eitaa logo
مروارید های خاکی
525 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بایــــد ڪمے ڪنم با حــال زارم😭 مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢 بــاید ڪمے در آوار گــردم تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔 🥀 @morvaridkhaky
🌷شهید حمیدرضا دادخواه 🍃 قسمتی از وصیتنامه: پیام من به دوستانی است که مشتاقانه و از روی رضا پای به پایگاههای بسیج مستضعفان این عبادتگاه عشق و ایثار و شهادت و پایداری میگذارند این است که هیچگاه سنگر را خالی نگذارید و همیشه پر توان و مقاوم با گامهای بلند و استوار پرچم ال اله اال اهلل را مردانه بر دوش بکشید تا انشاء اهلل با نثار جان خویش به بارگاه قدس باری تعالی به جهانیان و به منافقان این کوردالن فرومایه و مزدوران وطن فروش به استکبار جهانی بفهمانید که حق پیروز است . و روزی سپاه محمّد تمام بتها را فرو می ریزد و پرچم ال اله االاهلل و محمّد رسول اهلل را به بلندترین قلّه پیروزی خواهد کوبید به امید آن روز و از دوستانی که همدیگر را کامال می شناسیم تقاضا دارم که بیهوده اوقات خود را صرف عالیق و وابستگی های دنیا نکنند زیرا دنیا تا کنون برای هیچ کس وفادار نبوده و دنیا محل گذر می باشد و حقیر به این نتیجه رسیدم که خدا را فقط در سنگر می توان یافت. در پایان که شاید پایان زندگی من باشد از خداوند بزرگ می خواهم که گناهان ما را ببخشد و ما را در ردیف شهیدان و علمای خویش قرار دهد. 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید مدافع‌ حرم اهل سنتی که موجب اشک ریختن رهبر انقلاب شد 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_پنجاه_وششم:سنجش یا چالش آقای علیمرادی خ
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :چند مرده حلاجی حدود ساعت ۸ شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد. دو روز دیگه هم به همین منوال بود. اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه، علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود. هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش، به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد. شیوه سوال کردن هاش، و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها… از جمع خداحافظی کردم، برگردم که آقای افخم، من رو کشید کنار: – امیدوارم از من ناراحت نشده باشی. قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست و با سنی که داری، نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا … بقیه حرفش رو خورد. – به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم، باید می فهمیدم چند مرده حلاجی. خندیدم? – حالا قبول شدم یا رد؟ با خنده زد روی شونه ام – فردا ببینمت ان شاء الله از افخم دور شدم در حالی که خدا رو شکر می کردم. خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم. آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد، دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت. محکم می ایستاد. روز آخر، اون دو نفر دیگه رفتن. من مونده بودم و آقای علیمرادی، توی مجتمع خودشون. بهم داد، پیشنهادش خیلی عالی بود. – هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم. حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه. یه نگاه به چهره افخم کردم، آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره، که حتما باید بفهمم. نگاهم برگشت روی علیمرادی با احترام و لبخند گفتم: – همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟ به افخم نگاهی کرد و خندید: – اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت. از اونجا که خارج می شدیم، آقای افخم اومد سمتم. – برسونمت مهران – نه متشکرم، مزاحم شما نمیشم. هوا که خوبه، پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد. خندید? – سوار شو کارت دارم. حدسم درست بود. اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت: – حتما باید ازش خبر دار بشی. سوار شدم، چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط – نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ قبول می کنی؟ – هنوز نظری ندارم، باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم. نظر شما چیه؟ باید قبول کنم؟ یا نه؟ ... 🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :خارج از گود حس کردم دقیق زدم وسط خال. می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه. – در عین اینکه پیشنهاد خوبیه، فکر می کنم برای من که خیلی بی تجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه. ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد. – من بیست ساله مرتضی رو می شناسم. فوق العاده قبولش دارم. نه همین طوری کاری می کنه نه همین طوری تصمیم می گیره. نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه و اگر طرف، پتانسیل داشته باشه دستش رو می گیره. اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای. سکوت کرد. – به نظر حرف تون اما داره. چند لحظه بهم نگاه کرد: – ولی تو به درد اونجا نمی خوری، نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی. اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه، ولی استعدادت مهار میشه. تو روحیه تاثیرگزاری جمعی داری. می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی. بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده، مخصوصا که پدرانه حواسش به همه هست. اما بازم میگم اونجا جای تو نیست. خیلی آروم به تک تک جملات و حرف هاش گوش می کردم. – قاعدتا انتخاب همیشه بین دو گزینه است. فکر می کنید کجا جای منه؟ – فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟ ناخودآگاه خنده ام گرفت. – رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه، سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم. مثل همین جا که عملا این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود. اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم، نون گندم هم خوردیم. بلند خندید – اون رو که می گفتی صفر کیلومتری، این شد. این یکی رو که میگی هم نبودی. حالا مرد و مردونه، صادقانه می پرسم جواب بده. وضع مالیت چطوره؟ چند لحظه جدی بهش نگاه کردم. مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد. شرایط و موقعیت، چیزهایی رو که ممکن بود ندونم و … اونقدر که حس کردم الان می سوزه. داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم، برمی داشتم. – بستگی داره به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل الله باشه یا چیزی که من اهلش نباشم. ... 🥀 @morvaridkhaky
💚سلام امام زمانم💚 اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ... نبودنت ، همان بلایِ عظیم است ؛ که زمین را تنگ کرده! و اینک... بـــــهار و... یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار... با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ...🍃🌸 از میله‌های غربت هزار ساله رهایت می‌کنیم! و زمین را ؛ از بلایِ هزار لایه... 🥀 روزمان را با تو ؛ نو می‌کنیم ...❤️ ❀ 🥀 @morvaridkhaky
گردشِ خون در رگ‌هایِ زندگی شیرین است اما ریختن آن در پایِ محبوب شیرین‌تر است و نگو شیرین‌تر بگو بسیار بسیار شیرین‌تر..❤ 🌿🕊 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره جالب از شوخی با نوحه معروف حاج صادق آهنگران در دوران دفاع‌مقدس 🥀 @morvaridkhaky
بیانیه اعلام حضور در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ 🔹اینجانب فرزند ملت بزرگ ایران و سرباز کوچک انقلاب اسلامی، با استعانت از خداوند قادر متعال و توسل به امام عصر(عج) و ارواح طیبه شهیدان برای ایجاد تحول در مدیریت اجرایی کشور، و مبارزه بی‌امان با فقر و فساد، تحقیر و تبعیض، با احترام به همه نامزدها و گروه های سیاسی، به صورت مستقل به صحنه آمده ام و تنها در برابر ذات اقدس الهی و پیشگاه ملت ایران، خود را متعهد و مسؤول میدانم. 🔹با شناختی که از چالش ها، ظرفیتها، استعدادها و سرمایه های این کشور کسب کرده ام، آمده ام تا با کمک همه مردم ایران، و در طلیعه گام دوم،"دولتی مردمی برای ایرانی قوی" تشکیل دهم ۱۴٠٠ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️لحظه نام نویسی "سید ابراهیم رئیسی" برای انتخابات ریاست جمهوری ۱۴٠٠ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷استقبال دختر شهید مدافع حرم از سیدابراهیم رئیسی در هنگام ورود به ستاد انتخابات کشور دولت مردم؛ برای ایران قوی 🇮🇷 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_پنجاه_وهشتم:خارج از گود حس کردم دقیق زد
