eitaa logo
مروارید های خاکی
468 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 پاسدار شهید اکبر مهدی زاده زمان شهادت: دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ محل شهادت : دشت عباس ✅ فرازی از وصیت نامه: ای مردم مسلمان! 🔸مبادا خدایی ناکرده امام را تنها بگذارید، که دوباره در تاریکی و ظلمات فرو می روید تنها راهی که شما را به سعادت می رساند عمل کردن سخنان امام و وحدت و یکپارچگی شماست. 🔹 از شما خواهش که دارم سخنان امام را به دقت گوش کنید و عمل کنید. از خواهرانم می خواهم درس از حضرت زینب (س) بگیرند و مقاوم باشند. 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان مهم شهید سلیمانی درباره انتخاب مسئول🌹 ✅ حاج قاسم سلیمانی: برادران خواهران جامعه ای صالح میشود، که افراد صالح بر آن حاکم شود. ۱۴٠٠ 🥀 @morvaridkhaky
✳ به‌اندازه‌ی یک سریال... 🔻 اهل دل برای رفتن به یا نرفتن به نیست بلکه همین نماز برای آنان بهشت است و از آن لذت می‌برند. اگر مردم به‌اندازه‌ی یک یا یک فیلم به خواندن نماز علاقه‌مند بودند و به آن اهمیت می‌دادند، بسیاری از مشکلات اصلاح می‌شد. 👤 📚 📖 ص ۷۳ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍 🌺🍃 یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را 🌺🍃 ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا 🌺🍃 تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا 🌺🍃 ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🤲 بســـوے ظــــــــهور💫✨ 🥀 @morvaridkhaky
باسمه تعالی 🌷بخشی از وصیت نامه روحانی شهید احمد ممی وند 🔸"...جزء تذکری که نمی دانم لیاقت آن را دارم یا نه سخنی ندارم وآن این است که علم را خوب تحصیل کنید وعمل خود را خوب تهذیب کنید و آنچه اهمیت دارد عمل است که بهشت را 'بما کنتم تعملون "می دهند نه "بما کنتم تعلمون " 🍃تاریخ تولد : ١٣٤١/١/٢٣ گلزار شهدای شهرچهاردانگه تهران _آستانه امامزاده عباس (ع) 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت حاج حسین یکتا از لحظه جانباز شدنش در دوران دفاع‌مقدس 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️روایت شهید حاج قاسم سلیمانی در وصف سردار حق بین 📍سردار سرافراز حاج محمد علی(ابراهیم) حق بین از فرماندهان به نام گیلانی، فاتح نُبل‌ و الزهرا(س) دیروز پس از تحمل دوره‌ای بیماری، به همرزمان شهیدش پیوست 🏴🏴 روحش شاد و یادشان گرامی 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی متفاوت از کتاب سلام بر ابراهیم توسط همسر شهید عباس نجفی 🥀 @morvaridkhaky
💐تولدت مبارک هدیه ماه خدا 💐تولدت مبارک بهشتی اردیبهشتی... 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_سی_وسوم:ابراهیم سعید توی روز ثبت نام با
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : و الله خیر حافظا اشک توی چشمم حلقه زد ـ خدایا ! من بهت اعتماد دارم، حتی وسط آتیش. با این امید قدم برمی دارم که تمام این مسیر به خواست توئه و تویی که من رو فرستادی. ولی اگر تو نبودی، به حق نیتم و توکلم نگهم دار و حفظم کن. تو رو به تسبیحات فاطمه زهرا قسم از جا بلند شدم و رفتم سمت اتوبوس. – بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ – اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ … و اولین قدم رو گذاشتم روی پله های اتوبوس. مسئول گروه، توی در باهام سلام و احوال پرسی کرد. ـ داداشت گفت حالت خوب نیست. اگه خوب نیستی برگرد. توی کوه حالت بهم بخوره ممکنه نشه کاری برات کرد، وسط راه می مونی. به زحمت خودم رو کنترل کردم و لبخند زدم. ـ نه خوبم، چیزی نیست. و رفتم سمت سعید، نشستم بغلش – فکر کردم دیگه نمیای – مگه تو دار دنیا چند تا داداش دارم که تنهاشم بزارم؟ تکیه دادم به پشتی صندلی، هنوز توی وجودم غوغایی به پا بود. غوغایی که قبل از اینکه حتی فرصت آرام شدن پیدا کنه، به طوفان تبدیل شد. مسئول گروه از جاش بلند شد و چند قدم اومد جلو ـ سلام به دوستان و چهره های جدیدی که تازه به گروه ما ملحق شدن. من فرهادم، مسئول گروه و با دو نفر دیگه از بچه ها، افتخار همراهی شما و سرپرستی گروه رو داریم ... 🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : جذام … !!! به هر طریقی بود، بالاخره برنامه معرفی تموم شد. منم که از ساعت ۲ بیدار بودم، تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم هام رو بستم. هنوز چشم هام گرم نشده بود، که یه سی دی ضرب دار و بکوب گذاشتن. صداش رو چنان بلند کردن که حس می کردم مغزم داره جزغاله میشه. و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد زد. – بابا یکی بیاد وسط، این طوری حال نمیده. و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط دوباره چشم ها رو بستم. اما این بار، نه برای خوابیدن، حالم اصلا خوب نبود. وسط اون موسیقی بلند، وسط سر و صدای اونها، بغض راه گلوم رو گرفته بود و درگیری و معرکه ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس توی وجودم بود، با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود. – خدایا ! من رو کجا فرستادی؟ داره قلبم میاد توی دهنم. کمکم کن، من، تک و تنها، در حالی که حتی نمی دونم باید چی کار کنم؟ چی بگم؟ چه طوری بگم؟ اصلا تو، من رو فرستادی اینجا؟ چشم های خیس و داغم بسته بود که یهو حس کردم آتش گداخته ای به بازوم نزدیک شد. فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می شد. از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار، دستش روی هوا موند. مات و مبهوت زل زد بهم. – جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم. صدات کردم نشنیدی، می خواستم بگم تخمه بردار، پلاستیک رو رد کن بره جلو اون حس به حدی زنده و حقیقی بود که وحشت، رو با تمام سلول های وجودم حس کردم و قلبم با چنان سرعتی می زد که حس می کردم با چند ضرب دیگه، از هم می پاشه. خیلی بهش برخورده بود. از هیچ چیز خبر نداشت، و حالت و رفتارم براش خیلی غریبه و غیرقابل درک بود. پلاستیک رو گرفتم، خیلی آروم با سر تشکر کردم و بدون اینکه چیزی بردارم، دادم صندلی جلو. تا اون لحظه، هرگز چنین آتش و گرمایی رو حس نکرده بودم. مثل آتش گداخته ای که انگار، خودش هم از درون می سوخت و شعله می کشید. آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم. هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود، اما ته قلبم گرم شد. مطمئن شدم خدا حواسش بهم هست و به هر دلیل و حکمتی، خودش، من رو اینجا فرستاده. با وجود اینکه اصلا نمی تونستم بفهمم چرا باید اونجا می رفتم. قلبم آرام تر شده بود. هر چند، هنوز بین زمین و آسمان بودم و شیطان هم حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت. ـ الهی! توکلت علیک، خودم رو به خودت سپردم. ... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 باور دارم 🍃یکی از همین ها 🌼که بی هوا و خسته چشم باز می‌کنم، 🍃بوی نرگس‌در همه دمیده است... آمدن، برازنده ی ! 🌺 یا صاحب‌الزمان 🥀 @morvaridkhaky
💠 قسمتی از وصیت نامه شهید کریم خجسته اهری 💠 بسـم رب الشهدا و الصـدیقین و الصـالحین✨ 🍃 به نام خداوندی که در این دنیا به مومنان و کافران رحم میکند و در دنیای آخرت فقط به اولیا و مؤمنان خویش رحم و شفقت می نماید.. با درود فراوان به رهبر عظیم الشان انقلاب؛ ابراهیم زمان؛ خمینی بت شکن که به حاکمیت الله کمر همت بست و تمام مستضعفان را از زیر اسارت بندگی رهانید🍃 🔹تولد: 1341(استان آ. ش. شهرستان اهر) 🔸 شهادت: 61.1.1. (گیلان غرب) خـوش به حـالتون آی شهـدا دل از دنـیا بریـدین.... تا خــــ💚ـــدا پر کشیدین🕊 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایند مردان بی ادعا تعریف قصه طنز توسط کامران علوی جانباز شیمیایی در جبهه 🥀 @morvaridkhaky
✳ اسلام اگر تنها دعای کمیل و ابوحمزه را داشت کافی بود! 🔻 یکی از آن گنجینه‌های بزرگی که در دنیای شیعه وجود دارد، این هاست. به خدا قسم گنجینه‌ای است از . اگر ما هیچ دلیل دیگری نداشتیم غیر از دعاهایی که داریم، از علیه السلام ، از علیه السلام یا دعاهای غیر صحیفه سجادیه، اگر ما جز از علی علیه السلام و جز از علیه السلام نداشتیم و اسلام در چهارده قرن چیز دیگری نداشت، همین‌که توسط دو تن از شاگردهای اسلام از آن دنیای بدویت و جهالت چنین دو اثری ظاهر شده کافی است. آن‌قدر این‌ها اوج و رفعت دارد که اصلا اعجاز جز این چیزی نیست. 👤 📚 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کسانی که نمی‎خواهند در انتخابات شرکت کنند ولی به یک کاندیدای خاص صد در صد رای می‌دهند! 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان 🍃
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_سی_وپنجم: جذام … !!! به هر طریقی بود،
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :مروارید غواص اتوبوس ایستاد. خسته و خواب آلود، با سری که حقیقتا داشت از درد می ترکید، از پله ها رفتم پایین. چند قدم رفتم جلو و از جمع فاصله گرفتم. هوای تازه، حالم رو جا آورد و کمی بهتر کرد. همه دور هم جمع شدن و حرکت، آغاز شد. سعید یه کم همراه من اومد و رفت سمت دوست های جدیدش. چند لحظه به رفتارها و حالت هاشون نگاه کردم، هر چی بودن ولی از رفقای قبلیش خیلی بهتر بودن. دخترها وسط گروه و عقب تر از بقیه راه می رفتن. یه عده هم دور و برشون با سر و صدا و خنده های بلند. سعید رو هم که کاری از دستم برنمی اومد که به خاطرش عقب گروه حرکت کنم. منتظر نشدم و قدم هام رو سریع تر کردم رفتم جلو من، فرهاد، با ۳ تا دیگه از پسرها و آقایی که دکترا داشت و همه دکتر صداش می کردن، جلوتر از همه حرکت می کردیم. اونقدر فاصله گرفته بودیم که صدای خنده ها و شوخی هاشون، کمتر به گوش می رسید. فرهاد با حالت خاصی زد روی شونه ام ـ ای ول، چه تند و تیز هم هستی، مطمئنی بار اولته میای کوه؟ ولی انصافا چه خواب سنگینی هم داری، توی اون سر و صدا چطور خوابیدی؟ و سر حرف زدن رو باز کرد. چند دقیقه بعد از ما جدا شد و برگشت عقب تر، سراغ بقیه گروه و ما ۴ نفر رو سپرد دست دکتر، جزو قدیمی ترین اعضای گروه شون بود. با همه وجود دلم می خواست جدا بشم و توی اون طبیعت سرسبز و فوق العاده گم بشم. هوا عالی بود و از درون حس زنده شدن بهم می داد. به نیمچه آبشاری که فرهاد گفته بود رسیدیم. آب با ارتفاع کم، سه بار فرو می ریخت و پایین آبشار سوم، حالت حوضچه مانندی داشت و از اونجا مجدد روی زمین جاری می شد. آب زلال و خنکی که سنگ های کف حوضچه به وضوح دیده می شد. منظره فوق العاده ای بود. محو اون منظره و خلقت بی نظیر خدا بودم که دکتر اومد سمتم ـ شنا بلدی؟ سرم رو آوردم بالا و با تعجب بهش نگاه کردم. ـ گول ظاهرش رو نخور خیلی عمیقه، آب هر چی زلال تر و شفاف تر باشه کمتر میشه عمقش رو حدس زد. به نظر میاد اوجش یک، یک و نیم باشه. اما توی این فصل، راحت بالای ۳ متره. ناخودآگاه خنده ام گرفت – مثل آدم هاست، بعضی ها عمق وجودشون مروارید داره. برای رفتن سراغ شون باید غواص ماهری باشی، چشم دل می خواد. ... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن  آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن  آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س) برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن   🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهان با خنده هایت صورت زیباتری دارد بخند این خنده های ماه کلی مشتری دارد... 🥀 @morvaridkhaky
✳️ خدا عمل حضرت خدیجه را به خود اسناد می‌دهد 🔻 گاهی انسان کاری انجام می‌دهد که آن کار را خداوند نه‌تنها قبول می‌کند و به او پاداش می‌دهد، بلکه آن کار را به خودش اسناد می‌دهد. عمل (سلام الله علیها) از این قبیل است [که] خداوند نه‌تنها کار این بانو را قبول کرد و به او پاداش حسن داد، بلکه کار او را به خود اسناد داد، فرمود: این کار من است. در سوره‌ی مبارکه‌ی «ضحی» به (علیه الآف التحیة و الکرم) فرمود: «وَ وَجَدَکَ ضَالاً فَهَدَی ٭ وَ وَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَی» یعنی تو را نیازمند یافت و بی‌نیاز کرد.  🔸 گرچه در بعضی از روایات به تفسیر شده است، یعنی دعای تو مستجاب شد، اما معنای ظاهر «اغناء» هم همچنان محفوظ است؛ یعنی تو نیازمند بودی و خدا تو را بی‌نیاز کرده است. بی‌نیازی رسول اکرم [صلّی الله علیه و آله و سلّم] با مال حلال خدیجه (سلام الله علیها) بود. آن مال را که این بانوی طاهره در راه اسلام صرف کرده است، ذات اقدس الهی قبول کرد و به خود اسناد داد. 👤 📝 🥀 🖤 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_سی_وششم:مروارید غواص اتوبوس ایستاد. خست
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :به زلالی آب توی حال و هوای خودم اون جمله رو گفتم. سرم رو که آوردم بالا، حالت نگاهش عوض شده بود. ـ آدم های زلال رو فکر می کنی عادین و ساده از کنارشون رد میشی. اما آّب گل آلود، نمی فهمی پات رو کجا میزاری. هر چقدر هم که حرفه ای باشی، ممکنه اون جایی که داری پات رو میزاری زیر پات خالی باشه یا یهو زیر پات خالی بشه. خندید? ـ مثل فرهاد که موقع رد شدن از رود، با مغز رفت توی آب هر چند یادآوری صحنه خنده داری بود و همه بهش خندیدن، اما مسخره کردن آدم ها، هرگز به نظرم خنده دار نبود. حرف رو عوض کردم و از دکتر جدا شدم. رفتم سمت انشعاب رود، وضو گرفتم. دکتر و بقیه هم آتیش روشن کردن. ده دقیقه بعد، گروه به ما رسید. هنوز از راه نرسیده، دختر و پسر پریدن توی آب چشم هام گر گرفت وقتی داشتم از آب زلال و تشبیهش به آدم ها حرف می زدم، توی ذهنم شهدا بودن. انسان های به ظاهر ساده ای که عمق و عظمت وجودشون تا آسمان می رسید و حالا توی اون آب عمیق… کوله ام رو برداشتم و از جمع جدا شدم. به حدی حالم خراب شده بود که به کل سعید رو فراموش کردم. چند متر پایین تر، زمین با شیب تندی، همراه با رود پایین می رفت، منم باهاش رفتم. اونقدر دور شده بودم که صدای آب، صدای اونها رو توی خودش محو کرد. کوله رو گذاشتم زمین، دیگه پاهام حس نداشت. همون جا کنار آب نشستم. به حدی اون روز سوخته بودم که دیگه قدرت کنترل روانم رو نداشتم. صورتم از اشک، خیس شده بود. به ساعتم که نگاه کردم. قطعا اذان رو داده بودن. با اون حال خراب، زیر سایه درخت، ایستادم به نماز. آیات سوره عصر، از مقابل چشمانم عبور می کرد. دو رکعت نماز شکسته عصر هم تموم شد. از جا که بلند شدم، سینا، سرپرست دوم گروه پشت سرم ایستاده بود. هاج و واج، مثل برق گرفته ها … . ... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا