eitaa logo
علی‌ اصغر‌ مرتضایی‌راد
1.3هزار دنبال‌کننده
271 عکس
64 ویدیو
9 فایل
صفحه رسمی علی اصغر مرتضایی‌راد ارتباط با ادمین؛ @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️شما هم دعوتید... بنا به مقام معظم رهبری در خصوص کمک رسانی به مردم لبنان و جبهه مقاومت؛ 📝دعوت می شود از عموم مردم شهرستان بافق، خصوصا نویسندگان و علاقه مندان به روایت نویسی، در «کارگاه روایت نویسی مقاومت» که از طرف: نهاد امامت جمعه و همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بافق برگزار می شود، شرکت کنند. 🔸باحضور: آقای علی اصغر مرتضایی راد(مدیر حسینیه هنر یزد) ▪️زمان: چهارشنبه ۲ آبان ساعت۱۶ ▪️مکان: سالن اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی جهت کسب اطلاعات بیشتر به آیدی@fatemeizadii پیام دهید. ___________________ 🔹به بافق‌بانو؛ اولین رسانه بانوان در بافق بپیوندید. @bafghbanoo
هدایت شده از یزد قهرمان
⭕عیار مقاومت (روایت هشتم) گوشواره منم باید بره! یادش بخیر! دوران دبیرستان چه سر پر شوری داشتم برای شرکت در مسابقات قرآن. هدیه مسابقه را که دادند با تصمیم مادر مقداری گذاشتیم روی مبلغ هدیه و شد همراه بیست و چند ساله من. بچه‌ها جلوی تلویزیون در حال بازی و صحبت بودند. زینب نگاهش به کف دستم افتاد و گفت: -چیه مامان؟ عه مامان!...گوشواره هات رو در آوردی؟ سه تاییشون دورم جمع شدند. برایشان توضیح دادم از پشتیبانی جنگ و گفتم: - این گوشواره داره می‌ره یه جای خوب که بهش نیاز دارن! زینب هشت ساله ام به شب نرسیده پایش را در یک کفش کرد که باید گوشواره‌های من هم بره برای بچه‌های جنگ. دو روزی معطلش کردم. حس کردم احساساتی شده و فراموش می‌کند. توی این دو روز به بهانه‌های مختلف دست به سرش می‌کردم. روز سوم با طلبکاری نشست روبه‌رویم و گفت: -مامان!باز کن گوشواره‌هام رو دیگه! -زینب جان تو مگه خیلی گوشواره‌هات رو دوست نداری؟ اینا رو که دادی قرار نیست به این زودی برات گوشواره بگیریم! -مامان من حالا حالا ها گوشواره نمی‌خوام. ✍نویسنده: خانم آمنه مرادی @yazde_ghahraman
هدایت شده از یزد قهرمان
⭕عیار مقاومت (روایت نهم) خانواده مقاومت جریان پویش طلایی بانوان یزدی را که شنیدم یاد زنان پشیبانی جنگ افتادم. صدای روایت‌های خانم‌های پشتیبان قلعه‌خیرآباد، هنوز در سرم بود. دنبال مصاحبه از خانم‌های فعال پویش بودم که به خانم مهدی پور رسیدم؛ ساعت ۹ صبح درب منزلشان بودیم. تا زنگ در را زدم، صدایی به گوشم رسید‌. صدایی همراه با صوت یاعلی! یاعلی! جالب بود؛ آیفون سخنگو آن هم باصوت یاعلی! وارد خانه شدیم؛ اولین چیزی که نظرم را جلب کرد عکس شهید محمدخانی بود که روی اُپن آشپزخانه جا خوش کرده بود؛ رزق دومم صلواتی بود که به نیت شهید در دلم فرستادم. کنار قاب چیزی بود که رنگ سبزش از دور چشمک میزد. نزدیکش شدم؛ رویش نوشته بود: من هم یک کودک مقاومتم. توجهم را به سمت دیگر خانه بردم. سر در یخچال پر از برگه بود‌؛ گوشه‌ای از آن‌هم یک عکس نصب کرده بودند؛ خوب که نگاه کردم دیدم تصویر سید مقاومت است. البته این تنها تصویر سید نبود، یک قاب دیگر هم بالای آیفون نصب بود و کنارش عکس شهید رئیسی جاگیر شده بود. محو عکس‌ها شده بودم که حرفی از خانم صاحب‌خانه،‌‌ افکار پریشانم را جمع کرد: _کاش پای فلسطین و لبنان به خونه‌هامون باز می شد و اینقدر درگیر روزمرگی نمی‌شدیم. حرفی نبود که خودش به آن عمل نکرده باشد. باز سرم را به سمت قلک چرخاندم. کنار دیوار قلک، نقاشی‌هایی چسبیده بود. نقاشی‌های از پرچم فلسطین، ایران و موشک‌هایی که انگار هدیه کودک خانه به رزمندگان فلسطینی و لبنانی بود. این روحیه مقاومت فقط در یکی از بچه ها خلاصه نمی شد؛ همه بچه‌های خانواده به نحوی در این جنگ، پشتیبان بودند. یکی گوشواره‌اش را در راه جبهه‌ی مقاومت داده بود؛ یکی پول‌هایش را در قلک سبز رنگ می‌ریخت؛ یکی از پول توی جیبی‌هایش گذشته بود؛ و همه آن‌ها این روحیه را از مادری به ارث برده بودند که خودش اولین نفر از گوشواره‌هاش گذشته بود. مادری که فرمانده پشتیبانی جنگ خانواده بود. ✍نویسنده: خانم زهرا عبدشاهی @yazde_ghahraman