دیروز مامان یه چیزهایی درباره دایی گفتند که من تا حالا نشنیده بودم و تصوراتم رو کلا درمورد ایشون عوض کرد. تصمیم گرفتم خیلی زود برم دستبوسشون. امروز صبح اول وقت بهترین فرصت برای غافلگیری بود. یک آرامستان اردیبهشتی خالی، پر از روح زندگی واقعی، پر از معنویت. سری زدم بهشون و دلی دادم و آرامشی گرفتم. بعد هم به پایبوسی آستان اجدادم رفتم و بهشون گفتم چقدر زیستم رو مدیون نفسهاشون هستم که اگر نبودند نبودم و فراموش نمیکنم حق حیاتم رو مدیون اونهام. گاهی وقتها میشه غافلگیرشون کرد. وسط هفته. اول صبح. وقتی همه خوابند یا درگیر روزمرگی. صلواتی مرحمت بفرمایید برای زندگان حقیقی. اللهم صل علی محمد و آل محمد
"به حمزهی سیدالشهدا که پیشینهی اندوه علی(ع) است و به غدیر که آغاز تنهایی علی(ع) پس از محمد(ص) است"
فصبرتُ و فی العین قذی و فی الحلق شجا (پس صبر کردم؛ درحالی که گویی خار در چشم و استخوان در گلو داشتم/ خطبهی سوم نهج البلاغه)
چه بغض آتشینی داری امشب در گلو، حمزه!
سکوتت را رها کن! حرفهایت را بگو حمزه!
چها دیدی که در پهنایِ نایت استخوان داری؟
و دایم میدهی خار دو چشمت را فرو حمزه!
کجا رفتند یارانی که هر شب با تو میگشتند
و میجُستند در خاک قدومت آبرو حمزه؟
کجا رفتند آنان که سحرها می کشاندیشان؟
به دنبال خودت کوچه به کوچه، کو به کو حمزه!
کجا مانده ست مالک تا بگوید از غم روزی_
که گفتی ماجرای کوفیان را موبه مو حمزه؟
چه شبها تا سحر با چاه مضمون تازه میکردی
و میکرد آسمان از اشک چشمانت وضو، حمزه!
چه شبها نخلها را جادهها را چاهها را هم
هم آهنگ دعایت میپراندی سوبهسو حمزه!
چه شبها بیل در دستان تو سازِ جنون میزد
و رگ میزد عرق بر شانههایت جوبهجو حمزه!
سحرها سایهای اینجا به یادت ندبه میخوانَد
کسی هم رنگِ تو، هم هیبت تو، کیست او؟ حمزه!
هم او که همصدا با چاههای کوفه مینالد:
که کو مقداد؟ کو عمار؟ کو سلمان و کو حمزه؟
چه خرماهای سرخی، نخلهای کوفه میدانند
چه اسراری است در این درد دلهایِ مگو حمزه!
*
مناجات تو را اینجا لباس سبز میپوشند
سحرها واژههای غربت آلودِ ابوحمزه
#محمد_مرادی
#تو_بودی_و_خورشید_نبود
ما امروز کلاسمون رو در جوار حضرت حافظ برگزار کردیم، با عطر بهار نارنج و موسیقی دلنشین سنتی و فضای شورانگیز بهارانه مصلی. جای دوستان خالی بود. اردیبهشت شیراز را دریابید..
خلاصه همه گفتهها و ناگفتههای فرهنگ ما اینه:
چو غنچه گرچه فربستگیست کار جهان
تو همچو باد بهاری گرهگشا میباش...
حافظ
۶ اردیبهشت ۳
هدایت شده از باشگاه کتاب سیب نارنجی
نخستین رویداد فرهنگی ادبی "یک سیب کتاب"
سلسله نشست های معرفی کتاب های کودک و نوجوان
سیب نخست: معرفی کتاب "یک تکه زمین کوچک" اثر الیزابت لِرد
مجری: دکتر معصومه مرادی
🕓زمان: یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶
🏛مکان: شیراز _ چهارراه حافظیه _اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس - اتاق گفتگو
انجمن ادبی سیب نارنجی
اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس
قرارگاه شهید آوینی
#یک_سیب_کتاب #سیب_نخست #ادبیات_کودک_و_نوجوان #اداره_کل_فرهنگ_و_ارشاد_اسلامی_فارس #سیب_نارنجی #قرارگاه_شهید_آوینی #یک_تکه_زمین_کوچک #الیزابت_لِرد
@sibbook
@novjavane
هدایت شده از پرویزن
"غزلی به پیشگاه امام ششم"
روزگاری شرابهای جهان، مست چشمان عاشقت بودند
رودهای زلال دشتبهدشت، سالکان مناطقت بودند
ای شمیم تو عطر شب بوها! اوج سرمستی پرستوها!
مرغزاری که بچّهآهوها! نافهچین شقایقت بودند
مثنویمثنوی: ترانه: دلت، از خزر تا مدیترانه: دلت
رود بودی و گوشماهیها، قدر صدموج عاشقت بودند
نام تو راز هشتمین خنده، ششمین ماهتاب تابنده
روح نورانیای که مغربها، سایهبوس مشارقت بودند
ای رخت آفتاب را مصباح! روی بگشا که فالق الاصباح
ای تو که صبحهای کاذب هم عاشق صبح صادقت بودند
سورهسوره پر از شکوفه شدی، سبز کردی خزان زندان را
شب قدری که پاسبانان هم، محو قرآن ناطقت بودند
تو پُر از نور و آسمان دل تو، تو علی بودی و مقابل تو_
ناکثینی که عهد کین بستند، ناکسانی که مارقت بودند
پیشِ رو یا امام میگفتند، پشت سر با تو تیغ و خون بودند
دشمنان هزار رنگی که دوستان منافقت بودند
شعلهشعله زبانه آتش شد، ایستادیّ و خانه آتش شد
در و دیوار شعلهور تنها شیعیان موافقت بودند
"مارقان" از تو پیش افتاده، "زاهقان" خسته، پشت بر جاده
اندکی پابهپای تو ماندند لازمانی که "لاحقت" بودند
کوچههای مدینه آن ایّام، ریگدر ریگ با درود و سلام
همنوا با کبوتران بقیع زائران دقایقت بودند
وصف شیخالائمه درخور توست، ای که منصور و ریزهخوارانش
گیج و انگشت بر دهان یک عمر، آفرینگوی خالقت بودند
تو همان نجم ثاقبی که هنوز، شب تاریک مست هیبت توست
جبلالطارقی که طوفانها خیره در برق طارقت بودند
نه فقط حنبل از تو فقه آموخت، از کلام ابوحنیفه بپرس
سالها شافعی و مالک هم جزوهخوان حقایقت بودند
#امام_جعفر_صادق
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan