eitaa logo
معصومه مرادی خلاقانه ببینیم خلاقانه بنویسیم رشد و تربیت کودک با ادبیات
94 دنبال‌کننده
787 عکس
68 ویدیو
23 فایل
مکانی برای مطالعه شعرها، نوشته‌ها و نقدهای معصومه مرادی. شاعر و نویسنده کودک و نوجوان #معصومه_مرادی ارتباط با مدیر @masoommoradii
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت ۱۵ اردیبهشت روز شیراز ...باغ را، برگ را دوست دارم لحظه‌ی مرگ را دوست دارم کوچه‌های قدیمیّ شیراز هیبت ارگ را دوست دارم روی تنهایی نسترن‌ها رقص گلبرگ را دوست دارم ... این منم عشقِ دروازه‌قرآن بچّه‌ی تیزِ بلوار چمران این منم همدمِ شاه‌داعی با دوبیتی، غزل، با رباعی این منم مثل گل‌های کوهی جفتِ خواجو و بابای کوهی صد جنون نهانی است در من شعر بابافغانی است در من بی‌تو در هم شبیهِ جنونم مثل دروازه‌ی کازرونم با تو صد شعر دمساز با من گرمی فلکه‌ی گاز با من با تو اهل همین آب و خاکم مرتفع مثل کوه دراکم ترش چون طعم آلوچه با تو گیج در پیچِ پس‌کوچه با تو من غلامی به دربانی تو من خیابانِ قاآنیِ تو من پر از تو، شبیه ترانه از قم‌آباد تا آستانه مانده در حیرت کودکی‌ها مست از بوی نان‌سنگکی‌ها... (بخشی از یک منظومه)
یا هو میان کوچه نشسته‌ام، نفس‌بریده و بی‌شکیب به یاد مسلم و هانی‌ام، غریب پشتِ سرِ غریب شبیه مسجد کوفه‌ام، خزانِ بعدِ شکوفه‌ام نه از عراق مرا خبر، نه از دمشق مرا نصیب هزار بغض مکررم، هزار داغ، برابرم مگر تو چاره‌ی من شوی، مگر تو... ای نفست طبیب! در این تکثر سایه‌ها، در ازدحام گلایه‌ها کجاست باد که کرده باز، دلم هوای تو را عجیب؟ به پای ِ بسته توان بده، کجاست راه؟ نشان بده! بگو چگونه به سر برم، در این دیار پر از فریب؟ بگو که عزم سفر کنم، از این کویر گذر کنم که دلشکسته و خسته‌ام، از این جماعت نانجیب تو جای دعوت این و آن، به سوی خویش مرا بخوان! به شوق نامه‌ای از تو ام: من الغریب الی الحبیب
"تقدیم به امام محمد باقر علیه‌السلام" شاعرترین غم‌های دنیا شاعرت بودند حتی ملایک هم غلام و چاکرت بودند آن روزها که بیل در دستت عطش می‌زد تنها درختان مدینه ناظرت بودند ای آیه‌ی تطهیر دست‌آموز چشمانت ای که دو دنیا مست نام طاهرت بودند تو چشمه‌چشمه معرفت جوشاندی آن ایام و شیعیانت تشنه‌تشنه زایرت بودند طوفان شدی، صد کوه در پیشت کمر خم کرد دریا شدی و رودها هم عابرت بودند تو شرحه‌شرحه مجتبی بودی و بدگویان عمری نمک‌افشان قلب صابرت بودند یا نیزه‌نیزه کربلا خواندی و یارانت گاهی بلی‌گویان هل من ناصرت بودند ای کیمیاساز تو حیّانی، چه می‌شد که از آن‌همه، ده تن شبیه جابرت بودند تو باطن قرآنی و افسوس از آنان که حتی کر و کور از بیان ظاهرت بودند تو، از حرای علم تابیدی و صدخورشید هر روز، میزان‌گیر نور باقرت بودند لب باز کن، تا مارهاشان را بسوزانند آنان که در شک از کلام ساحرت بودند * ای کاش من هم شاعر تنهایی‌ات باشم نه مثل آنان که غبار خاطرت بودند اما نه با شاعرنمایان اعتنایت نیست ای که فرزدق‌های عالم شاعرت بودند
یا هو میان کوچه نشسته‌ام، نفس‌بریده و بی‌شکیب به یاد مسلم و هانی‌ام، غریب پشتِ سرِ غریب شبیه مسجد کوفه‌ام، خزانِ بعدِ شکوفه‌ام نه از عراق مرا خبر، نه از دمشق مرا نصیب هزار بغض مکررم، هزار داغ، برابرم مگر تو چاره‌ی من شوی، مگر تو... ای نفست طبیب! در این تکثر سایه‌ها، در ازدحام گلایه‌ها کجاست باد که کرده باز، دلم هوای تو را عجیب؟ به پای ِ بسته توان بده، کجاست راه؟ نشان بده! بگو چگونه به سر برم، در این دیار پر از فریب؟ بگو که عزم سفر کنم، از این کویر گذر کنم که دلشکسته و خسته‌ام، از این جماعت نانجیب تو جای دعوت این و آن، به سوی خویش مرا بخوان! به شوق نامه‌ای از تو ام: من الغریب الی الحبیب
"قربان" قربان کنید این دلِ قربانی مرا عید است نو کنید مسلمانی مرا با خنده‌های قهقهه با بوسه بشکنید اندوهِ توبه‌های پشیمانی مرا عید است عید، قافله! پس کی می‌آوری؟ عطرِ قمیصِ یوسف زندانی مرا پیراهنی اگرکه نشد نامه‌ای بیار شاید دواکنی غمِ پنهانی مرا سرگشته‌ام نمی‌وزد آوای ساربان تا بشکند سکوتِ بیابانی مرا دنبال تو چه سعی و صفایی که کرده‌ام قدری ببین طوافِ خیابانی مرا آماده‌ام که خنجر ابرو برآوری عید است، سر بزن، دلِ قربانی مرا
"غزلی به پیشگاه امام دهم" چه ساده زلف می‌آویزی به قلب‌های هواداران تویی که قبله عیان‌کردی بر این قبیله‌ی عیاران بگو فُضیل عیاض اینک چراغ توبه بر افروزد که یاد چشم تو آشفته است سکوتِ خلوتِ بیداران * نه من که جامعه می‌خوانم که عاشقان پریشان هم به شوقِ جمعیتت جمعند، چه بی‌شمار و چه بسیاران بتاب و نور روایت کن، مرا به عشق هدایت کن بدَم دمی و رهامان کن ازاین گروهِ خطاکاران تویی که مست کلامت: باد، تویی که مات مرامت: عقل به سامرای تو دل‌بستند چه مست‌ها و چه هشیاران سری بزن به خیالِ من، میان شعر و ببین هر شب به نشرِ عطر تو مشغولند، گل محمدی و باران (ع)
"سفینه‌ی نجات" حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام‌حسینیم ما جرات زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام‌حسینیم در کودکی، حواله‌ی گریه، از روضه‌ی رقیه گرفتیم پیری رسید و سینه‌زنان باز، در هیات امام‌حسینیم چشمِ امید و بیم نداریم، از دولتِ فلانی و بهمان چون قرن‌هاست چشم و دهان: سیر، از دولت امام‌حسینیم قطره‌به‌قطره رود زلالیم، با عشق در مسیر کمالیم حبّ الحسین یجمعنا، چون: جمعیّت امام حسینیم در سفره‌مان اگر که غذایی جز داغ نیست، در عوضش شکر هم‌سفره‌ی محبّت عباس، هم‌صحبت امام‌حسینیم هیهات از حقارت و ذلت، هیهات از پذیرش منّت للهِ حمد اگر که عزیزیم از عزت امام‌حسینیم ما از تبار یاس سپیدیم، حرّیم و زنده‌زنده شهیدیم از لشکر یزید بریدیم، در بیعت امام‌حسینیم * ای شمرهای عصر تمدن، آل‌زیادهای تفرعُن در شامِ بغض و کینه بمیرید: "ما ملت امام‌حسینیم"
نامه عجل للقدوم یابن رسول الله فان لک بالکوفه مئه الف سیف فلا تتاخر (بخشی از یکی از نامه‌ی کوفیان/ کتاب حیات الامام الحسین باقر الشریف القرشی) روز عاشورا امام علیه السلام کسانی چون شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، قیس بن اشعث و دیگران را خطاب قرار داد و گفت: مگر به من نامه ننوشتید که میوه‌ها رسیده و همه جا سرسبز است و آماده. زود بشتاب؟ (الکامل ابن اثیر) چقدر گریه سرودم، چقدر نامه نوشتم به شوق آمدنت روزها چکامه نوشتم : درخت‌ها همه پر بار و میوه ها همه تازه است برای دعوت تو، بیت‌بیت چامه نوشتم در آرزوی تو خواندم شهادتین اذان را به اذن قامت تو، صدغزل اقامه نوشتم از آن عبای پیمبرنشان نشانه گرفتم از آن محاسن مکی، از آن عمامه نوشتم چه شرح‌ها که به لفظ خواص سوی تو راندم چه نامه‌ها که به خواهش به رسم عامه نوشتم از این طرف به تو از درد کوفه گفتم از آن سو به شام، نامه به شوق کنیز و جامه نوشتم به شیوه‌ی مدنی السّلام گفتم و ترحیب سپس به لهجه‌ی کوفی"مع السلامه" نوشتم * شتاب کن پسر مصطفی "فلاتتاخّر" که من همان شبث ربعی‌ام که نامه نوشتم
"قسمت" جانم یقینی بی‌کران دارد، ذهن من از وسواس‌ها لبریز دینم پر از نجوای "یا قدوس"، دنیایم از خناس‌ها لبریز در جمعِ انبوهِ جگرخواران، وا کرده‌ام این سفره‌ی خون را زخم و نمک آماد‌ه و این بزم، از آن نمک‌نشناس‌ها لبریز این دشنه‌ی تشنه که از پهلو، خون می‌مکد داغ درونم را_ میراث دیروز برادرهاست، از سوده‌ی الماس‌ها لبریز * می‌رویم از گل ناشکیباتر، گل می‌دهم از باغ زیباتر اما لبم چون بغض، خشکیده است، رویای من از داس‌ها لبریز پژمرده و رنجور و غمگینم، افسرده از صد داغِ دیرینم قلب مرا با خویش خوشبوکن، ای عشق! ای از یاس‌ها لبریز! تیغی بکش ای معنیِ جانم! نشتر بزن بر روحِ ایمانم بگذار تا جاری شود تا تو، این خونِ "از احساس‌ها لبریز" * در روزگار درد و بی‌دردی، در لحظه‌های مرد و نامردی ما را سری پر شور "قسمت" کن، از غیرت عباس‌ها: لبریز
یا هو تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش تو راز زنده‌ی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن ‌ که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران به سوگ سینه‌ی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش تو اوج قله‌ی ادراکی که پیش دامنه‌ی مدحت نفس به سکسکه می‌افتد: زبان گرفته و دم خاموش به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش * دوباره گوش به تاریخم، میان همهمه‌ی میدان دلم به سوی تو می‌آید: قدم قدم به قدم: خاموش زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش یکی شتافته شب‌هنگام، به سمت خیمه‌ی تو آرام یکی به جذبه‌ی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش * درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآن‌خوان یکی به دشنه‌ی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش * غم تو می‌کشدم این‌سو، خیال می‌بردم آن‌سو به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش * جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغ‌های حرم خاموش...]
"تجلی" هوا هوای تجلی است، دوستان! صلوات! به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات! به دیده بوسی باران، درخت ها! لبخند! به پای کوبی خورشید، آسمان! صلوات! شهابی از وسط چشمه های نور گذشت ستاره های گهرریزِ کهکشان! صلوات! وزید باد بهار آی شاخه های جوان! به چشم روشنی باغ و باغبان صلوات! دوباره رو به چمن کرد شاهِ قبّه ی گل به یمن خنده ی شمشاد و ارغوان، صلوات! بر این دقایق زرین و رنگ رنگ درود بر این ترنم و آن شورِ ناگهان صلوات! تمام دشت شکوفاست از شقایق سرخ رسیده موسم آن رستخیز جان صلوات! هوا هوای تجلی است، دوست آمده است به "میم" اول "معشوق" عاشقان صلوات!
یا هو غزلی به پیشگاه امام یازدهم(ع) صد نبی، نذر کرد مادر دهر، تا تو سرلوحه ی زمان باشی یازده برج، چرخ زد خورشید، تا تو مولای شیعیان باشی تو پس از ده بهار: مهر و عروج، وارث المرسلینِ نور شدی آمدی تا میان آن همه ظلم، اهل تاریخ را امان باشی در مدینه شکوفه داد دلت، سامرا موسم گلاب تو بود ای که تنها تو لایقی در شعر، معنی باغ و بوستان باشی هیبت آسمانی ات آن روز، لرزه بر جان معتمد انداخت نگران بود و سخت می ترسید: مقصد مردم جهان باشی آه! ای رودها شناورِ تو، چشمه ها جویبار باور تو لب بجنبان که همچو اقیانوس، ژرف باشی و بی کران باشی آفتابی و نور، سایه ی تو، ماهی و آسمان طلایه ی تو چهره بنما که صدبغل خورشید، صدغزل ماه و آسمان باشی تو، همان صُلب شامخی که هنوز شاهراه نجات بسته به توست تو فقط لایقی که در تاریخ، پدر صاحب الزمان باشی # آه، اما چه زود و ناهنگام، تلخی هشتم ربیع رسید پرگشودی به اوج تا امروز، راز این سوگ جاودان باشی
هدایت شده از پرویزن
"امام یازدهم(ع) و شاعران فارسی" آنچه از ابیات دیوان‌ها برداشت می‌شود، تا سده‌ی پنجم اشاره‌ای مستقیم به امام حسن عسکری(ع) در دیوان‌ها ثبت نشده است. البته در برخی منظومه‌ها و اشعار منسوب، عنوان دوازده‌امام را می‌توان دید که به‌صورت ضمنی آن حضرت را نیز در بر می‌گیرد. در اشعار منسوب به ابوسعید هم از ایشان یادشده؛ هرچند قطعه‌ی شیخ محتملا مربوط به سده‌های متاخر است و در جُنگ‌های اخیر نقل شده است. شاید نخستین اشاره‌ی مستند به آن حضرت، بیت زیر از حدیقه‌ی سنایی باشد که حکیم پس از ستایش امام حسین، گویا به امامان آمده از نسل او(ع) اشاره کرده است: هم تقی اصل و هم نقی فرع است هم زکی تخم و هم بهی زرع است (حدیقه، ص ۲۶۷) در فاصله‌ی سده‌های ششم تا هشتم، اشارات موجود درباره‌ی امام حسن عسکری(ع)، معدود و عمدتا پنهان است؛ اما از سده‌ی هشتم به دلیل استوارشدن پایه‌های فرهنگ شیعی و افزایش تمایلات دوازده‌امامی در ایران، بر اشارات شاعران به ائمه‌ی پس از امام رضا(ع) افزوده شده است. برای مثال ابن‌یمین در قصیده‌ای "در ستایش پیامبر(ص) و دوازده‌امام (ع) از امامت ایشان یاد کرده است: چون گذشتی زو تقی را دان امام آنگه نقی پس امام عسکری کاهل هدی را پیشواست (دیوان ابن‌یمین، ص ۳۹) در دیوان عضد، دیگر شاعر قرن هشتم هم اشاره‌ای این‌گونه ثبت شده است: به آب چشم نقی و حسن، دو بحر ثبات که با تحملشان کوه بود بی‌بنیاد (دیوان عضد، ص ۱۱) از دیگر شاعران شیعی شاخص سده‌های هشتم و اوایل قرن نهم، در دیوان‌های لطف‌الله نیشابوری(ف ۸۱۲) و کمال غیاث شیرازی(ف حدود ۸۳۸) و شاه نعمت‌الله ولی و ...، اشاراتی متعدد به آن امام دیده می‌شود. با این‌حال نخستین شعر تقریبا مستقل فارسی در ستایش آن حضرت (تا آنجا که این نگارنده دیده)، ابیاتی است از خواجوی کرمانی(ف ۷۵۰) که مقّدم بر بسیاری از گریزهای یادشده است. خواجو در خلال ترکیب‏‌بندی که در نعت پیامبر و ستایش امامان دوازده‏‌گانه(علیهم‌السلام) سروده، ابیاتی شکوهمند در منقبت امام یازدهم(ع) به‌نظم در آورده که در پایان این یادداشت از نظر می‌گذرد: به لذت سخن عسکری به گاه سخن که بود طوطی بلبل‏‌نوای هشت‌چمن سراچه‏‌ای است ز بستان‏‌سرای تعظیمش چهارصفّه‏‌ی هفت‏‌آشکوی شش‏‌روزن سواد صفحه‏‌ی اوراق روزنامه‏‌ی غیب به نور خاطر او خوانده قدسیان روشن شده است بحر ز جام تبحّرش سرمست وگرنه از چه چنان کف برآورد ز دهن به روی شاه بساط امامت از کونین اگر چنانک رخ آرند هم به وجه حسن خلیفه گر به خلافش فصول کلّی خواند بشد خلیفه به کلّی وزو خلافی ماند (دیوان خواجو، ص ۶۱۸) https://eitaa.com/mmparvizan
"شکوه‌ای ناتمام: به بهانه‌ی روز جهانی کودک" کودک/ کودک است خواه در مدرسه باشد خواه در خانه خواه در تشویش غروبِ مزرعه در همهمه‌ی مترسک‌های شاخ‌دار * کودک/ کودک است خواه از پشت بام کلماتِ شعر من به زمین غلطیده باشد یا در دستان پدر، به آسمان پرتاب. چه در خیابان‌های شبانه‌ی اعتراض چه در گره‌خوردگی ابروانِ مشت و باتوم چه در داستان اسحله‌ی خانگی پدر: در خمیازه‌ی کاسبان تمدن * کودک/ کودک است گیرم در کاخ سلطنتی ملکه باشد یا در پلّه‌های مجعّد کاخ سفید یا در سیاهی معدن زغال‌سنگ * چه گلفروشِ سرِ چارراه باشد چه بازیگری در نقش کودکی‌های من در توهم خنده‌های خاله‌بازی یا در بن‌بست‌های منجمدِ تبسم * کودک/ کودک است و کوچک در مصاف تیر سه‌شعبه در خرابه‌ی شام در محاصره‌ی سیاه‌پوشان داعش در مراکز تربیت کلیسا در مواجهه با سرنیزه‌های جنگ جهانی در ویرانه‌های سیاست و سکوت * کودک/ باید کودک باشد هم روی زانوان نوازش رونالدو هم در معابر برازیلیا: مشغول توپ‌بازی هم در نقاشی بچگانه‌ی آرمیتا و هم‌در تغزل تاب و نسیم * کودک/ کودک است آنگاه که صلح را در معنای فریب مزمزه می‌کند وقتی که در اینترنت تجربه‌های بزرگانه را می‌کاود در ازدحام سکس و پورن در غوغای سینمای هالیوود کودک/ کودک است می‌خواهد فرزند طلاق باشد یا زاییده‌ی شهوتی شوم خواه در تکرّر خیانت مادر یا در تصور ناگفته‌های پدر * کودک/ کودک است در شهر بازی و پارک در BBC و بیست و سی در رقص‌های شبانه در سرودهای روزانه در خلوت تدخین و تخدیر ... در گاراژ عمو رضا در بزنگاه رمان‌های زرد و سیاه در سربرنیتسا در صنعا در اردوگاه‌های فلسطینی در قایق‌های مهاجرت در محله‌ی سیاه‌ها در محله‌ی سفیدها * کودک/ کودن نیست که نفهمد ما دروغ می‌گوییم ریا می‌کنیم و در چارراه منفعت گشت می‌زنیم او تصویری شاعرانه است به‌سان گلی که بر شاخه‌ای رُسته باشد چونان ابری کوچک زاییده‌ی ابری بزرگ و قطره‌ای باران بر گونه‌های مادرانه‌ی دریا ... اما نمی‌دانم در انزوای این جهان تودرتو در تلاقی معصومیت و تجربه پهبادها و هواپیماهای جاسوسی کودکان افغان و ژرمن را چگونه از هم تشخیص می‌دهند؟ یا بچه‌های پرواز بندرعباس_دوبی را از خلبانان جنگی؟ و نمی‌دانم در شعرِ حقوق بشر در مثنوی جهان مدرن چرا؟ کودکان نجیب آمریکا بچه‌های بور اتحادیه‌ی اروپا تنها با عروسک قافیه می‌شوند اما در خرابه‌های شام در آلبوم خاطرات ویتنام در خواب گرسنه‌ی ساکنان آفریقای مرکزی و در جیغاجیغ خیابان‌های غزه و یمن کودک باید با موشک قافیه‌بازی کند. 16 مهرماه، روز کودک، روزی است برای یکسان دانستن کودکان دنیا
"به طایفه‌ی صهیون" تو قوم برتری! آری: در آیینِ تبهکاری تو قوم برتری! در قتل و در کشتار و خونخواری تو قوم برتری! در سطرسطر "لاویان" خواندم که در هر صفحه‌ات گوساله‌های سامری داری * صدای جلجتای "بلعم" از نای تو می‌آید که نفرین بر تو ای معنای "باعورا"ی بی‌عاری خیالت چیست؟ تسخیر فرات و نینوا تا نیل؟ مگر این آرزوها را به خاک گور بسپاری بکُش مظلوم‌های پاکِ صبرا و شتیلا را بکش! ای منطقت تکرار جنگ و کودک‌آزاری بیفکن بمب‌هایت را که فردا "یومِ کیپور"* است که از هر بمب می‌روید هزاران موشکِ کاری زمان انتقام ای آل اسرائیل! نزدیک است که خون ارمیا در دشت‌های تو شده جاری تو! تار عنکبوت و غزه طوفان‌های اَلاقصی است که در اقصی‌نقاطتت پرچم مرگ است انگاری بخواب و خواب‌های خوش ببین در "تیه"ِ خرگوشی جواب خواب کابوس است و شب‌تا‌صبح بیداری تورا داوود حزب‌اللهیان با سنگ خواهد کشت به لشکر خوش مباش ای زاده‌ی جالوت طراری * من اینک با غم و زاری غزل‌خوان فلسطینم به زلف و دود خوش باشند شاعرهای بازاری زیارتگاه من قدس است، شعر اوست در بارم اگر دلبسته‌ی خوکند** ناظم‌های درباری * غم غزه شروع داستان غزوه‌های ماست به خیبر می‌رسد این بدرهای غرق دشواری مگر ده‌سال دیگر نقش ننگ نقشه‌ها باشی بگو تا چند بشمارم؟ بگو تا چند بشماری تو فرعون و عصای موسوی در دست‌های ماست به زودی بر سرت آن را فرو می‌آوریم آری... * عید کیپور، عید بزرگ یهود، روز توبه و بازگشت؛ یوم الغفران. ** ناصر خسرو: من آنم که در پای خوکان نریزم مر این گوهری درّ لفظ دری را https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"چکامه‌ی ننگ" سمفونی بمب‌ها و موشک‌ها نواخته شد طبل رسوایی به زمین افتاد خاک بر جهانی که در آن زندگی می‌کنیم بیمارستانی در غزه منهدم شد هزاران نفر در توحّش قوم برتر جان دادند خاک بر سر جهانی که در آن زندگی می‌کنیم پدری قطعه‌های فرزندش را در کیسه به هم می‌پیوندد برادری کودک، در بیمارستان شهادتین را به خواهرش تلقین می‌کند جناب صدر اعظم خمیازه می‌کشد خاک بر سر جهانی که در آن زندگی می‌کنیم مادری در سرزمین مادری، قبری برای فرزند ندارد خانه‌های عمودی، در لحظه‌ای افقی می‌شود کدخدا، رعایایش را ذبح می‌کند خاک بر سر جهانی که در آن زندگی می‌کنیم در جدال موشک‌ها در توازن دموکراسی رسانه و دلار چراغ‌ها خاموش می‌شود لب‌ها در تشنگی می سوزد پرزیدنت، عقب‌عقب به ساعتش نگاه می‌کند خاک بر سر جهانی که در آن زندگی می‌کنیم حضرت شاهزاده، در حال ورزش صبحگاهی است بی‌بی‌سی دلواپس یوزپلنگ ایرانی؛ و هیات داوران "گرمی" مبهوت از ترانه‌ی "زن و زندگی"؛ و اسرائیل "آزادانه" به کودکان فلسطین درخشش فسفری هدیه می‌کند چشمان "خاخام"های خام از ذوق می‌درخشد وای بر جهانی که در آن نفس می‌کشیم تراژدی اسلحه، به پرده‌ی آخر می‌رسد در بازی ننگ و جنگ، پرده پایین می‌آید صدای جیغ کودکان در دوردست نمایش گم می‌شود مجمع عمومی سازمان ملل، بازیگران را به‌شدت تشویق می‌کند وای بر جهانی که در آن نفس می‌کشیم قاتلان سرخ‌پوست‌ها جانیان ویتنام و هیروشیما در یک‌سو وارثان هالوی هولوکاست متجاوزان الجزایر و لیبی در دیگرسو نظم جهانی را مدیریت می‌کنند. حقّ تو وتو می‌شود جایزه‌ی صلح نوبل به "سوچی" می‌رسد به پاس مبارزه با خشونت: منهای مسلمانان میانمار به اسحاق رابین و شیمون پرز به شکرانه‌ی کشتار صبرا و شتیلا و به یاسر عرفات به پاس "خفه‌خون" تف بر جهانی که بر آن راه می‌رویم ... و در انبوه این خاک بر این خاک از خاک به خاک ... تنها اندوه یک خاک است که رویای جهان مدرن را غبارآلود کرده است "فلسطین" و بغض جاودانه‌ی او در سکوت و صدا بی‌قرار بی‌قرار که تلکَ شقشقه هدرت و لا قرّت https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"کورشِ پادشاه یا کورش پیامبر؟" کورش را به عنوان یک واقعیت تاریخی، باید به رسمیت شناخت. پادشاهی قدرتمند که در تاریخ جهان باستان یکی از گسترده‌ترین امپراتوری‌ها را تشکیل داده و ویژگی‌های حکمرانی‌اش، مثبت و منفی در تاریخ تمدن ثبت شده است. آنچه در این گفتار به آن اشاره می‌شود؛ نقد روایت‌گونه‌ای متاخر است که کورش را تا مقام پیامبری برکشیده؛ تا آنجا که برخی کلمات "کورش" و "قریش" را از یک ریشه دانسته و پیامبر آخرین(ص) را از نسل او معرفی کرده‌اند. ریشه‌ی این توصیف را باید در تطبیق شخصیت کورش و ذوالقرنینِ قرآنی جستجو کرد (بنگرید به سوره‌ی کهف)، تاویلی که نخستین بار ابوالکلام آزاد آن را مطرح کرده و به آرای مفسران بزرگی چون علامه طباطبایی نیز راه یافته است. باید افزود که از دیرباز درباره‌ی شخصیت ذوالقرنین، مباحثی بین مفسران مطرح بوده؛ چنانکه در قرون نخستین اسلامی، اغلب او را با اسکندر مقدونی تطبیق داده‌اند. حال آنکه شباهت‌های موجود بین ذوالقرنین و اسکندر یا کورش، صرفا محدود به قرائن لشکرکشی‌ها و برخی توصیف‌های ظاهری بوده و جنبه‌های باطنی این تطبیق در نظر گرفته نشده است؛ مگر که بپذیریم، در کلام‌الله، داستان او فارغ از اعتقادات آیینی‌اش، صرفا در جایگاه پادشاهی فاتح نقل شده است. (وَ یسئلونَکَ عَن ذی القَرنینِ قُل سَاَتلوا عَلَیکم منه ذَکرا) از مهمترین منابعی که می‌توان از طریق آن، باورهای کورش و احتمال همانندی آن به ادیان توحیدی را بررسی کرد متن دقیق و تحریف‌نشده‌ی "منشور کورش" است و اطلاعاتی که محققان بر اساس آن نوشته‌اند: ابراهیم پور داوود، در کتاب فرهنگ ایران باستان، نشر دنیای کتاب، ص 117_118، بر اساس متن منشور، از کورش نقل می کند: "و خداوندان شومر و اکد را که نبوءنید به بابل آورده، خشم مردوک، بزرگ خدایان را برانگیخته بود، من به فرمان مردوک، بزرگ خدایان، هر یک را دیگرباره آرام و خشنود در پرستشگاهان بر جاهای خودشان نشاندم". مهرداد بهار در کتاب اسطوره تا تاریخ، نشر چشمه ص 158_159، اینگونه آورده که  نبوءنید، بت خدایان شهرها را به بابل آورده بود و معابد را ویران کرده بود. کورش بت‌های شهرها را به معابد خود بازگرداند و در زمان او بت‌های شوش و عاشور هم به جایگاه خود بازگشت. این مباحث، با متن خود منشور هم سازگاری دارد. چه در ترجمه‌ی دکتر عبدالمجید ارفعی استاد زبان‌های اکدی و ایلامی و چه در ترجمه‌ی دکتر شاهرخ رزمجو، نشر فرزان، در بندهای 32تا 34 این مضمون آمده است: " خدایانی را که درون آن ها ساکن بودند، به جایگاه‌هایشان بازگرداندم و در جایگاه ابدی خودشان نهادم. همه‌ی مردم آنان را گرد آوردم و به سکونتگاه‌هایشان بازگرداندم و خدایان سومر و اکد را که نبونیید در میان خشم سرور خدایان به شوانّه آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت به جایگاهشان بازگرداندم".    نکته‌ی تامل برانگیز و مورد تایید کتاب‌های تاریخی و خود منشور  این است که کورش بت‌های مردم را به معابد آنان باز گردانده و از این طریق آنان را خرسند کرده است. سوال مهم این است که آیا اگر کورش همانگونه که برخی معتقدند، پیامبر است، با در نظر گرفتن آیات متعدد قرآن که رسالت پیامبران را واحد دانسته(لا نفرّق بین احد من رسله) و همچنین بارها در آیات مستقل یا داستان ها، بت پرستی و چندخدایی را نقد و نهی کرده( اَ ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار)، باز هم می توان کورش را موحد و  پیمبر دانست؟ البته، باید در نظر داشت که حذف تقدّس کورش، به معنای فراموش کردن جایگاه تاریخی و نوع حکمرانی‌اش در تاریخ تمدن ایرانی، نیست. https://eitaa.com/mmparvizan
