زهره قائمی، تروریستی که شهید صیاد شیرازی رو ترور کرد، از اعضای منافقین بود که سال 67 توبه کرد، از زندان آزاد شد، بلافاصله در عراق به منافقین پیوست و چند سال بعد فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران رو به شهادت رسوند!
شاید عجیب باشه که جریانی در کشور، در انتخابات سال 96، با دفاع شیادانه از منافقین، برای خودش رای جمع کرد!
🗓 21 فروردین، سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی
🥀 @morvaridkhaky
*آیا میدانید روز تشیع پیکر پاک شهید والا مقام علی صیاد شیرازی چه گذشت*
میگویند : روز تشیع جنازه صیادشیرازی مقـام معظـم رهبری آمده بودوصنحه ای که
بسیار زیباوگیرا بودخم شدن ایشان و بوسه زدن برتابوت شهیدبـود بعـدازآن خانواده شهید آمدند، اولین نفر مهدی صیاد شیرازی، فرزند شهیدبود که جلو آمد و دیدپیکر پدر روی زمین است وولایت هم بالای پیکر..اوولایت رابرگزید خود را روی پای آقا انداخت که اطرافیان بلندش کردند. وقتی مقام معظم رهبری از او پرسیدکه چرا اینکار راکردی؟او پاسخ داد:به خاطراینکه خون شهید صیاد توی رگهای شماست. صیادکسی بود که تا وقتی امام(ره) زنده بودند، قنوت نمازش اللهم احفظ امام الخمینی بودو بعد از امام نیز اللهم احفظ امام الخامنه ای شد از این پدر چنین پسری عجیب نیست. تا این جای کار را همه در تلویزیون دیدند، اما صحنهِ بسیار جالبی که بعد از این به وقوع پیوست را دوربین ها شکارنکردندوآن حضور بانوی صبر،همسر شهید بربالای تابوت شوهرش بودایشان پس از فرزند ش جلو آمد و حرکتی که انجام داد ،باز هم صحه بر تربیت ولایتی گذاشت که علی صیاد شیرازی روی خانواده خود انجام داده بود.
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
*آیا میدانید روز تشیع پیکر پاک شهید والا مقام علی صیاد شیرازی چه گذشت* میگویند : روز تشیع جنازه صیا
ادامه:
همسربزرگواراین شهید با دیدن رهبری به جای اینکه خود را بر روی تابوت شوهر بیندازد،گوشه عبای رهبر را گرفت، بوسید و خطاب به ایشان گفتن:حاج آقا،اگه شما از ایشون راضی هستین،اجازه بدین مردم جنازه را تشییع کنن.آقادوباره این جمله راتکرارکردند که ایشون همرزم من بودن، من از ایشون راضی هستم. چنان ولوله وهمهمه ای به پاشد که قابل کنترل نبود وجو بطور کل بهم ریخت.سپس خانواده شهید صیاد به کناری آورده شدند. این خانواده ولایتی در آن روز آبروی صیاد را خریده و او را سر افراز کردند و به همه ثابت کردند که پیرو راه شهید ولایتی خود هستند.... میگویند دل به دل راه دارد...براستی که شهید سنگ تمام گذاشت برای رهبری ...و این میشود که صبح روز بعد از خاکسپاری ،خانواده شهیدبه همراه تنی چند ازدوستان نماز صبح را که در مرقد امام(رحمه الله علیه)خواندند و از آن طرف رفتند بر سر مزارشهیددربهشت زهرا (س)،سر قبرکه میرسند میبینند ...پیش از آنان کس دیگری آمده بود. مقام معظم رهبری...و قتی جویا میشوندکه این صبح به این زودی انهم با این خطرات آقا، اینجا چه میکند. آقای غریب ما میگوید: دلم برای صیادم تنگ شده،مدتی است ازش دورشده ام.
🌹برای شادی روحشان وروح تمامی شهدای انقلاب اسلامی وجنگ تحمیلی و مدافعان حریم عصمت وطهارت فاتحه مع الصلوات🌹
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صد_وبیست_ودوم :فیل و پیری خسته از دانشگاه ب
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_بیست_وسوم: عشق پیری
با چنان وجدی حرف می زد که حد نداشت.
ـ با این سنش، تازه هنوز حتی عقد هم نکردن،
اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون. خبرش تو کل محل پیچیده.
باورم نمی شد.
ـ اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون می رسید.
– عشق پیری گر بجنبد میشه حال و روز
اون ها.
بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف
ـ حالا تو چرا اینقدر ذوق می کنی؟ مصیبت مردم خندیدن نداره.
ـ حقش بود زنکه، اون سری برگشته به من میگه:
صداش رو نازک کرد
– داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد. ببینم تو سال دیگه، پات رو میزاری جای پای مازیار ما، یا داداش مهرانت؟ دختر من که از الان داره برای کنکور می خونه.
دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه
ـ خودش و دخترش فدام شن. حالا ببینم دخترش توی این شرایط، چه می خواد بخوره. مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا.
ـ ماشاء الله آمار کل محل رو هم که داری.
این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق. دلم براشون می سوخت. من بهتر از هر کسی می فهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارن. فردا رفتم دنبال یه وکیل، انسیه خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه.
اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع شد. اوایل باورش سخت بود، حتی با وجود اینکه به چشم می دیدم.
خدا، روی من، غیرت داشت. محال بود آزاری، بی جواب بمونه. قبل از اون، هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_بیست_وچهارم: ریش سفیدها
براشون یه وکیل خوب پیدا کردم. اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم. برای همین پیش از هر چیزی، چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم. از هر دری وارد شدیم فایده نداشت.
ـ این چیزی نیست که بشه درستش کرد. خسته شدم از دست این زن، با همه چیزش ساختم. به خودشم گفتم، می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم. اما دیگه نمی کشم، یهو بریدم.
با ناراحتی سرم رو انداختم پایین.
ـ بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اون ها تحملش کردید.
ـ نمی دونم چی شد. یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم. اصلا هم پشیمون نیستم، دو تا شون اخلاق ندارن. حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره، نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم.
از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت. دست از پا درازتر اومدیم بیرون، چند لحظه همون جا ایستادم.
– خدایا ! اگر به خاطر دل من بود، به حرمت تو همین جا همه شون رو بخشیدم.
خلاصه خلاص…
امتحانات پایانی ترم اول
پس فردا یه امتحان داشتم. از سر و صدای سعید، یه دونه گوشی مخصوص مته کارها، از ابزار فروشی خریده بودم.
روی گوشم، غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام. سریع گوشی رو برداشتم.
– تلفن کارت داره، انسیه خانمه
از جا بلند شدم.
– خدایا به امید تو
دلم با جواب دادن نبود. توی ایام امتحان، با هزار جور فشار ذهنی مختلف.
اما گوشی رو که برداشتم، صداش شادتر از همیشه بود.
ـ شرمنده مهران جان، مادرت گفت امتحان داری ، اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم. نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین. امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من، مهریه ام رو هم داد. خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد. این زندگی دیگه برگشتی نداره، اما یه دنیا ممنونم، همه اش از زحمات تو بود.
دستم روی هوا خشک شد.
یاد اون شب افتادم: “خدایا به خودت بخشیدم”
صدام از ته چاه در می اومد.
– نه انسیه خانم، من کاری نکردم. اونی که باید ازش تشکر کنید، من نیستم.
☺️
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا
🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو
🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔
#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃
🥀 @morvaridkhaky
💌 برای فرار از گناه، باخواندن قرآن، نماز، مطالعه و ورزش، خودت را مشغول کن.
#شهید_حمید_باکری🌷
#الگوی_خودسازی
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🥀 @morvaridkhaky
✳ باید جواب بدم با ماشین بیتالمال چهکار کردم
📌 بعضی از قوم و خویشهایمان که از شهرستان میآمدند، رسیده و نرسیده گِله میکردند: «آخه این درسته که علی آقا ماشین و راننده داشته باشه، اون وقت ما از ترمینال با تاکسی بیایم؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم!» اما گوشِ پدر به این حرفها بدهکار نبود؛ میگفت: «طوری نیست؛ فوقش دلخور میشن. اونا که نمیخوان جواب بِدن، منم که باید جواب بدم. باید جواب بدم با ماشین #بیتالمال چیکار کردم».
📚 از کتاب #یادگاران_۱۱؛ خاطراتی از #سردار_شهید_علی_صیادشیرازی
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
📛 #بیت_المال
🗓 سپهبد شهید علی صیاد شیرازی در صبح روز ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ توسط منافقین کوردل به شهادت رسید.
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_بیست_وچهارم: ریش سفیدها براشون یه وکیل
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_بیست_وپنجم:قسم به رحمت تو
طول کشید تا باور کنم. اما چطور می شد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟ به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو می دادند، که از دل خودم ترسیدم. کافی بود فراموش کنم بگم:
ـ خدایا ! به رحمت و بخشش تو بخشیدم.
یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم.
خیلی زود، شاهد بلایی می شدم که بر سرشون فرود می اومد. بلایی که فقط کافی بود توی دلم بگم:
ـ خدایا ! اگه تاوان دل شکسته منه، حلالش کردم.
و همه چیز تمام می شد.
خدا به حدی حواسش به من بود که تمام دردی رو که از درون حس می کردم و جگرم رو آتش زده بود، ناپدید شد.
وجود و حضورش، سرپرستی و مراقبتش از من برام از همیشه قابل لمس تر شده بود، و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود که بدون هیچ سختی ای می بخشیدم.
ـ خدایا ! من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم. حضرت علی "ع" گفته: ” تو خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود، که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرن، هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمی کردی. تو خدایی هستی که رحمت و لطفت، بر خشم و غضبت غلبه داره.”
نمی خوام به خاطر من، مخلوق و بنده ات رو مجازات کنی. من بخشیدم، همه رو به خودت بخشیدم، حتی پدرم رو.
که تو و بودنت، برای من کفایت می کنه.
و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد. دلم رو با همه صاف کردم. از دید من، این هم امتحان الهی بود.
امتحانی که تا امروز ادامه داره و نبرد با خودت، سخت ترین لحظاته. اون لحظاتی که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد و روی دل سوخته ات نمک می پاشه.
ـ ولش کن، حقشه، نبخش. بزار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه. بزار به خاطر کاری که کرده زجر بکشه، تا حساب کار دستش بیاد. حالا که خدا این قدرت رو بهت داده، تو هم ازش انتقام بگیر.
و هر بار، با بزرگ تر شدن مشکلات و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسان ها، فشار شیطان هم چند برابر می شد.
فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم.
و خدایی استاد من بود، که رحمتش بر غضبش، غلبه داشت.
خدایی که شرم توبه کننده رو می بخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسی ها و نامردمی ها می بنده. خدایی که عاشقانه تک تک بنده هاش رو دوست داره. حتی قبل از اینکه تو به محبتش فکر کنی...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_قشنگ 🌸
لَّا الَٰهَ إلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
انبیا/۸۷
از نا امیدی در هر جایی میشود به خدا پناه برد...
حتی از تاریکیِ شکم نهنگ...
#شبتان_خدایی
🥀 @morvaridkhaky
🌹 #سلامامامزمانم
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🍃🌹🍃
🥀 @morvaridkhaky
یک عمر شهیدانه سفر کردن و رفتن
همقافله با عشق و جنون، کم هنری نیست
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
شهید مسلم احمدی پناه فرزند بهمن
از استان چهارمحال و بختیاری، شهر فرادنبه از توابع شهرستان بروجن
تاریخ ولادت 1359/9/19
تاریخ شهادت 1390/6/13
محل شهادت: جبهه های شمال غرب، کردستان ،سردشت ، قله ی جاسوسان
نحوه ی شهادت : در مبارزه با گروهک تروریستی پژاک از ناحیه ی پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به شهادت رسیدن
این شهید بزرگوار علاقه ی عجیبی به خانم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها داشتند و همیشه از دوستان و خانواده میخواستند که دعا کنند نحوه ی شهادت ایشان همچون خانم فا طمه ی زهرا سلام الله علیها باشد و سرانجام ایشان به این آرزوی قلبی خویش دست پیدا کردند و از ناحیه ب پهلو هدف گلوله ی دشمنان قرار گرفتند و پیکر مطهر ایشان هم به مدت سه روز زیر آفتاب مانده بود
ایشان در دانشکده ی افسری امام حسین وابسته به سپاه و در گروه صابرین سپاه فعالیت می کردند
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ اولین درس
🔻 جماعت بچههای اطلاعات عملیات، مثل شاگرد، پیشش زانو زده بودند. یه تازهوارد بیخ گوش بغلدستیاش گفت: «علی آقا که میگن اینه؟!» جواب رو نگرفته بود که علی خطاب به جمع گفت: «اولین درس اطلاعات عملیات اینه که کسی میتونه از سیمخاردارای دشمن عبور کنه که در سیمخاردار #نفس گیر نکرده باشه...»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۶۰
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#با_شهدا
🥀 @morvaridkhaky
#تلنگرانه 💥
"حـیـا"ازموقعیکمرنگشدکهفکرکردیم
خلوتبانامحرمفقطدرجاییگناهمحسوبمیشهکه
سقفداشتهباشه..!!!
#فضایمجازی
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_بیست_وپنجم:قسم به رحمت تو طول کشید تا ب
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_بیست_وششم : پیشنهاد عالی
توی راه دانشگاه، گوشیم زنگ زد
– سلام داداش، ظهر چه کاره ای؟ امروز یه وقت بذار حتما ببینمت.
