#تلنگر
چرا وقتی ماشینت جوش میاره،
حرکت نمیکنی؟
کنار میزنی و میایستی؟
چون ممکنه آتیش بگیره
و به خودت و دیگران صدمه بزنه!
خودت هم همینطوری.
وقتی جوش میاری، عصبی و عصبانی میشی.
در این حال تختهگاز نرو!
بزن کنار، ساکت باش، و هیچ نگو...!
وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیان
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هشتاد_وچهارم: پاک تر از خاک نفهمیدم کی خوا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_وپنجم: اولین قدم
غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم رو به پایان بود ...
هوا گرگ و میش بود و خورشید
آخرین تلاشش رو برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم به کار بسته
بود ...
توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد
- مهران
سرم رو بلند کردم با چشم های نگران بهم نگاه می کرد نگاهش از روی من بلند
شد و توی دشت چرخید ...
رنگش پریده بود و صداش می لرزید حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای
نفس هاش رو بشنوم ...
توی اون گرگ و میش به زحمت دیده می شد اما برعکس اون شب تاریک به
وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان قسمت
هایی از اونها رو مخفی کرده بود. دیگه حس اون شبم فراتر از حقیقت بود ...
از خود بی خود شدم اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم دوباره
صدای آقا مهدی بلند شد، با همه وجود فریاد زد ...
ـ همون جا وایسا
پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد توی وجودم محشری به پا شده بود ...
از دومین فریاد آقا مهدی بقیه هم بیدار شدن ...
آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون
پرید
چند دقیقه نشستم نمی تونستم چشم از استخوان شهدا بردارم اشک امانم نمی
داد ...
ـ صبر کن بیایم سراغت
ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت
بودم ...
ـ از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم
گفتم و اولین قدم رو برداشتم ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانـم❣
هر #صبح
همچون گل های آفتابگردان🌻
رو به سمت #یاد_شما چشم می گشاییم
و با سلام✋
بر آستان #پربرکتتان جان می گیریم ...
این خورشیـ☀️ـد حضور شماست
که گرممان می کند
نور بارانمان می نماید
و #امیدمان می بخشد ...
شکر خدا که شما را داریم😍🤲
#اللـهُم_عَجّـل_لـِوَلیـک_الفـَرج🌸🍃
🥀 @morvaridkhaky
داغداریم
ولی مردِ نبردیم هنوز
کشته دادیم
ولی جنگ نکردیم هنوز !
- رضا قاسمی
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
#باشهدا
●موقعی که شهید شدم از شما میخواهم چشمانم را باز بگذارید تا دشمن نگوید شهادت براو تحمیل گشت بلکه با دیده بصیرت در این راه قدم گذاشته و با عزمی راسخ آن را به پایان رسانید، همچنین میخواهم دستهایم رابیرون بگذارید تا دنیاطلبان و عافیتطلبان ببینند که از متاع دنیا چیزی با خود نمیبرم». ما هر چه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر مي شود.
●به هيچ وجه سرمايه داران را به منزل و يا سر قبرم راه ندهيد و به آنها بگوييد که حسن ضد شما وحامي ضعفا بوده است. و بدانيد که عاقبت شما نابودي است بدانيد که من و امثال من هميشه آماده شهادت هستيم چه در اينجابه خنجر منافقان و چه در جبهه به دست صداميان.
📎جانشین فرماندهٔ تیپ ۲۱ امام رضا ( ع)
#سردارشهید_حسن_آزادی🌷
💐یاد شهدا با صلوات 💐
🥀 @morvaridkhaky
#در_محضر_خوبان
✳ بوی بد گناه آبروی شما را میبرد!
🔻 #امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تَعَطّروا بِالاِستغفارِ وَلا تَفضَحَنَّكُم رَوائِحُ الذُّنوبِ!» عطر دو قسم است: #عطر_ظاهری که استفاده از آن مستحب است؛ بهخصوص موقع #نماز و #عطر_باطنی که شامهی جان را میپروراند و آن، #فضیلت و #طهارت #روح است.
🔸 در روایات فرمودند با #استغفار خود را معطر کنید وگرنه بوی بد #گناه آبروی شما را میبرد. کسانی که با مکتب #اهل_بیت علیهم السلام آشنا شدند، خیلی بهآسانی از گناه میگذرند و اجازه نمیدهند بوی تعفن گناه، روح آنها را آلوده سازد.
👤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📚 برگرفته از کتاب «توصیهها، پرسشها و پاسخها»
📖 ص ۸۸
#سفیر_روشنگری
@Safir_Roshangari🇮🇷
#عاشقانه_های_شهدا❤️
🔰از این که دقیقا چه فعالیتهایی دارد خیلی تعریف نمیکرد❌ ولی میدانستم که #تکاور است. همان سالهای اول ازدواجمان💞 از فعالیتهایی که در محل کارش انجام میداد، فیلم تهیه🎥 و به من نشان داد.
🔰من خیلی خوشحال شدم، هر کسی دیگر هم جای من بود #افتخار میکرد که همسرش تکاور است😍 دوست داشتم آن را به دیگران هم نشان بدهم #ولی او به من گفت: «اگر بخواهی این فیلم را به خانوادهات نشان دهی، دیگر نمیتوان🚫م فیلم #کارهایم را نشانت دهم».
🔰چون دوست نداشت⭕️ کسی از کارهایی که انجام میداد، مطلع باشد. بعد از #شهادت_میثم بود که خانوادهام متوجه شدند که او تکاور بوده، آموزشهای زیادی دیده و #خیلی فعالیت داشته است👌 داوطلبانه هم به #سوریه رفت.
#شهید_میثم_نجفی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاامامرضادلمیهدنیاتنگشدهبرات💔😭
کاشکےدعوتممیکردیدوبارهپایینپات💔😭
#استوری
#به_وقت_عاشقی
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هشتاد_وپنجم: اولین قدم غیر قابل وصف ترین لح
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_وششم: دست های خالی
با هر قدمی که برمی داشتم اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن اما من خیالم
راحت بود ...
اگر قرار به رفتن بود کسی نمی تونست جلوش رو بگیره ... اونهایی که
دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن و گم شدن و رفتن ما به اون دشت هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود...
چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته بود.
سرم رو انداختم پایین، هیچ
چیزی برای گفتن نداشتم خوب می دونستم از دید اونها حسابی گند زدم...
و
کاملا به هر دوشون حق می دادم . اما احدی دیشب و چیزی که بر من گذشته بود
رو باور نمی کرد ...
آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد تا اومد چیزی بگه آقا مهدی، من رو محکم
گرفت توی بغلش ...
عمق فاجعه رو تازه اونجا بود که درک کردم ، قلبش به حدی
تند می زد که حس می کردم الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ...
تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین و من سوار شدم ...
ـ آخر بی شعورهایی روانی
چند لحظه به صادق نگاه کردم و نگاهم برگشت توی دشت ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن هوا کاملا روشن شده بود که آقا مهدی
سوار شد ...
ـ پس شهدا چی؟
نگاهش سنگین توی دشت چرخید
ـ با توجه به شرایط ممکنه میدون مین باشه هر چند هیچی معلوم نیست دست
خالی نمیشه بریم جلو. برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم اگر میدون مین باشه یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه
.
نگران نباش به بچه های تفحص موقعیت اینجا رو خبر میدم ...
آقا رسول از پشت سر، گرا می داد و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب دنده
عقب برمی گشت ...
و من با چشم های خیس از اشک محو تصویری بودم که لحظه
به لحظه محو تر می شد ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
چــه شود که #نازنیـنا
رُخ خـــــود بـه مـــــن نمـائی⁉️
بـه تبسّمی، #نگـــــاهی
گـــِــرهی ز دل♥️ گـشائی
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌸🍃
🥀 @morvaridkhaky
از طرفِ من به جوانان
بگویید چشمِ شهیدان
و تبلورِ خونشان، به شما
دوخته است؛
بپاخیزید و اسلام خود را دریابید
#شهیدهمت💚
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
جانفشانی مأمور پلیس با نجات جان ۲ عابر
🔹رئیس پلیس پایتخت: یکی از ماموران ناجا به نام «جواد رضایی» به صورت پیاده از منزلش در خیابان نبرد به سمت محل کار در تردد بود که متوجه حرکت یک خودرو با سرعتی سرسامآور به سمت عابران پیاده میشود و در اقدامی شهادتطلبانه بیدرنگ به سمت عابران پیاده رفته و آنها را به سمت دیگر پرت میکند اما متاسفانه خودش به علت برخورد شدید خودروی سمند با وی در دم جان میسپارد.
پ.ن: خداوند روح این عزیز رو با شهدای کربلا محشور بفرماید..🌷
🥀 @morvaridkhaky
#در_محضر_خوبان
🔴👈 آثار بد رفتاری با اهل خانه
ادب در زندگي را زينت هر عملي قرار دهيد ... از همسرتان تشكر كنيد هر چند غذايي كه پخته ، شور يا بد شده باشد. وقتي از غذا ابراز رضايت مي كنيد همسرتان خوشحال مي شود و اين باعث رشد و پيشرفت معنوي شما مي شود. “ يك بار من در جواني در خانه با خانواده بد اخلاقي كردم در عالم معنا به من گفتند: بيست سال ناله هاي تو بي اثر شد. ”
(توصیه اخلاقی حضرت آیت الله سعادت پرور (ره) ،کتاب ناگفته های عارفان)
#احترام
#خانواده
#خوش_اخلاق
🍃🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هشتاد_وششم: دست های خالی با هر قدمی که برم
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_و_هفتم: بچه های شناسایی
بهترین سفر عمرم تمام شده بود.
موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم، آقا مهدی هم رفت، هم اطلاعات اون منطقه رو بده و هم از دوستانش و مهمان نوازی اون شب شون تشکرکنه، سنگ تمام گذاشته بودن ولی سنگ تمام واقعی جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ، بعد از ماجرای اون دشت خیلی ازش خجالت می کشیدم ، با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ...
- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم، گوش هام خیلی تیزه ...
ـ توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...
ـ شرمنده ...
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
ـ شرمنده نباش ، پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم توی اون گرگ و میش نماز می خوندیم و حرکت می کردیم چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ...
و سرش رو انداخت پایین به زحمت بغضش رو کنترل می کرد با همون حالت خندید و زد روی شونه ام ...
ـ بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات باید دهن شون قرص باشه، زیر شکنجه سرشونم که بره دهن شون باز نمیشه، حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی باید راز دار خوبی هم باشی و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...
خنده ام گرفت، راه افتادیم سمت ماشین ...
ـ راستی داشت یادم می رفت از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟
نگاهش کردم نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود، فقط لبخند زدم ...
ـ بلد نیستم فقط یه حس بود، یه حس که قبله از اون طرفه ...
#ادامه_دارد....
🥀 @morvaridkhaky