✍خوردند و خوابیدند!
یڪے خمپاره را
و یڪی هم بیتالمال را...
🌷ای نجومی ها....
خون شهیدان گلوگیرتان🌷
#سردارشهیدمحمدجوادروزی_طلب
#یادش_باصلوات
#مستشهدین 🌼
#یادشهداباذکرصلوات
@Mos_tashhadin 🌷
💠 شهدا ومبارزه با نفس
یک بار دیدم دست محمدهادی به طور خاصی سوخته،ده روز بعد دوباره محمدهادی را دیدم؛بعد از گذشت ده روز هنوز دستش التیام نیافته بود.
به او گفتم:این زخم پشت دستت برای چیه؟
نمی خواست جواب بده و هی موضوع را عوض میکرد،اما بالاخره قضیه را فهمیدم.
گفت:مدتها قبل در یک شب بسیار اذیت شدم،شیطان به سراغ من آمده بود؛
من هم تنهاچاره ای که به ذهنم رسید،سوزاندن دستم بود😔
❤️شهید محمدهادی ذوالفقاری❤️
🕊
🕊
🕊
🕊
🕊
🕊
🕊
🕊
#مستشهدین 🌼
#یادشهداباذکرصلوات
@Mos_tashhadin 🌷
🌹 ۲۲بهمن سالروز شهادت شهید ابراهیم هادی
✍بخشی از وصیت نامه شهید ابراهیم هادی:
خدايا عشق به انقلاب اسلامي و رهبرانقلاب چنان در وجودم شعلهور است كه اگر تكهتكهام كنند و يا زير سختترين شكنجهها قرار گيرم، او را تنها نخواهم گذاشت.
#مستشهدین 🌼
#یادشهداباذکرصلوات
@Mos_tashhadin 🌷
ایشان لباس پاسداری کمتر به تنش میکرد
در زمان جبهه ما دونوع اورکت داشتیم یک
نوع اورکت خوب و شیک بود ما فرماندهان
این را میپوشیدیم ولی اقای خرازی آن اورکت
که بسیجیها میپوشیدند را می پوشید به او
میگفتم اقا خرازی شما چرا لباس پاسداری
نمی پوشید گفت میخوام بسیجی ها نشناسند
من فرمانده ام ...
خاطره سرلشکر رحیم صفوی
#شهید_حسین_خرازی🌷
#مستشهدین 🌼
#یادشهداباذکرصلوات
@Mos_tashhadin 🌷
#سیــره_شــهدا
🔰دنــبال عباس بودم.
(شهــید)هاشم اعتمادی گفـت: آشپزخانه اسـت.
رفتـم, دیـدم هـمه ظـرف های کثـیف پادگان را گذاشــتن جلـویش, در حال شستـن است!
گفتم مهـندس این چه کاریه!
گفـت:آخرش مـنو جهنمی می کنی , خوب بیکاریم ظرف می شـوریم!
#رییــس محیط زیـست و منـابع طبیعـی فارس بـود, به عنوان بسیجی آمـده بود جبهــه.
بعدم رفتـه بود آشپــرخانه مقـر, گفته بود منو فرسـتادن اینجا ظرف بشــورم!
در وصیتـش نوشـته بود:
خدایا به بزرگی ات قـسم، در مقابل #شـهدا خجالت می کـشم....
فقط دلم می خواهـد به مـن هم فرصـت بدهـی این جان ناقابـل را در راه تو بدهـم. هـر چند که لایق نیستم و از بارگاه عـرش تو بعید نیست که به این بنده نیز نظری بکنی..
#شهیدعباسبهجـتحقیقی
#شهــدای_فارس
#شهادتدرکربلای۵
#مستشهدین 🌼
#یادشهداباذکرصلوات
@Mos_tashhadin 🌷
عکس حجلهای سه نفره
دی ماه ۱۳۶۵ بود. گردان حمزه در خط مقدم ارتفاعات قلاویزان در مهران، آن روز دوربین را آوردم رفتم دم سنگرشان تا با هر کدام از بچه ها عکس بیندازم.
از هر سه نفرشان خواستم از سنگر بیرون بیایند. هر سه را کنار هم ایستاندم و درحالی که خواستم عکس بگیرم، گفتم: یه عکسی ازتون می گیرم که هر کی دید و فهمید، خنده اش بگیره.
امینی با تعجب پرسید: "بخنده؟ واسه چی؟ مگه ما چمونه؟" که گفتم: خنده دارتر از این می خوای که هر سه تایی تون متولد ۱۳۴۸ هستید؟ تو با این ریشت و محسن با این جثه کوچیک و احمد با این هیکل درشت!
ده روز بعد ما را به منطقه عملیاتی کربلای پنج در شلمچه بردند
دو سه روز بیشتر نگذشته بود که هر سه جوان ۱۷ ساله که در مهران ازشان عکس گرفته بودم، در شلمچه به شهادت رسیدند.
ستار امینی :شهادت: دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۶۵ مزار: بهشت زهرا(س) قطعه ۲۹ ردیف ۲۳ شماره ۵
محسن کردستانی شهادت: سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۶۵ مزار: بهشت زهرا(س) قطعه ۲۷ ردیف ۸۸ شماره ت
احمد بوجاریان :شهادت: چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۶۵ خاکسپاری: ۱۷ تیر ۱۳۷۵ مزار: بهشت زهرا(س) قطعه ۲۸ ردیف ۴۳ مکرر شماره ۲۰
#مستشهدین 🌼
#یادشهداباذکرصلوات
@Mos_tashhadin 🌷
📎کلام شهید
خدایا ..
میگویند بزرگ ترین شڪست از دست دادن ایمان است، بصیرتے بہ من عنایت ڪن ڪہ در این روزهای سخت امتحان روزگار، شرمنده شهدا نشوم.
🌷شهید محمدامین کریمیان🌷
#مستشهدین 🌼
#یادشهداباذکرصلوات
@Mos_tashhadin 🌷