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : جوان ترین چهره لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد. – پس اینطوری می پرسم، حاضری یه موقعیت عالی کاری رو، فدای کار فی سبیل الله کنی؟ نگاهم جدی تر از قبل شد. – اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه، بله هستم. دستم به دهنم می رسه، به داشته هامم راضیم، ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها، فقط یه اسم رو یدک نکشه. موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه. من رو رسوند در خونه، یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم. – شنبه ساعت ۴ بیا اینجا، بیا کار و موقعیت رو ببین، بچه ها رو ببین، خوشت اومد، قدمت روی چشم، خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم. شنبه، ساعت ۴، پام رو که گذاشتم، آقای علمیرادی هم بود. تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد. – رو هوا زدیش؟ خندید – تو که خودت هم اینجایی، به چی اعتراض می کنی؟ آقای افخم حق داشت. اون محیط و فعالیتش و آدم هاش، بیشتر با روحیه من جور بود. علی الخصوص که اونجا هم، می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم. بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت و انگیزه بیشتری برای توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد، تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها، روزی ۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه کتاب می خوندم و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم. هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید. نشست تهران و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود. آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم. کارت ها که تقسیم شد، تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان ، اعلام کرده بود. با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک – خدایا ! رحم کن، من قد و قواره این عناوین نیستم. وارد سالن که شدم. جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن و من، هنوز ۲۳ نشده بودم. ... 🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : حرف هایی برای گفتن برنامه شروع شد. افراد، یکی یکی، میکروفون های مقابل شون رو روشن می کردن و بعد از معرفی خودشون، شروع به دادن می کردن. و من، مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم. هر چی توی ذهنم می گشتم که من تا حالا چه کار کردم، انگار مغزم خواب رفته بود. نوبت به من نزدیک تر می شد، و لیست کارها و رزومه هر کدوم، بزرگ تر و وسیع تر از نفر قبل. نوبت من رسید. قلبم، وسط دهنم می زد. چی برای گفتن داشتم؟ هیچی… نگاه مسئول جلسه روی من خشک شد، چشم که چرخوندم همه به من نگاه می کردن. با شرمندگی خودم رو جلو کشیدم و میکروفون مقابلم رو روشن کردم: – مهران فضلی هستم، از مشهد. و متاسفانه برخلاف دوستان، تا حالا هیچ کار ارزشمندی برای خدا نکردم. میکروفون رو خاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم. حس عجیب و شرم بزرگی تمام وجودم رو پر کرده بود. – این همه سال از خدا عمر گرفتی، تا حالا واسه خدا چی کار کردی؟