eitaa logo
مروارید های خاکی
512 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_شصت_وپنجم: عیدی بدون بی بی نمی دونم مادر
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : محمد مهدی شب بود که تلفن زنگ زد، محمد مهدی، پسر خاله مادرم بود. پسر خاله ای که تا قبل از بیماری مادربزرگ به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطلاع بودم. توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم دو بار برای عیادت اومد مشهد، آدم خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو که پدرم به شدت ازش بدش می اومد این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم علی الخصوص وقتی خیلی عادی پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار ، صدای غرولندهای یواشکی پدرم بلند می شد. زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره. اون تماس اولین تماس محمد مهدی به خونه ما بود . پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه اما چهره اش مدام رنگ به رنگ می شد. خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش ... - مرتیکه زنگ زده میگه داریم یه گروه مردونه میریم جنوب مناطق جنگی اگر اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم یکی نیست بگه ... و حرفش رو خورد و با خشم زل زد بهم. - صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو، گرم نگیر بعد از 20 ،19 سال پر رو زنگ زده که ... که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه ها کشیده بشه و فکرش هم درست بود ... علی رغم اینکه با تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی، عشق دیدن مناطق جنگی شهدا اونم دفعه اول بدون کاروان ... اما خوب می دونستم چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد. تحمل رقیب عشقی کار ساده ای نیست. این رو توی مراسم ختم بی بی از بین حرف های بزرگ ترها شنیده بودم وقتی بی توجه به شنونده دیگه داشتن با هم پشت سر پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن ... ... 🥀 @morvaridkhaky
فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ آنچه را از قرآن برای شما میسر است بخوانید مزمل/۲۰ از خالق آسمانی به بنده زمینی شاید خودت ندونی اما تورو جوری ساختم که فقط باحرف زدن با خودم آروم میشی، اما تو خیلی وقتا بدون توجه به من لابه لای آدم های این دنیا دنبال آرامش میگردی... 🥀 @morvaridkhaky
﷽❣ ❣﷽ به یاد تو کران تا بی‌کران دل برایت می‌تپد هفت آسمان دل کدامین جمعه می‌آیی؟ که از شوق کنم تقدیم تو صد جمڪران دل 🌼 🍃 🥀 @morvaridkhaky
سلیمانی چگونه سلیمانی شد ضدلنقلاب شایعه کرده بودند فرمانده لشکر از ترس یک تونل زیر خانه‌اش ساخته که بتواند فرار کند، خاک‌های جلوی خانه را دیده بودند. گفته بود زیر زمین را طوری بسازیم که بشود داخلش روضه‌خوانی برگزار کرد، خودش هم هر وقت می‌آمد آنجا دست بنا را می‌بوسید که دارد حسینیه می‌سازد. 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی تکان‌دهنده از شهید مدافع حرم "موحدنیا" بر بالین پیکر همرزم شهیدش در منطقه عملیاتی "المیادین" سوریه 🥀 @morvaridkhaky
✳ ترک مستحبات! 🔻 و انسان باید آن‌قدر قوی و نیرومند باشد که بر انسان غالب باشد، بر انسان غالب باشد که هرکاری را که انسان می‌کند روی اراده باشد. حتی گویا فقها این نقل را می‌کنند (اخلاقیون هم گفته‌اند) که اگر را همیشه انجام می‌دادیم، مدتی آن را ترک کنیم بگذاریم از سرمان خارج بشود، بعد انجام بدهیم که از روی عادت انجام نداده باشیم بلکه از روی اراده انجام داده باشیم. 👤 📚 | ج۱ 📖 ص ۲۱۱ 🥀 @morvaridkhaky
🔺سخنی که با سه بار قسم جلاله سردار دل‌ها آمیخته است 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
شهید ابراهیم هادی کسی بود که دست یک دزد رو گرفت و به خدا رسوند... کاش ما هم کمی اندازه شهدا جذب داش
🌺 ابراهیم شهید شد .....🌺 🔵 امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ پنج روز است که در محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه های کانال کمیل بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی از هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است. امیدواری دادن های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه ها بود.. ابراهیم می گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها می آید و به ما سر می زند. در همین حال رزمنده ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو سیلی بزنند. نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود... کماندو های عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به قتل عام بچه های باقی مانده کمیل و حنظله بچه های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می زدند. ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می کرد که ناگهان نوایی بلند شد : 🌺 ابراهیم شهید شد...🌺 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸256 بفرستید در مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم. کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی
🌸 نامه نگاری اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود !😂 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ ویژه از سرود تاریخی "به لاله‌ی در خون خفته" به یاد حاج قاسم سلیمانی 🥀 @morvaridkhaky
جهت شادی روح تمام کسانی که در این ۴۲سال برای انقلاب اسلامی ایران زحمت کشیدند، علل خصوص شهدای دهه چهارم انقلاب فاتحه‌ای قرائت کنیم 🇮🇷 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان 🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_شصت_وششم: محمد مهدی شب بود که تلفن زنگ زد،
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : رقیب آقا محمدمهدی که همه آقا مهدی صداش می کردن از نوجوانی به شدت شیفته و علاقه مند به مادرم بوده. یکی دو باری هم خاله کوچیکه با مادربزرگم صحبت کرده بوده. دیپلم گرفتن مادرم و شهادت پدربزرگ و بعد خواستگاری پدرم و چرخش روزگار ... وقتی خبر عقد مادرم رو به همه میگن، محمدمهدی توی بیمارستان، مجروح بوده ... و خاله کوچیکه هم جرات نمی کنه بهش خبر بده. حالش که بهتر میشه با هزار سلام و صلوات بهش خبر میدن آسیه خانم عروس شد و عقد کرد و محمد مهدی دوباره کارش به بیمارستان می کشه اما این بار نه از جراحت و مجروحیت به خاطر تب 40 درجه... داستان عشق آقا مهدی چیزی نبود که بعد از گذشت قریب به 20 سال برای پدرم تموم شده باشه و همین مساله باعث شده بود ما هرگز حتی از وجود چنین شخصی توی فامیل خبر نداشته باشیم ... نمی دونم آقا مهدی چطور پای تلفن با پدر حرف زده بود. آدمی که با احدی رودربایستی نداشت و بی پروا و بدون توجه به افراد و حرمت دیگران همیشه حرفش رو می زد و برخورد می کرد ، نتونسته بود محکم و مستقیم جواب رد بده ... اون شب حتی از خوشی فکر جنوب رفتن خوابم نمی برد چه برسه به اینکه واقعا برم اما... از دعای ندبه که برگشتم تازه داشت صبحانه می خورد رفتم نشستم سر میز هر چند ته دلم غوغایی بود ... ـ اگر این بار آقا مهدی زنگ زد گوشی رو بدید به خودم خودم مودبانه بهشون جواب رد میدم ... ـ جدی؟ واقعا با مهدی نمیری جنوب؟ از تو بعیده یه جا اسم شهید بیاد و تو با سر نری اونجا لبخند تلخی زدم ... ـ تا حالا از من دروغ شنیدید؟ شهدا بخوان خودشون، من رو می برن ... ... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃زندگی بی زیارت نداره برکت 🍃خو گرفتم من دیگه با اشک حسرت 🎤 🌷 🌷 🥀 @morvaridkhaky
سلام امام زمانم ❣ مولایم🥀 ظهورت را از خداوند کریم تمنا داریم. به امید اجابت پروردگار، آمدنت را در هستیم ای بهار روزگاران...!🌱 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🤲 🥀 @morvaridkhaky
🔰 من خدا را انتخاب کرده‌ام دست نوشته‌ای از شهید حاج قاسم سلیمانی خطاب به فرزندش 📍شهید سلیمانی: من خدا را انتخاب کرده‌ام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف می‌کنم؛ هرگز نمی‌خواستم نظامی شوم، هرگز از مدرج شدن خوشم نمی‌آمد. من کلمه‌ی زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی‌خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی‌دهم. 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش حاج قاسم سلیمانی به نامزد شدنش در انتخابات ریاست جمهوری محمدحسنی، مسئول سازمان اوج: 🔸کسی که بعد از انقلاب به هنرمندان توجه کرده و به آنان عشق ورزیده رهبر‌ انقلاب بوده. 🔸عده‌ای با کج‌سلیقگی شب انتخابات هنرمندان را خرج بازی جناحی خود می‌کنند. 🔸فیلم‌های پایتخت۵، به وقت شام و ۲۳نفر با پیگیری حاج قاسم ساخته شد. 🥀 @morvaridkhaky
✳ خام بدم، پخته شدم، سوختم 🔻 حدیث معروفی است که سه پله و سه مرحله دارد. انسان همین‌که به مرحله‌ی اول آن می‌رسد می‌شود و می‌کند، معلوماتش در نظرش جلوه می‌کند، خود را از همه چیز و همه کس برتر و بالاتر می‌بیند (این مرحله، مرحله‌ی و است). تا به مرحله‌ی دوم می‌رسد. 🔸 در این مرحله بر معلوماتش افزوده می‌شود و عظمت خلقت و آفرینش در برابرش نمودار می‌شود، خود را و معلومات خود را در برابر دستگاه عظیم آفرینش کوچک می‌بیند و حالت در او پیدا می‌شود (این مرحله، مرحله‌ی و است. از علم‌بینی به جهان‌بینی می‌رسد) به‌جای آن‌که به معلومات خود نظر افکند، به جهان نظر می‌کند و با آن معلومات جهان را اندازه می‌گیرد. تا آن‌که قدم به مرحله‌ی سوم می‌گذارد. 🔹 در این مرحله می‌فهمد که ؛ «عَلِمَ اَنَّه لا یَعلَمُ شَیئاً». (این مرحله، مرحله‌ی و است) در این مرحله همین‌قدر می‌فهمد که مقیاس‌های فکری و متر و شاقول‌های فکری که در کیسه‌ی فکر خود تهیه کرده، کوچک‌تر و نارساتر از این است که بتواند جهان عظیم را با آن‌ها متر کند و اندازه بگیرد. می‌داند و می‌فهمد که مقیاس‌های علم و فکر او برای یک محیط محدود زندگی شخصی خودش فقط صحیح است به کار برده شود، نه بیشتر. 👤 📚 | گفتار بیستم 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به مناسبت ۲۴ بهمن سالروز شهادت حاج عماد مغنیه یادی کنیم از این سخنرانی شهید قاسم سلیمانی در رثای او: 🔹آن چیزی که قصاص خون عماد است شلیک یک موشک یا کشتن یک نفر نیست! قصاص خون عماد برچیدن این رژیم کودک کش صهیونستی است... 🔻بر همین مبناست که انتقام شهادت حاج قاسم هم تنها اخراج آمریکا از منطقه و شکستن هیمنه پوچ استکباری آن است 🥀 @morvaridkhaky
🌴سفارش به پسرش ... حسین بابا ... من تو را و تمام اعضایِ را خیلی دوست دارم ... اگر تونستی# مانند همیشه و بلڪه بیشترهر شب🌙 قبل از خواب مادر، خواهر وبرادرت را ببوس و صبحها با سلام ڪردن و صبح 🌥بخیر گفتن روحیه‌بخش خانواده باش. 🌱 ... 🌷 🌷 🥀 @morvaridkhaky
•••✨🖇 جورے ‌‌باش . . کھ هر وقت‌ . . حضرٺ‌عشق{؏ـج} یاد‌ټ افتاد با‌ لبخند ‌بگھ : خداحفظش‌کنہ..:) 🤲 🥀 @morvaridkhaky
یا باقر العلوم جهان شد گدای تو شرمنده عنایت و لطف و عطای تو یا باقر العلوم تو دریای رحمتی قطره چگونه مدح بگوید برای تو حلول 🌙🌺 (ع) 🎉 💫🌺 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_شصت_وهفتم: رقیب آقا محمدمهدی که همه آقا مه
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : یه الف بچه با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... ـ چرا نمیری؟ توی مراسم مادربزرگت که خوب با محمد مهدی خاله خان باجی شده بودی . نمی دونستم چی باید بگم می خواستم حرمت پدرم رو حفظ کنم و از طرفی هم نمی خواستم بفهمه از ماجرا با خبر شدم با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ... ـ جواب من رو بده این قیافه ها رو واسه کسی بگیر که خریدارش باشه. همون طور که سرم پایین بود گوشه لبم رو با دندون گرفتم. ـ خدایا حالا چی کار کنم من پا رو دلم گذاشتم به حرمت پدرم اما حالا ... یهو حالت نگاهش عوض شد ... - تو از ماجرای بین من و اون خبر داری برق از سرم پرید سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ـ من صد تای تو رو می خورم و استخوان شون رو تف می کنم. فکر کردی توی یه الف بچه که مثل کف دستم می شناسمت می تونی چیزی رو از من مخفی کنی؟ اون محمد عوضی ماجرا رو بهت گفته؟ با شنیدن اسم دایی محمد یهو بهم ریختم. ـ نه به خدا دایی محمد هیچی نگفت وقتی هم فهمید بقیه در موردش حرف می زنن دعواشون کرد که ماجرای 20 سال پیش رو باز نکنید مخصوصا اگر به گوش خانم آقا محمد مهدی برسه خیلی ناراحت میشه ... تا به خودم اومدم و حواسم جمع شد دیدم همه چیز رو لو دادم اعصابم حسابی خورد شد. سرم رو انداختم پایین چند برابر قبل، شرمنده شده بودم ... ـ هیچ وقت احدی نتونست از زیر زبونت حرف بکشه حالا ... الحق که هنوز بچه ای ـ پاشو برو توی اتاقت لازم نکرده تو واسه من دل بسوزونی ترجیح میدم بمیرم ولی از تو یکی، کمک نگیرم ... ... 🥀 @morvaridkhaky