صبح شد، باز از تشک برخیز، از سکون معاصران بنویس غُر، بزن بر سر جهان یک چند، از شب وحشیِ "گِران" بنویس باز کن با غرور پنجره را، زل بزن کوچه‌کوچه دلهره را بعدهم با امید روزی خوش، از تکاپوی عابران بنویس طعم صبحانه؛ چایِ بی‌قند است، مِلک امروز قیمتش چند است؟ برج عاجی برای خویش بساز، از حقوق مشاوران بنویس پُک بزن خاطرات دیشب را، به غمی فلسفی بگز لب را بعد از آن صفحه‌ای دکارت بخوان، از کرامات شاعران بنویس باز کن پیج اینستا را یا...، لایک کن عکس‌های زیبا را هشتگ منع سگ‌کشی بگذار، از هیاهوی حاضران بنویس # ساعت ده: پر از کیاست شو، وارد عرصه‌ی سیاست شو لم بده روی مبل و نقدی بر خیلِ آسوده‌خاطران بنویس # عصر، تغییر ده عبارت را، بازکن منطق تجارت را از فلسطین سخن مگو، عیب است، از غم و درد تاجران بنویس یک‌بغل سینما تماشاکن، گره از زلف یار خود واکن وصفی از آن لبان خونین را، به گروه "معاشران" بنویس پرس و جو کن که وضع مطلوب است؟ حال همجنس‌بازها خوب است؟ مثل احمد شهید تحلیلی، بر حقوق معاصران بنویس تیترکن، دادهای کی‌روش را، بورس بازان ظاهرا خوش را داوران را به انتقاد بگیر، از تبانیّ ناظران بنویس شمّه‌ای از فواید فمنیسم، راه حلّی برای جذب توریسم از گرانی نرخ ارز بگو، از هجوم مسافران بنویس نقدکن سینمای داخل را، حصر را، حکم مرگ قاتل را نامه‌ای هم برای دلجویی، به حضور مهاجران بنویس در هوای غروب، دل‌دل کن، یمن و شام و غزه را ول کن جای آن چند جرعه چای بنوش، از سلوک مجاوران بنویس # دیگران را به دیگران بسپار، هشتگ قلب من، زمین، بگذار از فلسطین نوشتن آشوب است، حال همجنس‌بازها خوب است
به شوق تو به تمام حدود می نگرم به جستجوی تو در کوه و رود می نگرم غم تو فلسفه ی تار و پود هستی ماست اگر جهان را چون تار و پود می نگرم اگرچه باور من وحدت وجودی نیست به شوق دیدن تو در وجود می نگرم اگر تورا نسرایم چه شاعری چه عذاب اگر به سوی تو نه پس چه سود می نگرم? تو نردبان عروج زمانه باش که من تمام هستی را در رکود می نگرم تو راه توحیدی پس گناه نیست اگر به مهر مهر تو وقت سجود می نگرم ** نماز شام غريبان این زمانه تویی علی است خانه ی حق و کلید خانه تویی درخت ها که پیام آور بهار تو اند هزاره هاست که چون باد بی قرار تو اند هزاره هاست که بر شاخه های سرگردان انارها همه حلاج سربه دار تو اند به کوه های جهان فکر می کنم هر روز که ایستاده و تمثیلی از وقار تو اند بتاب ای همه منظومه ی تو خورشیدی که کهکشان ها یک ذره از مدار تو اند کجاست دوزخ. ? هر جای بی محبت تو فرشتگان همه مرغان مرغزار تو اند "دچار یعنی عاشق" چه دیر فهمیدم که بیت بیت غزل های من دچار تو اند دچار یعنی معیار عصمت ازلی به بغض زل زده بر ریسمان و دست علی ...
هدایت شده از پرویزن
"بهار" ای پهنه‌ی لاله‌ها برویید به دی با شبنم خون، چهره بشویید به دی با گلبرگ شکوفه‌ی خون شهید آغاز بهار را بگویید به دی https://eitaa.com/mmparvizan
" به پیشگاه حضرت باب‌الحوائج(ع)" کجای جاده گم کردم "دم"ِ آن "خضرِ" وافی را؟ که دیدم شهرِ دیوستان و راهِ انحرافی را کجا از جان من کوچید تاثیرِ غزل‌خیزت؟ که آویزانِ خود کردم ردایِ شعربافی را تو حرفی بر لبم بگذار و مضمون سرودن شو که باید بُرد تا دوزخ غمِ مضمون_شکافی را کجای سینه‌ام بگذارم این داغ مسلسل را؟ کجای دل ببندم این همه ننگ و خلافی را؟ * تو در زندان "هارون" ذکرِ غربت را دعا کردی من اینجا می‌نگارم، شرحِ غم‌های اضافی را تو در بغدادِ عصمت دجله‌دجله زهر نوشیدی من اینجا جرعه‌جرعه، می‌چشم ایامِ جافی را * طبیب ِ "موسوی"! روحم دچار درد "عمرانی" است بیار از جانبِ "میقات" آن داروی شافی را تو تفسیر حقیقت باش و دانش، "سامری" تا چند؟ طلاکاری کند تزویرِ این گاوِ خرافی را میان سینه‌ات دریای اندوهی است طوفانی به یاران هم بنوشان آن شرابِ پاکِ صافی را * به دنبال نگاهت: صفحه‌صفحه، واژه در واژه تصوّر می‌کنم: "تهذیب" و "استبصار" و "کافی" را تو بیتی در غزل بنویس و آن را ساده کن، تا کی به دوش خود بگیرم بار سنگین قوافی را؟ * دچار ِ دردِ بی‌دردی شدم، از کوچه‌مان رد شو روایت کن دوباره داستانِ "بشرِ حافی" را
"تجلی" هوا هوای تجلی ست، دوستان! صلوات! به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات! به دیده‌بوسی باران، درخت‌ها! لبخند! به پای‌کوبیِ خورشید، آسمان! صلوات! شهابی از وسط چشمه‌های نور گذشت ستاره‌های گهرریزِ کهکشان! صلوات! وزید باد بهار آی شاخه‌های جوان! به چشم‌روشنی باغ و باغبان صلوات! دوباره رو به چمن کرد شاهِ قبّه‌ی گل به یمن خنده‌ی شمشاد و ارغوان، صلوات! بر این دقایق زرّین و رنگ‌رنگ درود! بر این ترنم و آن شورِ ناگهان صلوات! تمام دشت شکوفاست از شقایق سرخ رسیده موسم آن رستخیز جان صلوات! هوا هوای تجلی است، دوست آمده است به "میم" اول "معشوق" عاشقان صلوات!
