🌹 #سلامامامزمانم
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🍃🌹🍃
🥀 @morvaridkhaky
یک عمر شهیدانه سفر کردن و رفتن
همقافله با عشق و جنون، کم هنری نیست
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
شهید مسلم احمدی پناه فرزند بهمن
از استان چهارمحال و بختیاری، شهر فرادنبه از توابع شهرستان بروجن
تاریخ ولادت 1359/9/19
تاریخ شهادت 1390/6/13
محل شهادت: جبهه های شمال غرب، کردستان ،سردشت ، قله ی جاسوسان
نحوه ی شهادت : در مبارزه با گروهک تروریستی پژاک از ناحیه ی پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به شهادت رسیدن
این شهید بزرگوار علاقه ی عجیبی به خانم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها داشتند و همیشه از دوستان و خانواده میخواستند که دعا کنند نحوه ی شهادت ایشان همچون خانم فا طمه ی زهرا سلام الله علیها باشد و سرانجام ایشان به این آرزوی قلبی خویش دست پیدا کردند و از ناحیه ب پهلو هدف گلوله ی دشمنان قرار گرفتند و پیکر مطهر ایشان هم به مدت سه روز زیر آفتاب مانده بود
ایشان در دانشکده ی افسری امام حسین وابسته به سپاه و در گروه صابرین سپاه فعالیت می کردند
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ اولین درس
🔻 جماعت بچههای اطلاعات عملیات، مثل شاگرد، پیشش زانو زده بودند. یه تازهوارد بیخ گوش بغلدستیاش گفت: «علی آقا که میگن اینه؟!» جواب رو نگرفته بود که علی خطاب به جمع گفت: «اولین درس اطلاعات عملیات اینه که کسی میتونه از سیمخاردارای دشمن عبور کنه که در سیمخاردار #نفس گیر نکرده باشه...»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۶۰
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#با_شهدا
🥀 @morvaridkhaky
#تلنگرانه 💥
"حـیـا"ازموقعیکمرنگشدکهفکرکردیم
خلوتبانامحرمفقطدرجاییگناهمحسوبمیشهکه
سقفداشتهباشه..!!!
#فضایمجازی
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_بیست_وپنجم:قسم به رحمت تو طول کشید تا ب
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_بیست_وششم : پیشنهاد عالی
توی راه دانشگاه، گوشیم زنگ زد
– سلام داداش، ظهر چه کاره ای؟ امروز یه وقت بذار حتما ببینمت.
علی حدود ۴ سالی از من بزرگ تر بود. بعد از سربازی اومده بود دانشگاه. هم رشته نبودیم، اما رفیق ارزشمند و با جربزه ای بود که لطف الهی ما رو سر هم راه قرار داد. هم آشنایی و رفاقتش، هم پیشنهاد خوبی که بهم داد. تدریس خصوصی درس های دبیرستان، عالی بود.
ـ از همون لحظه ای که این پیشنهاد رو بهم دادن، یاد تو افتادم. اصلا قیافه ات از جلوی چشمم نمی رفت، هستی یا نه؟ البته بگم تا جا بیوفتی طول می کشه، ولی جا که بیوفتی پولش خوبه.
منم از خدا خواسته قبول کردم. با هم رفتیم پیش آشنای علی و قرارداد نوشتیم.
شیمی … هر چند بعدها ریاضی هم بهش اضافه شد. اما من سابقه تدریس شیمی رو داشتم،
اول، دوم و سوم دبیرستان
هر چند رقابت با اساتید کهنه کار و با سابقه توی تدریس خصوصی، کار سختی بود، اما تازه اونجا بود که به حکمت خدا پی بردم.
گاهی یک اتفاق می تونه هزاران حکمت در دل خودش داشته باشه. شاید بعد از گذر سال ها، یکی از اونها رو ببینی و بفهمی. یا شاید هرگز متوجه لطفی که خدا چند سال پیش بهت کرده نشی. اتفاقی که توی زندگیت افتاده بود و خدا اون رو برای چند سال بعدت آماده کرده.
درست مثل چنین زمانی، زمانی که داشتم متن قرارداد رو می خوندم و امضا می کردم. چهره معلم شیمی از جلوی چشمم نمی رفت.
توی راه برگشت، رفتم از خیابون سعدی. کتاب های درسی و تست شیمی رو گرفتم. هر چند هنوز خیلی هاش یادم بود، اما لازم بود بیشتر تمرین کنم.
شب بود که برگشتم. سعید هنوز برنگشته بود.