علی حدود ۴ سالی از من بزرگ تر بود. بعد از سربازی اومده بود دانشگاه. هم رشته نبودیم، اما رفیق ارزشمند و با جربزه ای بود که لطف الهی ما رو سر هم راه قرار داد. هم آشنایی و رفاقتش، هم پیشنهاد خوبی که بهم داد. تدریس خصوصی درس های دبیرستان، عالی بود.
ـ از همون لحظه ای که این پیشنهاد رو بهم دادن، یاد تو افتادم. اصلا قیافه ات از جلوی چشمم نمی رفت، هستی یا نه؟ البته بگم تا جا بیوفتی طول می کشه، ولی جا که بیوفتی پولش خوبه.
منم از خدا خواسته قبول کردم. با هم رفتیم پیش آشنای علی و قرارداد نوشتیم.
شیمی … هر چند بعدها ریاضی هم بهش اضافه شد. اما من سابقه تدریس شیمی رو داشتم،
اول، دوم و سوم دبیرستان
هر چند رقابت با اساتید کهنه کار و با سابقه توی تدریس خصوصی، کار سختی بود، اما تازه اونجا بود که به حکمت خدا پی بردم.
گاهی یک اتفاق می تونه هزاران حکمت در دل خودش داشته باشه. شاید بعد از گذر سال ها، یکی از اونها رو ببینی و بفهمی. یا شاید هرگز متوجه لطفی که خدا چند سال پیش بهت کرده نشی. اتفاقی که توی زندگیت افتاده بود و خدا اون رو برای چند سال بعدت آماده کرده.
درست مثل چنین زمانی، زمانی که داشتم متن قرارداد رو می خوندم و امضا می کردم. چهره معلم شیمی از جلوی چشمم نمی رفت.
توی راه برگشت، رفتم از خیابون سعدی. کتاب های درسی و تست شیمی رو گرفتم. هر چند هنوز خیلی هاش یادم بود، اما لازم بود بیشتر تمرین کنم.
شب بود که برگشتم. سعید هنوز برنگشته بود.
مامان با دیدن کتاب ها دنبالم اومد توی اتاق
ـ مهران، چرا کتاب دبیرستان خریدی؟
ماجرای اون روز که براش تعریف کردم. چهره اش رفت توی هم، چیزی نگفت اما تمام حرف هایی که توی دلش می گذشت رو می شد توی پیشونیش خوند.
– مامان گلم، فدای تو بشم، ناراحت نباش. از درس و دانشگاه نمیزنم. همه چیز رو هماهنگ کردم. تازه دایی محمد و دایی ابراهیم و بقیه هم گوشه کنار، دارن خرج ما رو میدن. پول وکیل رو هم که دایی داده. تا ابد که نمیشه دست مون جلوی بقیه بلند باشه. هر چی باشه من مرد این خونه ام. خودم دنبال کار بودم، ولی خدا لطف کرد یه کار بهتر گذاشت جلوم
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_قشنگ 🌸
ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا!
خدایا!
خودت که میدونی! اگه یه وقت یادمون رفت
دل باختیم، ضعیف شدیم، باختیم...
خدایا...یا رب ارحم !
رحمی کن
#شبتان_خدایی
🥀 @morvaridkhaky
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کِی خزانم میشود مولا بهار؟
کِی کناره میرود گرد و غبار؟
یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه
کِی به پایان میرسد این انتظار؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🥀 @morvaridkhaky
⭕️ #ولایت_پذیری
دیدار رهبری بود. کاغذ و قلم دستش بود و تند تند مطالبی رو که آقا می فرمودن مینوشت.
بهشون عرض شد : "امیر، فردا صبح که تشریف بیارید اداره تمام فرمایشات آقا تایپ شده روی میزتونه"
جواب داد: "یعنی اوامر امامم تا فردا صبح روی زمین بمونه؟؟!!"
#ولایت
#صیاد_دلها
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
جاوید الاثر سردار شهید حاج روزبه هلیسائی
شهادت: ۹۴/۱/۳۱
محل شهادت: درعا سوریه
محل زندگی اهواز
دست نوشته شهید:
ما مامور خدا هستیم...
این جمله را در سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی بر روی دیوار سر خیابانشان با خط خوش نوشته بودند...
و واقعاً خودشان مامور خدا بودند. دائماً به طرق مختلف در حال خدمت به خلق الله بودند...
با وجود جانبازی ۷۰ درصد از جنگ تحمیلی، خستگی نداشتند و از سال ۹۲ ۳ بار به درخواست خودشان به عنوان مستشار عالی نظامی به سوریه اعزام شدند.
✨یاد همه شهدا با ذکر صلوات ✨
🌺اللهم صل علی محمد وال محمد عجل فرجهم🌺
🥀 @morvaridkhaky