با وضع دلخراش به شهادت رساندند، اما در مقابل دشمن سر خم نکرد و زیر بار ذلت نرفت. وقتی که به میدان رفت، در مقابل دشمن شروع به رجز خوانی کرد که: «الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ وَالْعَارُ أَوْلَي‌ مِنْ دُخُولِ النَّارِ…»؛ کشته شدن سزاوارتر از تن دادن به ننگ و عار است؛ و ننگ و عار را تحمل کردن از درآمدن به آتش برتر است. منابع [۱] . ظاهرا منظور مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی هستند. [۲] . داستانهايي از مردان خدا-ميرخلف زاده ص ۶۸، با تلخیص. [۳] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد فردوست، تهران، اطلاعات، ۱۳۸۲، ص ۱۰۳٫ [۴] . نامه امام حسین علیه السلام به پنج نفر از سران بصره، تاریخ طبری: ج ۷، ص ۲۴۰. [۵] . Tzipi Livni. [۶] . گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، کد خبر: ۴۲۴۵۳۷۹. [۷] . سوره نساء، آیه ۱۴۱٫ [۸] . فراز و فرود زندگی مصدق، ص ۱۰۶٫ [۹]. ماهنامه فرهنگی همشهری، آیه، ش۱۰، ص۱۵ با اندکی تصرف. [۱۰] . حاشیه های مهمتر از متن، ص ۱۱۳؛ فساد در رژِیم پهلوی دوم، ۱۴۵٫ •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• JOIN🔜 💥 @membariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ باموضوع: یکی دیگر از زیبایی‌های کربلا که حسینیان آن را رقم زدند «عمل به تکلیف» است. انسان زمانی که تکلیفش را شناخت، مرحله بعد، عمل به تکلیف است، بدون توجه به نتیجه آن. اگر نتیجه مطلوب حاصل شد که چه بهتر، اما اگر نتیجه نداشت نیز انسان انجام وظیفه کرده است. امام حسین (علیه‌السلام) و یارانش، اهل عمل و تکلیف بودند. این که نتیجه پیروزی است یا شکست، برای آنها تفاوتی نداشت. هر چند که انسان دوست دارد پیروز شود، اما آنچه که مهمتر از نتیجه است، این است که انسان به وظیفه اش عمل کند. پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) به اندازه ای تلاش و کوشش نمودند که به وظیفه خود عمل کرده و مردم را هدایت کردند. که خداوند در قرآن کریم می فرماید: «طه* مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»؛ ای پیامبر ما قرآن را نازل نکردیم که تو خود را به سختی و مشقت بیندازی. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه‌السلام) برای انجام وظیفه، این همه به خود سختی می‌دادند. تمام ائمه (علیهم السلام) و همچنین حضرت امام خمینی (رحمت‌الله علیه) نیز همین‌طور بودند. الگوی حضرت امام (رحمت‌الله علیه)، پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام حسین (علیه‌السلام) بودند و در جواب کسانی که به ایشان می‌گفتند: تلاش نکنید، نهضت شما پیروز نمی شود، می فرمودند: ما به وظیفه خود عمل می کنیم. نه ذرّه ای کوتاه می آییم و نه ذرّه ای تندتر می رویم همان چیزی که وظیفه ما هست را انجام می دهیم. امروز هم باید هر کس وظیفه خود را بشناسد که چیست. اگر کسی وظیفه اش درس خواندن است، باید درس بخواند. یکی وظیفه اش این است در مغازه کار کند و یکی راننده تاکسی باشد؛ یکی مانند خانم ها وظیفه اش خانه داری و فرزندپروری است. اگر هر کس به آن وظیفه ای که خداوند برایش مشخص کرده عمل کند، همان کاری را کرده است که اباعبدالله (علیه‌السلام) انجام داده است. شهدای عزیزمان الگوی کامل وظیفه شناسی و عمل به آن بودند و آنچه که وظیفه شان بود را انجام دادند بدون اینکه توجیه و بهانه ای بیاورند که تازه ازدواج