مامان با دیدن کتاب ها دنبالم اومد توی اتاق
ـ مهران، چرا کتاب دبیرستان خریدی؟
ماجرای اون روز که براش تعریف کردم. چهره اش رفت توی هم، چیزی نگفت اما تمام حرف هایی که توی دلش می گذشت رو می شد توی پیشونیش خوند.
– مامان گلم، فدای تو بشم، ناراحت نباش. از درس و دانشگاه نمیزنم. همه چیز رو هماهنگ کردم. تازه دایی محمد و دایی ابراهیم و بقیه هم گوشه کنار، دارن خرج ما رو میدن. پول وکیل رو هم که دایی داده. تا ابد که نمیشه دست مون جلوی بقیه بلند باشه. هر چی باشه من مرد این خونه ام. خودم دنبال کار بودم، ولی خدا لطف کرد یه کار بهتر گذاشت جلوم
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_قشنگ 🌸
ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا!
خدایا!
خودت که میدونی! اگه یه وقت یادمون رفت
دل باختیم، ضعیف شدیم، باختیم...
خدایا...یا رب ارحم !
رحمی کن
#شبتان_خدایی
🥀 @morvaridkhaky
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کِی خزانم میشود مولا بهار؟
کِی کناره میرود گرد و غبار؟
یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه
کِی به پایان میرسد این انتظار؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🥀 @morvaridkhaky
⭕️ #ولایت_پذیری
دیدار رهبری بود. کاغذ و قلم دستش بود و تند تند مطالبی رو که آقا می فرمودن مینوشت.
بهشون عرض شد : "امیر، فردا صبح که تشریف بیارید اداره تمام فرمایشات آقا تایپ شده روی میزتونه"
جواب داد: "یعنی اوامر امامم تا فردا صبح روی زمین بمونه؟؟!!"
#ولایت
#صیاد_دلها
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
جاوید الاثر سردار شهید حاج روزبه هلیسائی
شهادت: ۹۴/۱/۳۱
محل شهادت: درعا سوریه
محل زندگی اهواز
دست نوشته شهید:
ما مامور خدا هستیم...
این جمله را در سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی بر روی دیوار سر خیابانشان با خط خوش نوشته بودند...
و واقعاً خودشان مامور خدا بودند. دائماً به طرق مختلف در حال خدمت به خلق الله بودند...
با وجود جانبازی ۷۰ درصد از جنگ تحمیلی، خستگی نداشتند و از سال ۹۲ ۳ بار به درخواست خودشان به عنوان مستشار عالی نظامی به سوریه اعزام شدند.
✨یاد همه شهدا با ذکر صلوات ✨
🌺اللهم صل علی محمد وال محمد عجل فرجهم🌺
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳️ قوانین اسلامی در عین آسمانی بودن، زمینی است
🔻 #قوانین_اسلامی بهاصطلاحِ امروز در عین اینکه آسمانی است، زمینی است یعنی براساس #مصالح و #مفاسد موجود در زندگی بشر است، به این معنا که جنبهی مرموز و صددرصد مخفی و رمزی ندارد که بگوید: حکم خدا به این حرفها بستگی ندارد، خدا قانونی وضع کرده و خودش از رمزش آگاه است.
🔸 اسلام اساساً خودش بیان میکند که هرچه قانون من وضع کردهام براساس همین مصالحی است که یا به #جسم شما مربوط است یا به #روح شما، به #اخلاق شما، به #روابط_اجتماعی شما، به همین مسائل مربوط است؛ یعنی یک امور بهاصطلاح مرموزی که #عقل بشر هیچ به آن راه نداشته باشد نیست.
👤 #شهید_مطهری
📚 #اسلام_و_نیازهای_زمان | ج۲
📖 ص ۲۰
#سفیر_روشنگری
@Safir_Roshangari🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 چطور از ماه رمضان بیشتر بهره ببریم؟!
استاد پناهیان
#ماه_خدا
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
سلام ✋🏻 کانال دوم ما با موضوعی بسیار متفاوت @Safir_Roshangari🇮🇷 خوشحال میشم تو این کانال هم عضو بش
دوستان جدید الورود کانال دوم ما ☝️😉
حتما عضـو بشید
کسانۍ ...
بھ#امامزمانشان خواهندرسید🌿
کھاهلسرعـتباشند-!
واِلاّتاریخِکربلانشاندادھکھ
قافلھ؎حسینۍمعطلکسۍنمۍماند🌤
#شهید_مرتضی_آوینی🌸💞
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○•🌱
#نماهنگ|تولد ماه
🎙صابر خراسانی
لحظهها میل بندگی دارند
وقت ادعیهخوانی دل شد
چشم را باید اشکپاشی کرد
فصل خانه تکانی دل شد
بزم عشقی خدا به پا کرده است
همه دعوت شدهاند و مهمانند
خوش نشینان سفره افطار
ریزهخوار بهار قرآنند
#ماه_خدا
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_بیست_وششم : پیشنهاد عالی توی راه دانشگا
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_بیست_وهفتم: کجایی سعید؟
چهره اش هنوز گرفته بود
ـ ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه های مردم.
منظور ناگفته اش واضح بود. چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم.
ـ فدای دل ناراضیت، قرار شد شاگردهای دختر بیان موسسه. به خودشونم گفتم ترجیحا فقط پسرها. برای شروع دست مون یه کم بسته تره، اما از ما حرکت، از خدا برکت.
توکل بر خدا
دلش یکم آرام شد و رفت بیرون. هر چند،
چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش رو کسب کردم. کدورت پدر و مادر صالح، برکت رو از زندگی آدم می بره.
اما غیر از اینها، فکر سعید نمی گذاشت تمرکز کنم. مادر اکثرا نبود و سعید توی سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه و گاهی تا ۹ و ۱۰ شب، یا حتی دیرتر برنمی گشت خونه. علی الخصوص اوقاتی که مامان نبود.
داشتم کتاب های شیمی رو ورق می زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود. باید باهاش چه کار می کردم؟ اونم با رابطه ای که به لطف پدرم، واقعا افتضاح بود.
ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو. با دوست هاش بیرون چیزی خورده بود. سر صحبت رو باهاش باز کردم.
– بابا میری با رفقات خوش گذرونی، ما رو هم ببر دور هم باشیم.
خون خونم رو می خورد. یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم. اصلا آدم های جالب و قابل اعتمادی نبودن. اما هر واکنش تندی باعث می شد بیشتر از من دور بشه و بره سمت اونها، اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی.
ـ رفته بودیم خونه یکی از بچه ها، بچه ها لپ تاپ آورده بودن، شبکه کردیم نشستیم پای بازی.
ـ ااا پس تو چی کار کردی؟ تو که لپ تاپ نداری.
ـ هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم. اون لپ تاپ باباش رو برداشت.
همین طور آروم و رفاقتی، خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد. حتی چیزهایی که از شنیدن شون اعصابم بهم می ریخت.
- سیگار از دستم در رفت افتاد روی فروششون، .نسوخت ولی جاش موند بد، گندش در اومد.
ـ جدی؟ جاش رو چی کار کردید؟
اصلا به روی خودم نمی آوردم که چی داره میگه. اما اون شب اصلا برای من شب آرامی نبود. مدام از این پهلو به اون پهلو می شدم. تمام مدت، حرف های سعید توی سرم می پیچید و هنوز می ترسیدم چیزهایی باشه که من ازش بی خبر باشم، علی الخصوص که سعید اصلا با من راحت نبود.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
💚سلام امام زمانم💚
هر صبح،
به شوق عهد دوباره با شما
چشمم را باز میکنم🌿
#عهدمیکنمباشما،
هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل
چشم به راهتان باشم...🧡
✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🥀 @morvaridkhaky
📸 عکسی از دو سپهبد شهید در یک قاب
🔹"شهید حاج قاسم" همان کاری را با داعش کرد که سالها قبل "شهید صیاد" با منافقین کرده بود.
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
من و آقا وحید از طریق دوستان به یکدیگر معرفی شدیم...
اولین دیدار ما در اواخر مردادماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود.
حدود دو ساعت با هم صحبت کردیم و حجب و حیای آقا وحید من را جذب کرد،آقا وحید به قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات و شرایط کاری او فکر نمیکردم
ما 5 شهریور ماه 98 نامزد شدیم و بیشتر رفتوآمدهای ما در آن دوران بود؛ چون بعد از عقدمان در 17 آبانماه، شرایط آشوب در عراق پیش آمد که رفتوآمد سردار سلیمانی و آقا وحید به عراق بیشتر شد؛ به همین خاطر ما در دوره عقد زیاد همدیگر را نمیدیدیم.
همسر شهید درباره آرزوی شهادت همسرش میگوید: «در روز عقد، من به آقاوحید گفتم: «در لحظه جاری شدن خطبه عقد هر دعایی کنی مستجاب میشود🤲 .» آقا وحید خوشحال شد و لحظهای به فکر رفت و پرسید: «هر دعایی؟!» گفتم: «بله.»
بعد از شهادت آقا وحید مطمئن شدم که او برای شهادتش دعا کرده بود و دو ماه بعد از عقدمان دعایش به اجابت رسید...
شادی روح تمام شهدای اسلام صلوات❤️
#عند_ربهم_یرزقون
🥀 @morvaridkhaky