#سلام_امام_زمانم
و...تو...
هماناکسیرآرامبخش زمینے؛
کھسالهاست،آنرابرمدارش،آرامنگہ داشتهاے! ✨
میدانے؛
زمینشیفتہنگاهتوست...
کههرصبحوشام،
دورسرتمےگردد!🕊
الّلهُـمَّ عَجِلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌿☁️
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
دلم کمی خدا می خواهد
🥀 @morvaridkhaky
تــو بایـد باشی
تا روز هایم پر شود از#نور
پر شود از#عشــق ،
و دقایقم از #شهادت و با#شهدا بودن لبریز گردد ...
تــو باید باشی
📎#سلام_ظهرتون_شهـدایـی🌷
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیوی دیده نشده از شهید سردار سلیمانی که در عید سالِ۹۰ در روستای قنات ملک در حال خوردن چای آتیشی
#سردار_دلها ❤️
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_صد_وهفتم: حادثه بی خبر نیست توی راهرو بهم ر
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_صد_وهشتم: رتبه
اون تابستان اولین تابستانی بود که ما مشهدی نشدیم...
علی رغم اینکه خیلی دلم
می خواست بریم اما من پیش دانشگاهی بودم و جو زندگیم باید کاملا درسی می
شد ...
مدرسه هم برنامه اش رو خیلی زودتر سایر مدارس و از اوایل تابستان شروع می کرد ...
علی الخصوص که یکی از مراکز برگزاری آزمون های آزمایشی * بود و کل بچه های
پیش هم از قبل ثبت نام شده محسوب می شدن ...
امتحان نهایی رو که دادیم ...
این بار دایی بدون اینکه سوالی بپرسه خودش هر چی
کتاب که فکر می کرد به درد کنکور می خوره برام خرید
هر چند اون ایام، تنوعکتاب ها و انتشارات مثل الان نبود و غیر 3 تا انتشارات معروف بقیه حرف چندانی
برای گفتن نداشتن ...
آزمون جمع بندی پایه دوم و سوم رتبه کشوریم تک رقمی شد ...
کارنامه ام رو که
به مادرم نشون دادم از خوشحالی اشک توی چشماش جمع شد ...
کسی توی خونه، مراعات کنکوری بودن من رو نمی کرد و من چاره ای نداشتم جز
اینکه حتی روزهایی رو که کلاس نداشتیم توی مدرسه بمونم ...
اونقدر غرق درس خوندن شده بودم که اصلا متوجه نشدم داره اطرافم چه اتفاقی
می افته ...
روزهایی که گاهی به خاطرش احساس گناه می کنم، زمانی که ایام اوج و
طلایی و روزهای خوش و پر انرژی زندگی من بود مادرم، ایام سخت و غیر قابل
تصوری رو می گذروند ...
زن آرام و صبوری که دیگه صبر و حوصله قبل رو نداشت
زمانی که مشاورهای مدرسه بین رشته ها و دانشگاه های تهران سعی می کردن
بهترین گزینه ها و رشته های آینده دار رو بهم نشون بدن و همه فکر می کردن رتبه
تک رقمی بعدی دبیرستان منم و فقط تشویق می شدم که همین طوری پیش برم
آینده زندگی ما داشت طور دیگه ای رقم می خورد ...
نهار نخورده و گرسنه حدود ساعت 7 شب زنگ در رو زدم محو درس و کتاب
که می شدم گذر زمان رو نمی فهمیدم ...
به جای مادرم الهام در رو باز کرد و اومد
استقبالم ...
ـ سلام سلام الهام خانم زود، تند، سریع نهار چی خوردید؟ که دارم از گرسنگی
می میرم ...
برعکس من که سرشار از انرژی بودم ... چشم های نگران و کوچیک الهام ... حرف دیگه
ای برای گفتن داشت....
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
مداحی آنلاین - این شب و روزهای نوکریو - سیدرضا نریمانی.mp3
8.65M
🌷 #ایام_راهیان_نور
⏯ #شور #حماسی #شهدا
🍃اون شب و روزای نوکری رو
🍃تو روضه ها در به دری رو
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌بسیار دلنشین
#شبتان_شهدایی 🌙
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانـم♥
هر صبح، همچون گل های آفتابگردان ،
رو به سمت یاد شما چشم می گشاییم
و با سلام بر آستان پر برکتتان جان
می گیریم ...
این خورشید حضور شماست که
گرممان می کند، نور بارانمان می نماید
و امیدمان می بخشد ...
شکر خدا که شما را داریم ...