هیچی … حالم به حدی خراب بود که اصلا واسم مهم نبود این فشار و سنگینی ای که حس می کنم از نگاه بقیه است یا فقط روحمه که داره از بی لیاقتیم زجر می کشه. سالن بعد از سکوت چند لحظه ای به حرکت در اومد، نوبت نفرات بعدی بود اما انگار فشاری رو که من درونم حس می کردم، روی اونها هم سایه انداخته بود. یا کوله بار اونها هم مثل خالی بود. برنامه اصلی شروع شد. صحبت ها، حرف ها، نقدها و بیان مشکلاتی که گروه های مختلف باهاش مواجه بودن و من سعی می کردم تند تند، تجربیات و نکات مثبت کلام اونها رو بنویسم. هر کدوم رو که می نوشتم، مغزم ناخودآگاه دنبال یه راه حل می گشت. این خصلت رو از بچگی داشتم. . این حدیث رو که دیدم، ناله نکردن شد سرلوحه زندگیم و شروع کردم به گشتن. هر مشکلی، راه حلی داشت، فقط باید پیداش می کردیم. محو صحبت ها و وسط افکار خودم بودم که یهو آقای مرتضوی، مسئول جلسه، حرف ها رو برید و من رو خطاب قرار داد. – شما چیزی برای گفتن ندارید؟ چهره تون حرف های زیادی برای گفتن داره. شخصی که حرف می زد ساکت شد و نگاه کل جمع، چرخید سمت من. ... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 باور دارم 🍃یکی از همین ها 🌼که بی هوا و خسته چشم باز می‌کنم، 🍃بوی نرگس‌در همه دمیده است... آمدن، برازنده ی ! 🌺 یا صاحب‌الزمان 🥀 @morvaridkhaky
🌷شهید محمد عسگری نیا (نوزده ساله) 🌱 از قم 📜خاطره ای از خواهر زاده ی شهید بزرگوار: 🔸خواهرشهید تعریف می کردند که یکبار ایشان با یک نفر دعواشون میشه که گویا اون شخص هم مقصر بوده، عصبانی میشن و به اون شخص سیلی میزنن. مدتی از این قضیه میگذره، بار آخری که پیش خانواده بودند تصمیم میگیرند که حلالیت بگیرند. اون شخص فامیل یکی از آشنایان ایشان بوده که همدان زندگی میکردند و برگشته بودند شهر خودشان. 🔹شهید بزرگوار از قم به همدان می روند و درب منزل اون فردی که می خواستند حلالیت بگیرند حاضر می شوند. پدر اون شخص دم در می آید... شهید بزرگوار خطاب به ایشون می گویند که من به پسر شما سیلی زدم، این صورت من....یا بزنید یا حلال کنید...که ایشان، صورت شهید رو می بوسند. شهیدی که این راه رو فقط برای گرفتن حلالیت آمده بود... 🌷بار دیگری که ایشان راهی جبهه میشوند، به شهادت میرسند 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهیه کننده گاندو در ویژه برنامه عیدفطر: 💭با امنیت مردم شوخی نکنیم... 🔳 به جمع ما بپیوندید👇🏻😉 🥀 @morvaridkhaky
✳ نکته‌ی بسیار آموزنده‌ی مقام معظم رهبری 📌 یک منشی داشتند به نام آقای «محمدی‌دوست». به ما خبر دادند که ایشان فوت کرده‌اند. خبر را به آقا دادیم. خیلی درهم شدند. بعد نکته‌ای فرمودند که بسیار آموزنده بود. فرمودند آقای محمدی‌دوست رفت و هرچه تلاش کند دیگر نمی‌تواند به این دنیا برگردد. 💎 بعد مثالی زدند و فرمودند که این قضیه مانند این است که ما یک اسب راهوار با یک خورجین بزرگ داشته باشیم و به ما بگویند از اینجا تا گمرک که حدود یک کیلومتر است، زمین پر از اشرفی و طلا و جواهر است و شما تا رسیدن به گمرک می‌توانید هرچه بخواهید جمع کنید اما وقتی به گمرک رسیدید، دیگر نمی‌توان برگشت. شما سوار بر اسب هستید و می‌خواهید پیاده شوید و جواهر جمع کنید اما می‌گویید بگذار قدری جلوتر بروم. وقتی به خود می‌آیید که به گمرک رسیدید و هیچ چیزی جمع نکردید و اجازه برگشت هم نمی‌دهند. این مانند همان اسب است و باید هر چه می‌توانید جمع کنید. 👤 ناگفته‌های سردار حسین نجات از زندگی رهبر انقلاب 🌐 منبع: 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ *چه کسی را انتخاب کنیم*؟ جواب را از رئیس مذهب شیعه امام جعفر صادق علیه السلام دریافت کنیم: شخصی از امام صادق (ع) پرسید: بین دو حاکم در تردید هستم، چکنم؟ امام فرمود: عادل، صادق، فقیه و باتقواترین را انتخاب کن. شخص گفت: اگر به تشخیص نرسیدم؟ امام فرمود: ببین افراد متدین به کدام مایلند. شخص گفت: اگر نفهمیدم؟ امام فرمود: بنگر مخالفان آیین ما کدام را بیشتر می‌پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر آنها را خشمگین می‌کند، او را برگزین. « اصول کافی جلد ۱ص ۶۸» ۱۴۰۰ 🔳 به جمع ما بپیوندید👇🏻😉 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازسازی صحنه ترور شهید شهریاری مجموعه تلویزیونی «صبح آخرین روز» با موضوع زندگی دانشمند هسته‌ای شهید شهریاری از روز ترور این شهید توسط صهیونیست‌ها آغاز شد. 🥀 🥀 @morvaridkhaky