هدایت شده از پرویزن
"به ماه مهر و محبت" سلام! سفره‌ی گسترده‌ی خدا، رمضان سلام! ماه سحرهای آشنا، رمضان سلام! رویش باران، سلام! جوشش رود سلام! شهرِ غزل‌های روشنا رمضان سلام! لحظه‌ی افطار و شورِ فیض غروب درود! فصل مناجات و ربنا، رمضان چه مهربان و صمیمی رسیده‌ای از راه خوش‌آمدی و گل آورده‌ای، بیا رمضان بیا و در ضربانم اذان نور بریز بهار آینه‌خیزِ پر از بها، رمضان به حقّ اشهد ان لا اله الا الله که نیست جز تو کسی میزبان ما، رمضان سلام! ماه ابوحمزه و تبِ شب قدر درود! ساعت غم‌های باصفا رمضان سوار بال ملایک مرا ببر تا اوج مرا ببر به ملاقات ابرها رمضان مرا ببر به جهانی پر از نگاه و... سکوت مرا ببر به تماشای ناکجا رمضان مرا ببر به زلالی، مرا ببر به حضور مرا ببر به سحرهای بی‌ریا رمضان مرا ببر به زمانی ورای وقت زمین مرا ببر به شبِ رویش صدا، رمضان * گلوی زندگی‌ام خشکِ درد بی‌نفسی است ببار در ریه‌هایم کمی هوا رمضان تمام هستی من در مصاف تیر غم است بدوز بر دل من جوشنِ دعا رمضان خوش‌آمدی و صفا کرده‌ای، بیا ای خوب! سلام! سفره‌ی گسترده‌ی خدا رمضان https://eitaa.com/mmparvizan
"پیشواز: به بهانه‌ی روزهای نزدیک به نوروز و به یاد سفره‌های خالی از آجیل" عید است یا که شامِ غریبان؟ سیل است یا نسیم بهاری؟ این ناله، بانگ نحسِ کلاغ است؟ یا شورِ سار و رقصِ قناری؟ این داعیان که عقل کُلانند، دلسوز خَلق یا مغولانند؟ با لطف بی‌کرانه‌ی اینان: رحمت به قاتلان تتاری * ای پادشاه خطّه‌ی مستان! ای لشکرِ کلیدبه‌دستان! در فصل اعتدال ربیعی، این است وضع مملکت، آری! تهران بِکام باشد و خوشحال، ای آسمان بهوش که هرسال تنها برای مردم اهواز، بارانِ گرد و خاک بباری در این دیارِ مملوِ غصّه، هم‌قافیه است پسته و قصّه تا طعم پسته را تو ازین پس، در قصّه‌ها به یاد بیاری امسال هم به گریه بسازید، ای کودکان فقر و بنازید با کفش‌های پاره‌ی پیرار، پیراهن تکیده‌ی پاری من "دارم" آن‌قَدَر که غمی نیست، اما غم تو درد کمی نیست ای هم‌وطن که نو شده سالت با میوه‌های شصت‌هزاری! سگ_دو زدی و جای دویدن، هی پشت هم "ریال" گرفتی حالا تویی و قحطی بازار، در حجم نرخ‌های "دلاری" * من جای آن مسبّب نامی، ای دوست ای رفیق گرامی دلواپس تو ام که نخوردی، شرمنده‌ی تو ام که نداری
هدایت شده از پرویزن
"به بهانه‌ی این روزها" صبح شد، باز از تشک برخیز، از سکون معاصران بنویس غُر، بزن بر سر جهان یک چند، از شب وحشیِ "گِران" بنویس باز کن با غرور پنجره را، زل بزن کوچه‌کوچه دلهره را بعدهم با امید روزی خوش، از تکاپوی عابران بنویس طعم صبحانه؛ چایِ بی‌قند است، مِلک امروز قیمتش چند است؟ برج عاجی برای خویش بساز، از حقوق مشاوران بنویس پُک بزن خاطرات دیشب را، به غمی فلسفی بگز لب را بعد از آن صفحه‌ای دکارت بخوان، از کرامات شاعران بنویس باز کن پیج اینستا را یا...، لایک کن عکس‌های زیبا را هشتگ منع سگ‌کشی بگذار، از هیاهوی حاضران بنویس # ساعت ده: پر از کیاست شو، وارد عرصه‌ی سیاست شو لم بده روی مبل و نقدی بر خیلِ آسوده‌خاطران بنویس # عصر، تغییر ده عبارت را، بازکن منطق تجارت را از فلسطین سخن مگو، عیب است، از غم و درد تاجران بنویس یک‌بغل سینما تماشاکن، گره از زلف یار خود واکن وصفی از آن لبان خونین را، به گروه "معاشران" بنویس پرس و جو کن که وضع مطلوب است؟ حال همجنس‌بازها خوب است؟ مثل احمد شهید تحلیلی، بر حقوق معاصران بنویس تیترکن، دادهای کی‌روش را، بورس بازان ظاهرا خوش را داوران را به انتقاد بگیر، از تبانیّ ناظران بنویس شمّه‌ای از فواید فمنیسم، راه حلّی برای جذب توریسم از گرانی نرخ ارز بگو، از هجوم مسافران بنویس نقدکن سینمای داخل را، حصر را، حکم مرگ قاتل را نامه‌ای هم برای دلجویی، به حضور مهاجران بنویس در هوای غروب، دل‌دل کن، یمن و شام و غزه را ول کن جای آن چند جرعه چای بنوش، از سلوک مجاوران بنویس # دیگران را به دیگران بسپار، هشتگ قلب من، زمین، بگذار از فلسطین نوشتن آشوب است، حال همجنس‌بازها خوب است https://eitaa.com/mmparvizan
"به حمزه‌ی سیدالشهدا که پیشینه‌ی اندوه علی(ع) است و به غدیر که آغاز تنهایی علی(ع) پس از محمد(ص) است" فصبرتُ و فی العین قذی و فی الحلق شجا (پس صبر کردم؛ درحالی که گویی خار در چشم و استخوان در گلو داشتم/ خطبه‌ی سوم نهج البلاغه) چه بغض آتشینی داری امشب در گلو، حمزه! سکوتت را رها کن! حرف‌هایت را بگو حمزه! چها دیدی که در پهنایِ نایت استخوان داری؟ و دایم می‌دهی خار دو چشمت را فرو حمزه! کجا رفتند یارانی که هر شب با تو می‌گشتند و می‌جُستند در خاک قدومت آبرو حمزه؟ کجا رفتند آنان که سحرها می کشاندی‌شان؟ به دنبال خودت کوچه به کوچه، کو به کو حمزه! کجا مانده ست مالک تا بگوید از غم روزی_ که گفتی ماجرای کوفیان را موبه مو حمزه؟ چه شب‌ها تا سحر با چاه مضمون تازه می‌کردی و می‌کرد آسمان از اشک چشمانت وضو، حمزه! چه شب‌ها نخل‌ها را جاده‌ها را چاه‌ها را هم هم آهنگ دعایت می‌پراندی سوبه‌سو حمزه! چه شب‌ها بیل در دستان تو سازِ جنون می‌زد و رگ می‌زد عرق بر شانه‌هایت جوبه‌جو حمزه! سحرها سایه‌ای اینجا به یادت ندبه می‌خوانَد کسی هم رنگِ تو، هم هیبت تو، کیست او؟ حمزه! هم او که هم‌صدا با چاه‌های کوفه می‌نالد: که کو مقداد؟ کو عمار؟ کو سلمان و کو حمزه؟ چه خرماهای سرخی، نخل‌های کوفه می‌دانند چه اسراری است در این درد دل‌هایِ مگو حمزه! * مناجات تو را اینجا لباس سبز می‌پوشند سحرها واژه‌های غربت آلودِ ابوحمزه
هدایت شده از پرویزن
"غزلی به پیشگاه امام ششم" روزگاری شراب‌های جهان، مست چشمان عاشقت بودند رودهای زلال دشت‌به‌دشت، سالکان مناطقت بودند ای شمیم تو عطر شب بوها! اوج سرمستی پرستوها! مرغزاری که بچّه‌آهوها! نافه‌چین شقایقت بودند مثنوی‌مثنوی: ترانه: دلت، از خزر تا مدیترانه: دلت رود بودی و گوش‌ماهی‌ها، قدر صدموج عاشقت بودند نام تو راز هشتمین خنده، ششمین ماهتاب تابنده روح نورانی‌ای که مغرب‌ها، سایه‌بوس مشارقت بودند ای رخت آفتاب را مصباح! روی بگشا که فالق الاصباح ای تو که صبح‌های کاذب  هم عاشق صبح صادقت بودند سوره‌سوره پر از شکوفه شدی، سبز کردی خزان زندان را شب قدری که پاسبانان هم، محو قرآن ناطقت بودند تو پُر از نور و آسمان دل تو، تو علی بودی و مقابل تو_ ناکثینی که عهد کین بستند، ناکسانی که مارقت بودند پیشِ رو یا امام می‌گفتند، پشت سر با تو تیغ و خون بودند دشمنان هزار رنگی که دوستان منافقت بودند شعله‌شعله زبانه آتش شد، ایستادیّ و خانه آتش شد در و دیوار شعله‌ور تنها شیعیان موافقت بودند "مارقان" از تو پیش افتاده، "زاهقان" خسته، پشت بر جاده اندکی پابه‌پای تو ماندند لازمانی که "لاحقت" بودند کوچه‌های مدینه آن ایّام، ریگ‌در‌ ریگ با درود و سلام هم‌نوا با کبوتران بقیع زائران دقایقت بودند وصف شیخ‌الائمه درخور توست، ای که منصور و ریزه‌خوارانش گیج و انگشت بر دهان یک عمر، آفرین‌گوی خالقت بودند تو همان نجم ثاقبی که هنوز، شب تاریک مست هیبت توست جبل‌الطارقی که طوفان‌ها خیره در برق طارقت بودند نه فقط حنبل از تو فقه آموخت، از کلام ابوحنیفه بپرس سال‌ها شافعی و مالک هم جزوه‌خوان حقایقت بودند https://eitaa.com/mmparvizan
"پرنده" ای‌کاش! اوج مارا در ابرها ببینند! آنان‌که در هبوطند اینان‌که بر زمینند چون ما نصیب آنان، ای‌کاش باغ بادا شاید گلی ببویند، یا لاله‌ای بچینند اشکی به شوق رفتن، بر گونه‌ها بکارند آنان که از نرفتن، غمگین و شرمگینند ما: راهی طلوعیم، آغاز یک شروعیم همراه ما بیایند، آنان که این‌چنینند * آنان‌که طعنه‌شان بر، بال پرندگان بود اینک عروج مارا در آسمان ببینند https://eitaa.com/mmparvizan
"پرواز" بپر تا اوج! این حجم از شگفتی را نمی‌بینی؟ شبِ زیبای پرواز است، از بالا نمی‌بینی؟ بپر بالاتر از بالاتر از بالاتر از بالا که زیباتر، از این معراج روح‌افزا، نمی‌بینی ببندی چشم اگر اینجا، سلیمان می شوی ای‌دل! شبیه شهر موران است این دنیا، نمی بینی؟ اگر با چشم سرّ یک‌سر بخوانی دفتر جان را به‌غیر از آیه‌ی تطهیر در آنجا نمی‌بینی ببند ای خیره در اندوه، قدری چشم‌هایت را که ده‌سال است دیگر خواب یا رویا نمی‌بینی در اینجا "لا الهی" نیست چشم روح را واکن که غیر از خنده‌ی "اَلله" در "اِلّا" نمی‌بینی به کوهستان نظرکن مهبط وحی است هر سنگش شبیه رحل سی‌جزء است گل، آیا نمی‌بینی؟ به آن کُل، متّصل کن سوره‌های جزءجزءت را که جز آیاتِ عقل کل، در این اجزا نمی‌بينی اگر اعضای جانت یک‌به‌یک در حال او باشد به‌جز شوق نماز عشق در اعضا نمی‌بینی اگر دیروزها را در مدار آسمان بودی غمِ امروز را جز توشه‌ی فردا نمی‌بینی اگر یک‌موج چون قطره دچار رودها باشی سلوک ابر را جز قصه‌ی دریا نمی‌بينی * دمی در قاب باران زل بزن، خودرا تماشا کن به سمت اطلسی‌ها خیره شو، اورا نمی‌بینی؟
هدایت شده از پرویزن
"اطلاعیه" صاحبان این تصویر مجرمند در "سِفر تثنیه" نامی از آنان به میان نیامده است راویانِ "لاویان"، سخنی از آنان نگفته‌اند یوم السبت را ماهی نگرفته‌اند صاحبان این تصویر مجرمند در اورشلیم زاده نشده‌اند نسبشان به ارض موعود نمی‌رسد آینه‌های عبرتند که به عبری سخن نمی‌گویند صاحبان این تصویر مجرمند چون هاله‌ی هولوكاست بر سرشان نمی‌درخشد خون ارمیا را از نزدیک مزمزه‌ نکرده‌اند به گوساله‌ی سامری توسل نجسته‌اند و بهانه‌هاشان، رنگ گاو زرد ندارد به آن کودک بالای تصویر نگاه کن: او یک گناه‌کار است ناحیه‌‌ناحیه‌ی مدیترانه را نفس کشیده است و خنده‌اش رنگ و بوی ضاحیه دارد او مجرم است که لبنان زاده شده است و در مزارع زیتون بازی کرده است آن مرد را ببین: او جنایت‌کار است: به منشور سازمان "سکوت" پایبند نبوده است و با "شورای ناامنی" رابطه‌ی خویشی ندارد صاحب این تصویر یک تروریست است چون آنگونه نیست که باید باشد: چون خمره‌های نفت چون یابوهای آن‌سوی خلیج چون گوسفندهای مزارع رقص شمشیر چون مفتیان مفت‌خور الازهر آن زن یک تروریست است مقنعه می‌پوشد و نماز را به جماعت می‌خواند و گاه به پیاده‌روی اربعین می‌رود. صاحبان تصویر فوق تروریستند و نامشان در فهرست تحریم آمده است: نامشان حرام و خونشان حلال حلالِ بمب‌های سنگرشکن حلالِ هواپیماهای جاسوسی حلال ِخاخام‌های خام حلال تانک‌های ضدنفر و همه باید بمیرند چون شیطان بزرگ خواسته است و بعضی‌ها: اینگونه تصمیم گرفته‌اند https://eitaa.com/mmparvizan