#سلام_امام_زمانم
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن
آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن
آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)
برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن
🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁
🥀 @morvaridkhaky
😔آنان که بیدار بودند را کشتند
😔آنها که خوابند را نمیکشند
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳️ پاسبان حرم دل
🔻 هر قدر میتوانید بکوشید تا توجه و #مراقبه داشته باشید؛ در هر ساعت و دقیقه. #امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: عمری بر در خانهی دل نشستم و بهجز پروردگار، احدی را در آن راه ندادم. چون قلب #مؤمن، حرم خداست.
👤 #آیت_الله_حقشناس
📚 برگرفته از کتاب #مواعظ، ج۱
📖 ص ۵۵
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 همۀ بدیهات رو به خدا بگو...
✅ وقتی بدیهات رو بگی خدا برای تکتکش کمکات خواهدکرد
🥀 @morvaridkhaky
AUD-20210504-WA0022.mp3
1.82M
دستورالعملی مخصوص امشب(شب بیست و دوم ماه مبارک رمضان) از #استاد_فاطمی_نیا.
این دستورالعمل را نه در مفاتیح، پیدا میکنید و نه احتمالا در هیچ کتاب دیگری.
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم
•♥️🍃•
•° تا نشد قسمت ما تاریکی قبـر بیا
ای به عالم بعدِ "زینب"
جبلالصبر بیا📿🕊
#اللھمعجللولیڪالفرج 🌻
#صبحانتظار 🌤
🥀 @morvaridkhaky
🌷پاسدار شهید رضا جمالی (۲۱ساله)
🍃تاریخ شهادت : ۱۳۶۰
🕊محل شهادت : منطقه عملیاتی شوش ، بر اثر اصابت گلوله آر پی جی
🌱از شهدای بندر دیلم ، استان بوشهر
🥀 فرازی از وصیتنامه شهید بزرگوار:
🔸من دست از اسلام نمی کشم و به هیچ راهی جز راه اسلام نخواهم رفت . من دست از اسلام نمی کشم ، حتی اگر بدنم را در این راه پاره پاره کنند . من از هیچ حزبی پیروی نمی کنم ، جز حزب الله. من هیچ رهبری را در جهان قبول ندارم ؛ جز روح الله ...
من می روم تا به راه سالار شهیدان حسین بن علی بپیوندم.
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت شهیدی که برای اولین بار در شبکه سه پخش شد...😔
مسئولینی که آنقدر مخالف خون شهدا عمل میکنید و دائم دست گدایی جلوی غرب دارید، چطور میتونید جواب خودشونو بدید؟
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حکایت مادر شهیدی که تاکنون برای فرزندانش گریه نکرده است!
🔸 اشعار غمانگیری که مادر شهید در مدت انتظار ۳۵ ساله برای فرزندش میخواند.
🍃باز پنج شنبه و یاد شهدا با ذکر فاتحه مع الصلوات🍃
#با_شهدا
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_وهشتم:الهام نیامد؟! انتخاب واحد تر
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_چهل_ونهم: دسته گل
از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم. پرواز هم با تاخیر به زمین نشست. روی صندلی بند نبودم، دلم برای اون صدای شاد و چهره خندانش تنگ شده بود، انرژی و شیطنت های کودکانه اش. هر چند، خیلی گذشته بود و حتما کلی بزرگ تر شده بود.
توی سالن بالا و پایین می رفتم، با یه دسته گل و تسبیح به دست، برای اولین بار، تازه اونجا بود که فهمیدم چقدر سخته منتظر کسی باشی، که این همه وقت حتی برای شنیدن صداش هم دلتنگ بودی.
پرواز نشست و مسافرها با ساک می اومدن. از دور، چشمم بین شون می دوید تا به الهام افتاد. همراه مادر، داشت می اومد. قد کشیده بود، نه چندان اما به نظرم بزرگ تر از اون دختر بچه ریزه میزه ی سیزده، چهارده ساله قبل می اومد. شاید تا نزدیک قفسه سینه من می رسید.
مادر، من رو دید و پهنای صورتم لبخند بود. لبخندی که در مواجهه با چشم های سرد الهام، یخ کرد.
آروم به من و #گل های توی دستم نگاه کرد، الهامی که عاشق گل بود.
برای استقبال، کلی نقشه کشیده بودم، کلی طرح و برنامه برای ورود دوباره #خواهر کوچیکم، اما اون لحظه نمی دونستم دست بدم؟ روبوسی کنم؟ بغلش کنم؟ یا فقط در همون حد سلام اول و پاسخ سردش کفایت می کرد؟
کمی خم شدم و گل رو گرفتم سمتش:
– الهام خانم داداش، خوش اومدی.