🌤اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ
♡اینڪ آخرالزمان
🥀 @morvaridkhaky
🌷 کوچه های دلت را به نام شهدا کن
بدان در کوچه پس
کوچه های دنیا وقتی گم می شوی
تنهایت نمےگذارد!!
شهدا با معرفتند
رفیقشان باشی شهیدت می کنند
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
🌪 باز هم طوفانی دیگر در راه است
📌 #اطلاعیه طوفان هشتگ در شب #نیمه_شعبان در سراسر جهان!
🕰زمـــان:
📆 یکشنبه ۸ فروردین ماه ۱۴۰۰
⏰ بـازه زمــانی ۲۱:۰۰ الی ۲۴:۰۰
👈 از همین حالا پستهای خود را با هشتگ ذیل آمـاده ڪنید!
#ThePromisedSaviour
🔴 به طرز نوشتن هشتگ دقت کنید:👆
📑 «پیشنهاد میشود جهت جلوگیری از خطا هشتگ را کپی کنید.»
بر مهدی و آن هاله نورش صلوات
بر خال لب و جام ظهورش صلوات
بی پرده همه ی انس و ملک میگویند
بر سال و مه و وقت ظهورش صلوات
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله❣️✨
#میلاد_امام_زمان(عج)🎉✨
#مبارک_باد🎊❣️✨
#ماه_شعبان
#ThePromisedSaviour
🥀 @morvaridkhaky
47.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #میلاد_امام_زمان(عج)
💐میفهمه دنیا معنی حقیقی نوروز
💐من انتظار میکشم اون روز
🎤 #مهدی_رسولی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
#ThePromisedSaviour
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_صد_وهشتم: رتبه اون تابستان اولین تابستانی ب
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_صد_ونهم: بی عرضه؟
الهام روحیه لطیف و شکننده ای داشت، فوق العاده احساساتی
زود می ترسید و
گریه اش می گرفت ...
چند لحظه همون طوری آروم نگاهش کردم ...
ـ به داداش نمیگی چی شده؟
- مامان قول گرفت بهت نگم، گفت تو کنکور داری ...
یه دست کشیدم روی سرش ...
ـ اشکال نداره، مامان کجاست؟ از خودش می پرسم ...
ـ داره توی پذیرایی با عمه سهیلا تلفنی حرف میزنه ، حالش هم خوب نبود به من
گفت برو تو اتاقت ...
رفتم سمت پذیرایی چهره اش بهم ریخته بود و در حالی که دست هاش می لرزید
اونها رو مدام می آورد بالا توی صورتش ...
ـ شما اصلا گوش می کنی من چی میگم؟ اگر الان خودت جای من بودی هم
همین حرف ها رو می زدی؟ من، حمید رو دوست داشتم که باهاش ازدواج کردم ...
اما اگه تا الان سکوت کردم و حتی به برادرهام چیزی نگفتم فقط به خاطر بچه هام
بوده ...
حالا هم مشکلی نیست اما باید صبر کنه، الان مهران ...
و چشمش افتاد بهم جمله اش نیمه کاره توی دهنش موند ...
صدای عمه سهیلا گنگ و مبهم از پای تلفن شنیده می شد ...
چند لحظه همون طور تلفن به دست، خشکش زد و بعد خیلی محکم با حالتی
که هرگز توی صورتش ندیده بودم بهم نگاه کرد ...
ـ برو توی اتاقت این حرف ها مال تو نیست ...
نمی تونستم از جام حرکت کنم، نمی تونستم برم، من تنها کسی بودم که از چیزی
خبر نداشتم ...
بی معطلی رفتم سمتش و محکم تلفن رو از توی دستش کشیدم ...
ـ چی کار می کنی مهران؟ این حرف ها مال تو نیست، تلفن رو بده ...
و با عصبانیت دستش رو جلو آورد و سعی کرد تلفن رو از دستم بیرون بکشه اما زور
من دیگه زور یه بچه نبود ...
عمه سهیال هنوز داشت پای تلفن حرف می زد ...
ـ این چیزها رو هم بی خود گردن حمید ننداز. زن اگه زن باشه شوهرش رو جمع
می کنه نره سراغ یکی دیگه
بی عرضگی خودت رو به پای داداش من نبند ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
اِنَّهم یَرَونَه بَعیدا و نَراهُ قَریبا
حتی فکرش را هم نمی کنند که اینقدر آمدنت نزدیک است.
صدای قدمهایت را می شنویم، قدم بگذار روی چشمان ما، شیعیان و آزادگان جهان تو را می طلبند...
وتَصَدَّق عَلَینا یاصاحِبَ العصرِ والزَّمان...
#ThePromisedSaviour
#شبتان_امام_زمانی
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_مولاے_مهربانم🌺💛
سر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمےشود ڪه از این در برانیَم
یابن الحسن براے تو بیدار مےشوم
#روزٺ_بخیر اے همۂ زندگانیَم
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌸💚
#میلاد_امام_زمان(عج)🎉✨
#مبارک_باد🎊❣️✨
🥀 @morvaridkhaky
🦋
رفیق!
حواست بہ جوونیت باشه،
نکنہ پات بلغزه
قراره با این پاھا
تو گردان صاحبالزمان باشۍ!
#شهید_حمید_سیاهکالی🌿
#سلام_ظهرتون_شهدایی 🌷
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ از ماه شعبان غافل نشویم
🔻 هر مومن عاقلی باید غفلت نورزد و در این ماه، خودش را برای #ماه_رمضان آماده کند؛ به اینکه از #گناهان، خودش را پاک کند و #توبه از مافات کند. «فیتضرع الیالله عزوجل فی شهر #شعبان ان الله تبارک و تعالی یعرفک عیوب نفسک». وقتی که در این ماه آمادگی پیدا کردی، پروردگار مربی تو خواهد شد، موانع را از جلوی تو بر میدارد. دنیا خشت و گل که نیست، دنیا #تعلقات است، تعلقات را باید بزنیم:
چون به دست خویشتن بستی تو پای خویش را
هم به دست خویشتن وا کُن کمال این است و بس
👤 #آیت_الله_حقشناس
📚 برگرفته از کتاب #مواعظ، ج۲
📖 صص ۴۲ و ۴۳
🥀 @morvaridkhaky
🔴 رئیس دفتر رئیس جمهور در حاشیه نشست هیات دولت و در جمع خبرنگاران، سریال #گاندو رو محصول تخیل و دروغ و تهمت دونسته گفته دولت این حق رو داره که نسبت به اون شکایت و روشنگری کنه!!!
خداوکیلی چیزی که اینا دارن چند درجه از وقاحت بیشتره...
پاسخ دندان شکن تهیه کننده به واعظی 👆
#گاندو
🥀 @morvaridkhaky
#سیرهشهدا
🍁شهـید احــمد کشــوری:
در جبهه هر بار كه از مريم ۳ساله
و على ۳ماههاش صحبت مى شد
مى گفت:
آنها را به اندازه اى دوست دارم
كه #جـــــاى خدا را در دلم تنگ
نكنند.
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_صد_ونهم: بی عرضه؟ الهام روحیه لطیف و شکنند
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_صد_وده: اولاد نااهل
بدون اینکه نفس بکشه بی وقفه حرف می زد و مادرم هم از این طرف تلاش می کرد
تلفن رو از دستم بگیره ...
ـ بهت گفتم تلفن رو بده
این بار اینقدر بلند گفت که عمه هم شنید
ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود ...
یه قدم
رفتم عقب ...
ـ خوب می گفتید عمه جان چی شد ادامه حرف تون؟ دیگه حرف و سفارش
دیگه ای ندارید؟
حسابی جا خورده بود
- مرد اگه مرد باشه چی؟ اون باید چطوری باشه؟ به مادر من که می رسید از این
حرف ها می زنید به شوهر خودتون که می رسید سر یه موضوع کوچیک دو تا
برادرهاتون ریختن سرش زدنش ...
- این حرف ها به تو نیومده مادرت بهت ادب یاد نداده توی کار بزرگ ترها دخالت
نکنی؟
- اتفاقا یادم داده فقط مشکل از میزان لیاقت شماست ...
شما لیاقت عروس نجیب و
با شخصیتی مثل مادر من رو ندارید ...
مادر خودتون رو هم اونقدر دق دادید که می گفت الهی بمیرم از شر اولاد نا اهلم راحت بشم ...
راستی زن دوم برادرتون رو
دیدید؟ اگه ندیدید پیشنهاد می کنم حتما ببینید اساسی بهم میاید ...
این رو گفتم و تلفن رو قطع کردم ... مادرم هنوز توی شوک بود، رفتم توی حال،
تلفن رو بزارم سر جاش دنبالم اومد...
ـ کی بهت گفت؟ پدرت؟
ـ خودم دیدم شون توی خیابون با هم بودن با بچه هاشون ...
چشم هاش بیشتر گر گرفت ...
ـ بچه هاش؟ از اون زن، بچه هم داره؟ چند سال شونه؟
فکر می کردم از همه چیز خبر داشته باشه اما نداشت هر چند دیر یا زود باید می
فهمید ولی نه اینطوری و با این شوک ...
بهم ریخته بود و حالا با شنیدن این هم
حالش بدتر شد ...
اون شب با چشم های خودم خورد شدن مادرم رو دیدم ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_صد_وده: اولاد نااهل بدون اینکه نفس بکشه بی
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_صد_ویازده: 15 سال
دیگه نمی دونستم چی بگم معلوم بود از همه چیز خبر نداره چقدرش رو می
تونستم بهش بگم؟ بعد از حرف های زشت عمه چقدرش رو طاقت داشت اون شب
بشنوه ...
یهو حالت نگاهش عوض شد
ـ دیگه چی می دونی؟ دیگه چی می دونی که من ازش خبر ندارم؟
چند لحظه صبر کردم
ـ می دونم که خیلی خسته ام و امشب هم به حد کافی برای همه خوب بوده فردا
هم روز خداست ...
ـ نه مهران ، همین الان و همین امشب
حق نداری چیزی رو مخفی کنی!
حتی
یه کلمه رو ...
از صدای ما، الهام و سعید هم از توی اتاق شون اومدن بیرون با تعجب بهم زل زد ...
ـ تو می دونستی؟
ـ فکر کردی واسه چی پسر گل بابا بودی و من آشغال سر راهی؟ یه سر بزرگ مشکل
بابا با من همین بود ...
چون من می دونستم و بهش گفتم اگه سر به سر مامان بزاره و
اذیتش کنه به دایی محمد میگم ...
اونها خودشون ریختن سر شوهر عمه سهیلا و زدنش
، شیشه های ماشینش رو هم آوردن پایین ...
عمه، 2 تا داداش داشت مامان، 3 تا
داره با پسرهای بزرگ خاله معصومه و شوهرش میشن 6 تا
پسرخاله ها و پسر عموهاش
به کنار ...
زیر چشمی به مامان نگاه کردم ...
رو کردم به سعید ...
- اون که زنش رو گرفته بود
اونم دائم
بچه هم داشت فقط رو شدنش باعث می
شد زندگی ما بره روی هوا و از هم بپاشه برای من پدر نبود ...
برای شما که بود نبود؟ ...
اون شب، بابا برنگشت مامان هم حالش اصلا خوب نبود سرش به شدت درد می
کرد قرص خورد و خوابید ...
منم رفتم از بیرون ساندویچ خریدم ...
شب همه خوابیدن اما من خوابم نبرد ...
تا صبح، توی پذیرایی راه می رفتم و فکر
می کردم ...
تمام تلاش این چند سالم هدر رفته بود قرار بود مامان و بچه ها هیچ
وقت از این ماجرا با خبر نشن ...
مادرم خیلی باشعور بود اما مثل الهام به شدت عاطفی و مملو از احساس ...
اصلا
برای همین هم توی دانشگاه، رشته ادبیات رو انتخاب کرده بود ...
چیزی که سال ها
ازش می ترسیدم داشت اتفاق می افتاد ...
زن دوم پدرم از مخفی موندن خسته شده بود، گفته بود بابا باید بین اون و مادرم،
یکی رو انتخاب کنه و انتخاب پدرم واضح بود
مریم، 15 سال از مادرم کوچک تر
بود ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_صد_ویازده: 15 سال دیگه نمی دونستم چی بگم معلوم بود از همه چیز خبر نداره
اینم به خاطر اون شبی که نزاشته بودیمـ😉
۱:۲۰🥀
پر کشیدی در نگاهت شور حیدر داشتی
مالک اشتر! شهادت را تو باور داشتی
بامداد جمعهای تاریک، روشن شد سپهر
شد محقق آرزوهایی که در سر داشتی ..
- مسلم رنجبر
#سردار_دلها ❤️
#شبتان_شهدایی 🌙
🥀 @morvaridkhaky
💕 #یا_صاحب_الزمان_عج💕🌿
خودت گفتے🗣وعده در بهار اسٺ
#بهار آمد دلم در#انتـــظار اسٺ
بهار هر ڪسے عید اسٺ و نوروز
بهار عاشقان دیدار یــــار اسٺ
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌸💚
🥀 @morvaridkhaky
🔸دعوا سر سربند #یا_فاطمه بود
❣با بستن #سربند تو آرام شدند
🔸از داغ غمت🖤 بی بی جان
خوش آن #شهیدانی که
با #پهلوی تیر خورده گمنام شدند🌷
🔹اتیکت کشف شده همراه شهید در منطقه شلمچه در ایام #فاطمیه
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🥀 @morvaridkhaky