کردیم و وظیفه ما جبهه رفتن نیست و… . شهید حاج مصطفی ردّانی پور سه روز بعد از ازدواجش به جبهه رفت و شهید شد. شهید محمد علی کرامتی دو روز بعد از ازدواجش به جبهه رفت و شهید شد. هیچ عذر و بهانه ای نمی آوردند که مثلا فرزندی در راه داریم و… ؛ هر زمان که وظیفه خود را تشخیص می دادند، آن را انجام می دادند. شهید سجاد طاهر نیا که از شهدای بزرگ مدافع حرم استان گیلان هستند، شش ساعت قبل از تولد فرزندش، در سوریه به شهادت رسید. شهدا نمی گفتند که الان فرزند مریض داریم. دختر شهید حاج مهدی زین الدین به سختی مریض بود ولی همسر شهید زین الدین می گوید: وقتی که حاج مهدی به خانه آمد و اوضاع را دید گفت: عملیات در پیش داریم و باید برگردم جبهه. بعد هم به اتاق رفت و در را بست و گریه کرد. این‌ها عاشق زن و فرزندانشان بودند اما به امام حسین (علیه‌السلام) و حضرت زینب (سلام‌الله علیها) و جمهوری اسلامی بیشتر علاقه داشتند. نمی گفتند که برادرم در جبهه است یا شهید شده؛ برادر شهید حاج مهدی باکری توسط ساواک شهید شده بود و برادر دیگرش در جبهه شهید شده بود، اما خودش هم در جبهه ماند تا به شهادت رسید. برادر حاج مصطفی ردّانی پور شهید شده بود و خودش نیز در همان عملیات ترکش خورده بود، اما حاضر نشد به عقب برگردد. حاج مهدی زین الدّین با برادرش با هم به شهادت می رسند. دست حاج حسین خرازی در جبهه قطع شده بود اما همچنان در جبهه ماند و جنگید تا به شهادت رسیدند. شهید مرتضی عطایی، از شهدای مدافع حرم، چندین بار ترکش خورده بود و جانباز بود، اما باز به صحنه نبرد برگشت و به شهادت رسید. نمی گفتند که فصل تحصیل است، برگردیم و درسمان را بخوانیم و تابستان به جبهه برویم؛ بلکه در همان زمان جبهه را وظیفه خود دانستند و رفتند. شهید احسان قاسمیّه که از دانشجویان ممتاز دانشگاه تگزاس بود، در زمان جنگ دانشگاه را رها کرد و به جبهه رفت و به شهادت رسید. حاج مصطفی ردّانی پور نزد امام رفت و گفت: آقا من تکلیفم با خودم روشن نیست؛ نمی دانم الان طلبگی اولویت است یا اینکه در جبهه بمانم. امام فرمودند همان جایی که هستی، بمان. شهید نواب روزی به دیدار علامه امینی رفتند. علامه امینی به ایشان گفتند: «من حیفم می‌آید از شما، ایران نمانید، شما را می‌کشند. بیایید برویم نجف درس بخوانید. با استعدادی که دارید پیشرفت می‌کنید، مرجع می‌شوید، آن وقت اقدام کنید. هزینه رفتن شما به نجف با من». نواب‌صفوی نگاهی به علامه‌امینی انداخت و مکث کرد و بعد گفت: «اسلام سرباز و درسخوان دارد، سگ [نگهبان] ندارد… من و برادرانم می‌خواهیم سگ اسلام باشیم …»
علامه امینی چشم‌هایش پر از اشک شد، سرش را انداخت پایین و از اتاق بیرون رفت. نمی گفتند که در جبهه قدر ما را نمی دانند، ما از این ها فاصله بگیریم؛ بنی صدر شهید صیاد شیرازی را خلع درجه کرد، اما شهید صیاد به جبهه برگشت و به حالت بسیجی به فرماندهان سپاه و ارتش کمک می کرد. چه دروان جنگ و چه بعد از آن خستگی ناپذیر بودند و کار می کردند. نمی گفتند که الان باید حج برویم و کربلا و سوریه و زیارتی برویم. قرار بود شهید عباس بابایی با همسرش به حج بروند، تا پله هواپیما همراه همسرش آمد و همسرش را به داخل هواپیما برد و به او گفت الان عملیات نزدیک است و من باید برگردم. همسرش گفت: این حج واجب است. شهید بابایی گفت: جنگ هم واجب است من باید کدام را انجام دهم؟! برگشت و گفت: ان شالله عید قربان برمی گردم. در عید قربان هم به شهادت رسید. این ها وظیفه خود را شناختند و همان را انجام دادند. نگفتند که ما کار و پست و مقام و مسئولیت داریم. خیلی از افرادی که جبهه رفتند پست و مقام داشتند. شهید حاج مهدی باکری شهردار ارومیه بود و به جبهه رفت. شهید حسن رضوانخواه بخاطر این که او را در شهر نگهدارند، او را سپاهی و کارمند نمونه کردند اما نتوانستند جلودارش شوند و به جبهه رفت و به شهادت رسید. برایشان مهم نبود که در کدام قسمت جبهه باشند، مهم بود که به وظیفه شان عمل کنند. دوست شهید مسعود کرمانی می گوید: یک بار از شهید کرمانی پرسیدم که در کدام قسمت جبهه کار می کنی؟ گفت: من آرپیچی زن بودم. یک روز فرمانده گفت: ما به اندازه کافی آرپیچی زن داریم. کسی نداریم که سر برانکارد را بگیرد. خیلی ها اعتراض کردند که ما آمدیم جبهه که با دشمن بجنگیم و تانک بزنیم نه این کارها را انجام دهیم. این شهید بزرگوار این مسئولیت را به عهده گرفت. آنچه که شهدا را به این جایگاه عالی رساند عمل به وظیفه و تکلیف بود. عوامل مؤثر در عمل به تکلیف: اما چه عاملی باعث می شود که انسان اهل عمل به وظیفه و تکلیف باشد. تسلیم در پیشگاه خداوند یک موردش تسلیم در پیشگاه خداوند است. کسی که تسلیم امر خدا بود، به آنچه خداوند امر کرده پای ‌بند است و عمل خواهد کرد که به آن رضا و تسلیم می گوییم. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». حزب خدا رستگار است کسانی که راضی به رضای خداوند هستند. رضا و تسلیم یکی از مهم ترین اموری است که انسان باید رعایت کند. اصل دین عبادت نیست، عبودیت است، یعنی تسلیم بودن، تسلیم محض خداوند بودن. اگر فقط بحث عبادت بود که ابلیس بیشتر از همه عبادت کرده بود. آنچه که ابلیس نداشت عبودیت و عبد بودن بود. همان طور که قبلا هم عرض کردیم، قمر بنی هاشم عبد بود. «السّلام علیک ایّها العبد الصالح». چون عبد بود به این مرحله رسید. هنگامی که آدم خلق شد و همه سجده کردند و ابلیس سجده نکرد. به خدا عرضه داشت که: خدایا اگر مرا از سجده بر آدم معاف کنی، طوری تو را عبادت خواهم کرد که جن و انس این طور عبادتت نکرده باشند. خداوند پاسخ داد: من دوست دارم طوری عبادتم کنی که خودم گفتم. یعنی خداوند از شیطان عبادت نخواست بلکه عبودیت و بندگی و تسلیم خواست. کسی که تسلیم باشد و به تکلیفش عمل کند یک سری ویژگی های مهم به دست خواهد آورد، که اولین مورد آرامش است. کسانی که آرامش ندارند و افسردگی می گیرند بخاطر این است که تسلیم خداوند نیستند. اگر تسلیم باشند، می گویند: خدایا هر چه خودت صلاح میدانی. ما تسلیم امر تو هستیم. اگر امام حسین (علیه‌السلام) در روز عاشورا تسلیم خدا نبود که قالب تهی می کرد. که خود ایشان چندین بار در مکه و مدینه این را مطرح فرمودند. در پاسخ کسانی که به ایشان گفتند: به کربلا نروید. فرمودند: خداوند دوست دارد من را شهید ببیند. گفتند اگر می روید حداقل زن و بچه خود را نبرید. امام فرمودند: خداوند دوست دارد زن و بچه من را هم اسیر ببیند. این می شود تسلیم. اگر انسان هر آنچه که خدا دوست دارد را انجام دهد به آرامش می رسد. خداوند می فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة». در نهایت آرامش هستید. از امام علي (علیه‌السلام) روايت است كه: «من رضي من الله بما قسم له، استراح بدنه» هر کس به آن چه خدا برای او سهم و قسمت قرار داده، راضی باشد، بدنش هم راحت و آرام می شود. حاج آقا میرزا اسماعیل دولابی که از عرفای مشهور بودند. می فرمایند: یک سال مزارع من را ملخ خورد. در حالی که به مزرعه می رفتم، پیرمرد باصفایی در مسیر مرا دید و گفت: آقا اگر مزارع شما خوب بود که آرام باشید چون خوب است، اگر هم ملخ به آن زد و خورد باز هم راحت باشید و بخوابید، چون ملخ خورده و تمام شده است، غصه خوردن فایده ای ندارد. کمی که به حرفش فکر کردم با خود گفتم: درست می گوید. ما وظیفه مان را انجام دادیم.
علامه امینی چشم‌هایش پر از اشک شد، سرش را انداخت پایین و از اتاق بیرون رفت. نمی گفتند که در جبهه قدر ما را نمی دانند، ما از این ها فاصله بگیریم؛ بنی صدر شهید صیاد شیرازی را خلع درجه کرد، اما شهید صیاد به جبهه برگشت و به حالت بسیجی به فرماندهان سپاه و ارتش کمک می کرد. چه دروان جنگ و چه بعد از آن خستگی ناپذیر بودند و کار می کردند. نمی گفتند که الان باید حج برویم و کربلا و سوریه و زیارتی برویم. قرار بود شهید عباس بابایی با همسرش به حج بروند، تا پله هواپیما همراه همسرش آمد و همسرش را به داخل هواپیما برد و به او گفت الان عملیات نزدیک است و من باید برگردم. همسرش گفت: این حج واجب است. شهید بابایی گفت: جنگ هم واجب است من باید کدام را انجام دهم؟! برگشت و گفت: ان شالله عید قربان برمی گردم. در عید قربان هم به شهادت رسید. این ها وظیفه خود را شناختند و همان را انجام دادند. نگفتند که ما کار و پست و مقام و مسئولیت داریم. خیلی از افرادی که جبهه رفتند پست و مقام داشتند. شهید حاج مهدی باکری شهردار ارومیه بود و به جبهه رفت. شهید حسن رضوانخواه بخاطر این که او را در شهر نگهدارند، او را سپاهی و کارمند نمونه کردند اما نتوانستند جلودارش شوند و به جبهه رفت و به شهادت رسید. برایشان مهم نبود که در کدام قسمت جبهه باشند، مهم بود که به وظیفه شان عمل کنند. دوست شهید مسعود کرمانی می گوید: یک بار از شهید کرمانی پرسیدم که در کدام قسمت جبهه کار می کنی؟ گفت: من آرپیچی زن بودم. یک روز فرمانده گفت: ما به اندازه کافی آرپیچی زن داریم. کسی نداریم که سر برانکارد را بگیرد. خیلی ها اعتراض کردند که ما آمدیم جبهه که با دشمن بجنگیم و تانک بزنیم نه این کارها را انجام دهیم. این شهید بزرگوار این مسئولیت را به عهده گرفت. آنچه که شهدا را به این جایگاه عالی رساند عمل به وظیفه و تکلیف بود. عوامل مؤثر در عمل به تکلیف: اما چه عاملی باعث می شود که انسان اهل عمل به وظیفه و تکلیف باشد. تسلیم در پیشگاه خداوند یک موردش تسلیم در پیشگاه خداوند است. کسی که تسلیم امر خدا بود، به آنچه خداوند امر کرده پای ‌بند است و عمل خواهد کرد که به آن رضا و تسلیم می گوییم. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». حزب خدا رستگار است کسانی که راضی به رضای خداوند هستند. رضا و تسلیم یکی از مهم ترین اموری است که انسان باید رعایت کند. اصل دین عبادت نیست، عبودیت است، یعنی تسلیم بودن، تسلیم محض خداوند بودن. اگر فقط بحث عبادت بود که ابلیس بیشتر از همه عبادت کرده بود. آنچه که ابلیس نداشت عبودیت و عبد بودن بود. همان طور که قبلا هم عرض کردیم، قمر بنی هاشم عبد بود. «السّلام علیک ایّها العبد الصالح». چون عبد بود به این مرحله رسید. هنگامی که آدم خلق شد و همه سجده کردند و ابلیس سجده نکرد. به خدا عرضه داشت که: خدایا اگر مرا از سجده بر آدم معاف کنی، طوری تو را عبادت خواهم کرد که جن و انس این طور عبادتت نکرده باشند. خداوند پاسخ داد: من دوست دارم طوری عبادتم کنی که خودم گفتم. یعنی خداوند از شیطان عبادت نخواست بلکه عبودیت و بندگی و تسلیم خواست. کسی که تسلیم باشد و به تکلیفش عمل کند یک سری ویژگی های مهم به دست خواهد آورد، که اولین مورد آرامش است. کسانی که آرامش ندارند و افسردگی می گیرند بخاطر این است که تسلیم خداوند نیستند. اگر تسلیم باشند، می گویند: خدایا هر چه خودت صلاح میدانی. ما تسلیم امر تو هستیم. اگر امام حسین (علیه‌السلام) در روز عاشورا تسلیم خدا نبود که قالب تهی می کرد. که خود ایشان چندین بار در مکه و مدینه این را مطرح فرمودند. در پاسخ کسانی که به ایشان گفتند: به کربلا نروید. فرمودند: خداوند دوست دارد من را شهید ببیند. گفتند اگر می روید حداقل زن و بچه خود را نبرید. امام فرمودند: خداوند دوست دارد زن و بچه من را هم اسیر ببیند. این می شود تسلیم. اگر انسان هر آنچه که خدا دوست دارد را انجام دهد به آرامش می رسد. خداوند می فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة». در نهایت آرامش هستید. از امام علي (علیه‌السلام) روايت است كه: «من رضي من الله بما قسم له، استراح بدنه» هر کس به آن چه خدا برای او سهم و قسمت قرار داده، راضی باشد، بدنش هم راحت و آرام می شود. حاج آقا میرزا اسماعیل دولابی که از عرفای مشهور بودند. می فرمایند: یک سال مزارع من را ملخ خورد. در حالی که به مزرعه می رفتم، پیرمرد باصفایی در مسیر مرا دید و گفت: آقا اگر مزارع شما خوب بود که آرام باشید چون خوب است، اگر هم ملخ به آن زد و خورد باز هم راحت باشید و بخوابید، چون ملخ خورده و تمام شده است، غصه خوردن فایده ای ندارد. کمی که به حرفش فکر کردم با خود گفتم: درست می گوید. ما وظیفه مان را انجام دادیم.
خداوند در قرآن کریم می فرماید: «لایکلِفُ الله نَفسً اِلّا وُسْعَها» خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش تکلیف نمی کند. آیت الله اراکی می فرمایند: شخصی به ملاقات آیت میرزا جواد ملکی تبریزی رفته بود. آیت الله تبریزی خطاب به ایشان فرمودند: فلانی شیخ علی آقای ما هم رفت. گفتم: به سلامتی. کجا تشریف بردند!؟ گفتند: از دنیا رفتند. من با تعجب پرسیدم: فرزندتان؟ همان که عالم بود؟ همان که ذخیره اسلام بود؟ از دنیا رفت؟ ایشان فرمودند: خداوند صلاح دانست و از این دنیا رفت. حاج احمد خمینی می فرمودند: زمانی که برادرم حاج مصطفی از دنیا رفت گیج شده بودم و نمی دانستم که چطور این خبر را به پدر برسانیم. با عداه ای از آشنایان برنامه ریزی کردیم که نزد امام می رویم و طوری در حین صحبت با هم و سوال و جواب در مورد آقا مصطفی، خبر درگذشت ایشان را به امام می رسانیم. زمانی که نزد امام رسیدیم و در حین صحبت بودیم که من شروع به گریه کردم. امام (رحمت‌الله علیه) پرسیدند: احمد اتفاقی افتاده؟ از مصطفی چه خبر؟ در این حال بود که امام (رحمت‌الله علیه) متوجه مرگ آقا مصطفی شدند. امام چند لحظه‌ای به دست خود نگاه کرد و بعد از گفتن «لاحول و لا قوه الا بالله» و «انالله و انا الیه راجعون» فرمودند، «مصطفی امید آینده اسلام بود، امانتی بود و از دست ما رفت» و بعد هم فرمودند که: همه می میرند، مصطفی هم مرد. من امید داشتم که فرزندم بیشتر به درد اسلام بخورد. یعنی من فرزندم را برای اسلام و دین می خواهم. برطرف شدن غم و اندوه دومین فایده ای که برای عمل به تکلیف و تسلیم بودن است: برطرف شدن غم و اندوه است. حضرت علی علیه‌السلام می فرمایند: «الرضا یٌنزل حزن» رضایت حزن و اندوه را از بین می برد. شخصی می گوید: روزی نزد امام صادق (علیه‌السلام) آمدم و دیدم که ایشان خیلی ناراحت هستند و گاهی اشک می ریزد. دلیلش را پرسیدم. فرمودند: فرزندم اسماعیل حال خوبی ندارد. وقتی که امام صادق (علیه‌السلام) به داخل اتاق رفت و برگشت، دیدم که آثار حزن و اندوه از چهره اش رفت. عرض کردم الحمدالله حال فرزندتان بهتر شده است؟ حضرت فرمودند: پسرم از دنیا رفت. گفتم: پس چرا حالت غم از چهره شما برداشته شد؟! امام فرمودند: ما خاندانی هستیم که پیش از مصیبت اظهار نگرانی می کنیم ولی چون قضای الهی اتفاق افتاد، راضی به رضای خدا و تسلیم امر او هستیم. قبل از اتفاق دعا می کنیم تلاش می کنیم ولی وقتی اتفاق افتاد راضی به رضای او هستیم. بی نیازی و سعادت سومین فایده از عمل به تکلیف و تسلیم بودن، بی نیازی و سعادت هست. این که انسان راضی به رضای خداوند باشد از دیگران بی نیاز خواهد شد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: به آنچه خدا قسمتت کرده راضی باش، بی نیازترین مردم خواهی شد. بی نیازترین مردم کسی است که به آنچه که خدا به او عنایت کرده راضی باشد و شکایت نکند. شهید نصر اصفهانی که از جانبازان شیمیایی بود. در روز های آخر عمرش در بیمارستان بستری بود، هر کسی که به ملاقاتش می آمد و حالش را می پرسید، با وجودی که درد زیادی داشت می گفت: الحمدالله. روزی یکی به ملاقات ایشان امده بود و گفت: خدا بد ندهد. ایشان در جوابش فرمود: خدا که بد نمی دهد، هر چه می دهد خیر است. این راضی به قسمت و رضای الهی را نشان می دهد. یکی از نزدیکان امام نقل می کند که: حضرت امام (رحمت الله علیه) در آخرین لحظات عمرشان بودند و درد می کشیدند، آمدم و حال او را پرسیدم. گفتند: ان شالله تو سالم باشی و خوب باشی. هیچ گلایه و شکایتی نداشتند. بعضی افراد بیمار که می شوند شروع به گلایه و شکایت می کنند که چرا من باید مریض شوم؟ یا فرزندش از دنیا می رود و شکایت می کند که چرا باید فرزند من از دنیا برود؟ در حالی که باید راضی به رضای خدا باشد. زمانی که خبر شهادت برادر شهید باکری را به ایشان دادند، گفت: خدایا خودت دادی و خودت هم گرفتی. الحمدالله. پدر و مادر و همسر شهید حججی هنگامی که خبر شهادت شهید حججی را شنیدند، گفتند: خدایا لطف کردی که این قربانی را از ما پذیرفتی. این ها رضای الهی و تسلیم بود و عمل به تکلیف است که انسان را بی نیاز و سعادتمند می کند. هدایت به راه های روشنایی و سلامت چهارمین امتیازی که برای یک انسان تسلیم شده در پیشگاه خداوند دارد هدایت به راه های روشنایی و سلامت است. خداوند در آیه ۱۶ سوره مائده می فرماید: «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» خداوند هر کس را پیرو خوشنودی او باشد به راه های سلامت هدایت می کند. یکی از شاگردان آیت الله گلپایگانی نقل می کند که: روزی آیت الله گلپایگانی دقایقی دیرتر سر کلاس آمدند. پرسیدم: آقا چرا دیر آمدید؟ فرمود: ببخشید فرزند پنج ساله ام در حوض غرق شد و از آب بیرون کشیدیم بخاطر همین دیر رسیدم. این یعنی تسلیم که فرزند و عزیز انسان از دنیا برود ولی اینقدر تسلیم خدا باشد و راحت زندگی کند.
استجابت دعا پنجمین فایده تسلیم بودن و عمل به تکلیف، استجابت دعاست. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: من برای کسی که جز خرسندی از خدا در دلش خطور نکند، ضمانت می کنم که خدا او را بخواند و دعایش را مستجاب کند. دعای شخصی که تسلیم امر خداست و به وظیفه اش عمل می کند مستجاب می شود. نزدیک شدن به خداوند ششمین فایده تسلیم در برابر خداوند، نزدیک شدن به خداوند است. انسانی که راضی به رضای خداست و به وظیفه اش عمل می کند و تسلیم امر خداست به خدا نزذیکتر می شود. «إذا أحَبَّ اللهُ عَبداً اِبتَلاهُ، فَإِن صَبَرَ اجتَباهُ، فَإِن رَضِيَ اصطَفاهُ» خداوند او را مبتلا کرده، اگر صبر کند برگزیده می شود و اگر راضی باشد خدا او را انتخاب می کند. نزدیکی و قرب خدا در پرتو تسلیم امر خداست. شهید مهدی زندی در جبهه بود که به او خبر دادند که پسر جوانش در اثر تصادف از دنیا رفته است. گفت: «انالله و انا الیه راجعون». از خدا بود و همانا به سمت خدا برگمی گردد. عملیات شد و فرصت نشد که برگردد. بعد از یک الی دو ماه سر قبر فرزندش رفت. وقتی برگشت پرسیدند سر قبر فرزندت رفتی؟ گفت: بله، ولی نمیدانی چه فرزند باهوشی بود. نمی دانید که اگر زنده بود به کجا می رسد. اما خدا خواست که برود، راضیم به رضای او. هیچ کس دوست ندارد عزیزانش از دنیا بروند یا ورشکست شود و خانه اش آتش بگیرد یا اتفاقی برای او بیفتد، اما انسان راضی به رضای الهی است، خودش کم کاری نمی کند و باعث و بانی این جریان نیست، اما راضی است. البته بعضی ها اشتباه از خودشان است. مثلا پولی را به دیگران قرض می دهد و با اینکه در آیه ۲۸۲ سوره بقره خداوند می فرماید: «یا ایها الذین امنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه» ای کسانی که ایمان آورده اید هر گاه به یکدیگر وامی تا مدت معینی دادید آن را بنویسید. هیچ ضمانتی نمی گیرند و می گویند: سخت نگیر. بعد که پولش را بالا می کشند. او هم صبر می کند، ولی اصل صبر در جایی است که خودش مقصر نباشد و امتحان الهی باشد. همانطور که قبلا هم عرض کردیم آیه ۲۷- ۳۰ سوره فجر مربوط به امام حسین (علیه‌السلام) است. «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى» هان اى روح آرام یافته و متین به سوى پروردگارت بازگرد که تو از او خشنود و او از تو خرسند است. پس در جرگه بندگان من درآى. و به بهشت من داخل شو! به آن ها بشارت ورود به بهشت داده می شود. در رأس شان اباعبدالله است که تسلیم فرمان خدا بود و صبر کرد. هلال بن نافع می گوید: به خدا قسم هرگز کشته به خون آغشته ای را بهتر و خوشتر از او ندیده بودم. در گودی قتله گاه چنین با خدا نجوا می کرد. «الهی رِضاً برِضِاکَ، صَبراً عَلی قَضائِک یا رَّبَّ لا الهَ سِواکَ…» خدایا! راضی به رضای تو هستم و در برابر قضای تو صبر می کنم. با تمام اتفاقاتی که برایش افتاده بود، بهترین یارانش به شهادت رسیدند، حضرت علی اکبر جوانی که شبیه ترین افراد به پیامبر بود، قاسم ابن الحسن یادگار امام مجتبی (علیه‌السلام)، عبدالله یتیم امام حسن (علیه‌السلام) دست از تن جدا شده و علمداری چون قمر بنی هاشم به شهادت رسیده اند و آقا صبر می کند. اما زمانی که طفل شیرخواره اش در آغوشش پرپر شد، فرمودند: «الهی رِضاً بقَضائِک» این ها صبر و بردباری و تسلیم شدن در برابر خداوند را نشان می دهد. اما یکی از سختترین لحظات برا امام حسین (علیه‌السلام)، لحظه شهادتش بود، آن هم نه به خاطر شهادتش، بلکه برای اینکه بعد از شهادتش چه اتفاقی برای باز ماندگان و کودکان می افتد… . •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• JOIN🔜 💥 @membariha