چند لحظه بهم نگاه کرد، خیلی عادی دستش رو جلو آورد و دسته گل رو از دستم گرفت.
سرم رو بالا آوردم و نگاه غرق تعجب و سوالم به مادر دوخته شد.
حالا که اون اشتیاق و هیجان دیدار الهام، سرد شده بود، تازه متوجه چهره آشفته و به ظاهر آرام مادرم شدم. نگاه عمیقی بهم کرد و با حرکت سر بهم فهموند:
– دیگه جلوتر از این نرو، تا همین حد کافیه.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صد_وپنجاهم: آدم برفی
اون دختر پر از شور و نشاط، بی صدا و گوشه گیر شده بود، با کسی حرف نمی زد. این حالتش به حدی شدید بود که حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه.
الهام، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود. اینطوری نمی شد، هر طور شده باید این وضع رو تغییر می دادم. مغزم دیگه کار نمی کرد، نه الهام حاضر به رفتن پیش مشاور بود، نه خودم، مشاور مطمئن و خوبی رو می شناختم. دیگه مغزم کار نمی کرد. – خدایا به دادم برس، انگار مغزم از کار افتاده هیچ ایده و راهکاری ندارم.
بعد از نماز صبح، خوابیدم، دانشگاه نداشتم اما طبق عادت، راس شیش و نیم از جا بلند شدم.
از پنجره، نگاهم به بیرون افتاد، حیاط و شاخ و برگ های درخت گردو از #برف، سفید شده بود. اولین برف اون سال، یهو ایده ای توی سرم جرقه زد.
سریع از اتاق اومدم بیرون، مادر داشت برای الهام، صبحانه حاضر می کرد.
– هنوز خوابه؟
– هر چی صداش می کنم بیدار نمیشه.
رفتم سمت اتاق، دو تا ضربه به در زدم. جوابی نداد.
رفتم تو، پتو رو کشیده بود روی سرش، با عصبانیت صداش رو بلند کرد.
– من نمی خوام برم مدرسه.
با هیجان رفتم سمتش، و پتو رو از روی سرش کنار زدم.
– کی گفت بری مدرسه؟ پاشو بریم توی حیاط آدم برفی درست کنیم.
زل زد توی چشم هام و دوباره پتو رو کشید روی سرش.
– برو بیرون حوصله ات رو ندارم.
اما من، اهل #بیخیال شدن نبودم، محکم گرفتمش و با خنده گفتم:
– پا میشی یا با همین پتو، گوله پیچ، ببرمت بندازمت وسط برف ها.
پتو رو محکم کشید توی سرش و دور خودش سفت کرد.
– گفتم برو بیرون، نری بیرون جیغ می کشم.
این جمله مثل جملات قبلیش محکم نبود. شاید فکر کرد شوخی می کنم و جدی نیست. لبخند #شیطنت آمیزی صورتم رو پر کرد.
– الهی به امید تو
همون طور که الهام خودش رو لای پتو پیچونده بود، منم، گوله شده با #پتو بلندش کردم
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_قشنگ 🌸
به نظر من هر دلی یه #حسینیه است...
یعنی هر دلی جای حسینه و بس...
وقتی میگیم دلم جای حسینه یعنی حسین(ع) و هر کسی که امام حسین رو دوست داره رو تو دلمون جا میدیم...
#حسین(ع) و #محبین حسین(ع)!
التماس دعا
#شبتان_امام_حسینی
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن
آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن
آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)
برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن
🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁
🥀 @morvaridkhaky
🌷 شهید علیاکبر مهدوی آزاد
🍃 تاریخ شهادت: ۵۹/۷/۲۰
🕊 محل شهادت: کردستان، سردشت
🔸 شهید مهدوی آزاد در جمع همكاران و دوستان به وفاداري و دلسوزي و رسيدگي به حال بيماران مشهور بود. همسرش ميگويد: «علياكبر بسيار با غيرت و متعصب بود. در كارهاي منزل مرا كمك ميكرد و اصلاً به مال دنيا اعتنايي نداشت، مثل اينكه تمام خوبيها در وجودش جمع شده بود.»
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویر دیده نشدهای از قطع شدن سخنرانی #حاج_قاسم بدلیل عوارض جانبازی شیمیایی در جمع رزمندگان در سوریه
#سردار_دلها
🥀 @morvaridkhaky
🔴سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در آخرین جمعه ماه مبارک رمضان مصادف با روز جهانی قدس؛ امروز (۱۷ اردیبهشت) ساعت ۱۴:۳۰
🔹این سخنرانی، زنده از شبکههای داخلی (شبکه خبر و ...) و برونمرزی رسانه ملی پخش خواهد شد
#امام_خامنه_ای
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا
🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو
🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔
#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روز اینو کامل متوجه میشیم که #هیچکس_پشت_آدم_نیست_
#فقط_خدا_هست یعنی چی ....
🌹(سخن زیبای شهید 👆)
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهید_علی_خلیلی
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای لباس رزم شهید مجید قربانخانی که بیشتر از دو سال زیر خاک بود و سالم ماند و گلهایی که هنگام برداشتن لباس زیر آن بود ...
از زبان پدر بزرگوار شهید
#عند_ربهم_یرزقون
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳️ اثر خون شهید
🔻 اين کشور، کشور شهداست. مستحضريد که باران، پاک میکند؛ ولی خون و امثال خون را. اما #استکبار را، #استعمار را، #ظلم را، ستم را، غارتگری را، استحمار را، اينها را باران پاک نمیکند، اينها را فقط #خون_شهدا پاک میکند.
🔸 در اين دعاهای بعد از زيارت میخوانيم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»؛ شما ايران را پاک کرديد. باران که نمیتواند اين استکبار را، اين کار #ترامپ را، اين کار #صهيونيسم را، اينها را پاک بکند. اين خون #شهيد است که پاک میکند. الان باید این طهارت را حفظ کرد.
👤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📝 درس خارج فقه | ۱۳۹۸/۰۲/۱۱
💬 حرف حساب: انشاءالله خون مطهر #حاج_قاسم و شهدای مقاومت، منطقه و جهان را از لوث وجود استکبار و بهطور خاص، غدهی سرطانی #رژیم_صهیونیستی پاک خواهد کرد؛ و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون...
#روز_قدس
#شهید_قدس
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صد_وپنجاهم: آدم برفی اون دختر پر از شور و ن
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_پنجاه_ویکم: اعلان جنگ
صدای جیغش بلند شده بود که من رو بزار زمین.
اما فایده نداشت. از در اتاق که رفتم بیرون مامان با تعجب به ما زل زد. منم بلند و با خنده گفتم:
– امروز به علت #بارش_برف، مدارس در همه سطوح تعطیل می باشد، از مادرهای گرامی تقاضا می شود درب منزل به حیاط را باز نمایند اونم سریع، تا بچه از دستم نیوفتاده?
یه چند لحظه بهم نگاه کرد و در رو باز کرد.
سوز برف که به الهام خورد، تازه جدی باور کرد می خوام چه بلایی سرش بیارم. سرش رو از زیر پتو آورد بیرون و دستش رو دور گردنم حلقه کرد.
– من رو نزاری زمین، نندازی تو برف ها❄️❄️
حالتش عوض شده بود. یه حسی بهم می گفت عقب نشینی نکن.
آوردمش پایین شروع کرد به دست و پا زدن، منم همون طوری با پتو، پرتش کردم وسط برف ها، جیغ می زد و بالا و پایین می پرید.
خنده شیطنت آمیزی زدم و سریع یه مشت برف از روی زمین برداشتم و قبل از اینکه به خودش بیاد پرت کردم سمتش. خورد توی سرش، با عصبانیت داد زد:
– مهران!
و تا به خودش بیاد و بخواد چیز دیگه ای بگه، گوله بعدی رفت سمتش… سومی رو در حالی که همچنان جیغ می کشید، جاخالی داد.
سعید با عصبانیت پنجره رو باز کرد:
– دیوونه ها، نمی گید مردم سر صبحی خوابن.
گوله بعدی رو پرت کردم سمت سعید، هر چند، حیف! خورد توی پنجره.
– مردم! پاشو بیا بیرون برف بازی، مغزت پوسید پای کتاب.
الهام تا دید هواسم به سعید پرته، دوید سمت در. منم بین زمین و آسمون گرفتمش و دوباره انداختمش لای برف ها. پتو از دستش در رفت و قل خورد اون وسط
بلند شد و با عصبانیت یه گوله برف برداشت و پرت کرد سمتم.
تیرم درست خورده بود وسط هدف، الهام وارد بازی و برنامه من شده بود.
جنگ در دو جبهه شروع شد. تو اون حیاط کوچیک، گوله های برفی مدام بین دو طرف، رد و بدل می شد، تا اینکه بالاخره عضو سوم هم وارد حیاط شد. برعکس ما دو تا، که بدون کاپشن و دست و کلاه و حتی کفش، وسط برف ها بالا و پایین می پریدیم، سومین طرف جنگی، تا دندان، خودش رو پوشونده بود.
از طرف عضو بزرگ تر #اعلان_جنگ شد. من و الهام، یه طرف، سعید طرف دیگه
ماموریت: تسخیر کاپشن و دستکش سعید و در آوردن چکمه هاش
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky