فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید اسماعیلی شهیدی که ذکر «یاعلی» را تا لحظه بریدن سرش توسط داعش میگفت...
🥀 @morvaridkhaky
#در_محضر_خوبان
🔵 مگذار به پیری
ای عزیز اولاً مگذار مفاسد اخلاقی یا عملی در مملکت ظاهر و باطنت وارد شود که این خیلی سهل تر از دفع آن است. ... و اگر وارد شد، هر چه دیرتر در صدد رفع آن بر آیی زحمتت زیاد تر گردد... شیخ جلیل ما آقای شاه آبادی – روحی فداه - فرمودند که تا قوای جوانی و نشاط آن باقی است، بهتر می توان در مقابل مفاسد اخلاقی قیام کرد و خوبتر می توان وظایف انسانیّه را انجام داد. مگذارید این قوا از دست برود و روزگار پیری پیش آید که موفّق شدن در آن حال مشکل است.
[ امام خمینی-ره ، چهل حدیث، ص ص 94-95 ]
🥀 @morvaridkhaky
قسمتی از وصیتنامه تکان دهنده شهید امیر حاج امینی:
"اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم،
به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم..."
۱۰ اسفند، سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی صاحب این تصویر بینظیر و بیسیمچی گردان محمد رسول الله (ص)
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
قسمتی از وصیتنامه تکان دهنده شهید امیر حاج امینی: "اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم
#باشهدا
همواره به یاد مرگ باشید
به هر حال روزی ناخودآگاه به سراغتان خواهد آمد
و گریبانتان را خواهد گرفت
پس بگذارید که با کارهای نیکتان
آماده و پذیرای مرگ باشید
و وحشتی از او نداشته باشید
از شما خواهش می کنم و می خواهم
که همیشه چند موضوع را در مدنظر داشته باشید :
هرگز دروغ نگویید
زود قضاوت نکنید
گذشت و ایثار داشته باشید
خوشرو و خوش برخورد باشید
صبور و مقاوم باشید
و اینکه جبهه ها را پر نگه دارید
۶۵/۱۰/۱۹ - بنده حقیر امیر حاج امینی
گلزار شهدای بهشت زهرا {س}
قطعه ۲۹ / ردیف ۶۰ / شماره ۱۰
💐یادشهدا با صلوات 💐
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هشتاد_ودوم: شرافت تمام وجودش می لرزید ـ پ
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_وسوم: فصل عقرب
شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد و یه سوال چرا
همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم در حال فراموش شدنه؟
ما مردم
فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات فراتر از یک قهرمان بودند ...
و اون حس بهم می گفت هنوز هم مردم ما انسان های بزرگی هستند ...
اما این
سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ...
صادق که از اول شب خوابش برده بود آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده
بود آقا رسول هم ...
اما من خوابم نمی برد می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین که یهو آقا رسول
چرخید عقب
ـ اینجا فصل عقرب داره نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه... شیشه رو بده بالا هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ...
فکر کردم شوخی می کنه توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار
...
- اذیت نکنید فصل عقرب دیگه چیه؟
ـ یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه شب می خوابیدیم، نصف شب
از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی لای موهات ، روی دست یا صورتت
، وسط جنگ و درگیری عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ...
یکی
از بچه ها خیز رفت بلند نشد، فکر کردیم ترکش خورده رفتیم سمتش عقرب
زده بود توی گردنش ...
پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ...
شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین و دوباره سکوت، همه جا رو
فرا گرفت ...
شب عجیبی بود ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
تنهاییت رو بده دست #خدا ، اون بلده #آرومت کنه ؛
الا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ ...
#شبتان_خدایی
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🥀 @morvaridkhaky
به یادِ حرف #حاجقاسم افتادم:
باید به این بلوغ برسیم که دیگر
نباید دیده شویم!
آن کسی که باید ببیند،میبیند..🍃
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃گاهی وقتا باید بارها این کلام شهید خلیلی رو به خودمون یادآور بشیم
✨تا جز خودش به کسی رو نزنیم و از این جماعت انتظار بیجا نداشته باشیم...
#شهید_علی_خلیلی
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ لب به کمپوت نزد!
🔻 بیمارستان شلوغ بود. گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سِرُم وصل کرد و گفت: «بهش برسید، خیلی ضعیف شده.» براش کمپوت گیلاس آورده بودند. هر کاری کردند، نخورد. گفت: «اینها که تو بیمارستاناند، همه مثل من گرمازده شدهاند.» به همه داده بودند، باز هم نخورد. گفت: «هروقت همهی بچههای لشکر کمپوت گیلاس داشتند بخورند، من هم میخورم.»
📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۸۳
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
💬 حرف حساب: آری، یاران ما رفتند در حالی که ناراحت آینده بودند و شما آیندگان هوشیار باشید که شهدا ناظر بر اعمال شما هستند و مبادا کاری کنید که روی این خونها پا بگذارید، میزی که شما پشت آن نشستهاید بر دریایی از خون شهدا استوار است و شما مسئولیت سنگینی بر عهده دارید! یا حسینی باشید یا زینبی، در غیر اینصورت یزیدی هستید.
📜 فرازی از وصیتنامه #شهید_حسین_اجاقی
🥀 @morvaridkhaky
#عاشقانه_های_شهدا « 💗»
اولین غذایی که بعد از عروسیمان درست کردم استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم، شد سوپ....
آبش زیاد شدہ بود...😄
منوچهر میخورد و به به وچَه چَه میکرد!. روز دوم گوشت قلقلی دُرست کردم... شدہ بود عین قلوہ سنگ...😅
تا من سفرہ را آمادہ کنم، منوچهر چیدہ بودشان رویِ میز و با آنها تیله بازی میکرد قاہ قاہ میخندید...
میگفت: چشمم کور دَندم نرم تا خانومم آشپزی یاد بگیره هر چی درست کنه میخورم حتی قلوہ سنگ🤗
#شهید_منوچهر_مدق
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هشتاد_وسوم: فصل عقرب شب، تمام مدت حرف های
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_وچهارم: پاک تر از خاک
نفهمیدم کی خوابم برد اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم
یه نفر
چند بار پشت سر هم زد به پنجره. چشم هام رو باز کردم و چیزی نبود که
انتظارش رو داشتم.
صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت آروم در ماشین رو باز کردم
و پا روی اون خاک بکر گذاشتم
حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود...
به حدی قوی شده بود که انگار می
دیدم و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود چند بار بی اختیار دستم رو بلند
کردم، کنار بزنمش تا بی فاصله و پرده ببینم اما کنار نمی رفت به حدی قوی که می تونستم تک تک شون رو بشمارم چند نفر و هر کدوم کجا ایستاده ...
پام با کفش ها غریبی می کرد انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ...
از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت
مائیم و نوای بی نوایی ...
بسم الله اگر حریف مایی ...
نشسته بودم همون جا گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم
درد دل می
کردم ، حرف می زدم و می سوختم می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود...
پرده حریری که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ...
شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ...
به خودم که اومدم وقت نماز شب بود و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ...
فقط خاک کربلا بود ...
وتر هم به آخر رسید
- الهی عظم البلاء...
گریه می کردم و می خوندم انگار کل دشت با من هم نوا شده بود سرم رو از سجده
بلند کردم خطوط نور خورشید به زحمت توی افق دیده می شد ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
هر شب حداقل 10 دقیقه
با خــــــــدا حرف بزن...
هر روز به کام تو رقم خواهد خورد
#شبتان_خدایی
🥀 @morvaridkhaky
🌺اول هر سپیده
سلام امام زمانم
صبح در ڪوچہے ما
منتظر خندهے تــــوست
وقت آن است
ڪہ خورشید مجدد باشی ...❤
سلام خورشیــد عالمتابم✋🌸
🥀 @morvaridkhaky
▪️اگر انسان در هر ۲۴ ساعت یک تذکر به خودش بدهد بد نیست.بهترین موقع برای چنین تذکری لحظههای بعد از پایان نماز و وقتیست که سر به سجده میگذارید.همان وقت، اعمال خودتان طی صبح تا شب آن روز را مرور کنید.
از خودمان بپرسیم؛ در این ۲۴ ساعتی که بر ما گذشت،آیا کارهایمان برای رضای خدا بود؟
💬محمّد مَهدی همّت
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره کلیددار حرم حضرت زینب (س) از آخرین سفر شهید حاج قاسم سلیمانی به سوریه
🔻وقتی نقاشی شهدای مدافع حرم را بر دیوار حرم حضرت زینب (س) میکشیدیم، به اندازه تصویر یک شهید جای خالی داشتیم.
🔻حاج قاسم گفت عکس مرا بکشید، این آخرین سفر و زیارت من است.
🥀 @morvaridkhaky
#در_محضر_خوبان
🔴 این شخص بی ادب نیست؟!
اگر در اینجا پسر من حضور داشت و 6 بار من او را صدا بزنم که آقازاده با شما هستم و او در این 6 بار جواب من را ندهد ، شما نمی گویید چه پسر بی ادبی؟ ! حال اگر کسی که صدای اذان را بشنود ، دوبار صدای حی علی الصلواة دو بار دیگر حی علی الفلاح و دو بار دیگر حی علی خیر العمل به او گفته شود و همچنان نسبت به اقامه نماز بی اهمیت باشد این شخص بی ادب نیست؟!
(حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی)
🥀 @morvaridkhaky
#تلنگر
چرا وقتی ماشینت جوش میاره،
حرکت نمیکنی؟
کنار میزنی و میایستی؟
چون ممکنه آتیش بگیره
و به خودت و دیگران صدمه بزنه!
خودت هم همینطوری.
وقتی جوش میاری، عصبی و عصبانی میشی.
در این حال تختهگاز نرو!
بزن کنار، ساکت باش، و هیچ نگو...!
وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیان
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هشتاد_وچهارم: پاک تر از خاک نفهمیدم کی خوا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_وپنجم: اولین قدم
غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم رو به پایان بود ...
هوا گرگ و میش بود و خورشید
آخرین تلاشش رو برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم به کار بسته
بود ...
توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد
- مهران
سرم رو بلند کردم با چشم های نگران بهم نگاه می کرد نگاهش از روی من بلند
شد و توی دشت چرخید ...
رنگش پریده بود و صداش می لرزید حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای
نفس هاش رو بشنوم ...
توی اون گرگ و میش به زحمت دیده می شد اما برعکس اون شب تاریک به
وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان قسمت
هایی از اونها رو مخفی کرده بود. دیگه حس اون شبم فراتر از حقیقت بود ...
از خود بی خود شدم اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم دوباره
صدای آقا مهدی بلند شد، با همه وجود فریاد زد ...
ـ همون جا وایسا
پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد توی وجودم محشری به پا شده بود ...
از دومین فریاد آقا مهدی بقیه هم بیدار شدن ...
آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون
پرید
چند دقیقه نشستم نمی تونستم چشم از استخوان شهدا بردارم اشک امانم نمی
داد ...
ـ صبر کن بیایم سراغت
ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت
بودم ...
ـ از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم
گفتم و اولین قدم رو برداشتم ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky