مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه ی مردانه کنم✨ 🌺شهید شاهرخ ضرغام (15) 🌺 محرم (راوی : آقای عباس شیرازی) ع
🌸🍃
✨کی بشود حر بشوم توبه ی مردانه کنم✨
🌺شهید_شاهرخ_ضرغام (16) 🌺
حر
(راوی : آقای عباس شیرازی)
ببينيد رفقا، ما اين همه به خاطر امام حسين(ع) به سر و سينه خودمان می زنيم، از آنطرف فرزند اين مولای ما يعنی آقای خمينی را گرفته اند. بدون دليل هم تبعيدش کرده اند. اما ما هيچ کاری نمی کنيم. مگر ايشان چه گفته، اين سيد می گويد: شاه نبايد پول مملکت را اينقدر صرف عياشی و جشن و خوش گذرانی کند. می گويد اسلام در خطر است. می گويد نبايد به اسرائيل کمک کرد. شما ببينيد از پول مملکت اسلامی ما به اسرائيلی که کشورهای اسلامی را اشغال کرده کمک می شود. به جای بها دادن به اسلام واقعی، شخصی را نخست وزير کرده اند که مذهبش بهائی است. واقعاً آقای خمينی راست گفته که اسلام در خطر است. اينها صحبت هایی بود که حاج سيد علينقی تهرانی در عصر عاشورا برای ما می گفت، بعد ادامه داد:نور ايمان را ببينيد، اين آقای خمينی بدون هيچ چيزی و فقط با توکل برخدا، با يک عبا و لباس ساده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با اين همه تانک و توپ از پس او برنمی آيد. شاهرخ که ساکت و آرام به سخنان حاج آقا گوش می کرد وارد بحث شد و گفت: اتفاقاً من هم به همين نتيجه رسيده ام. حاج آقا شما خبر نداری. نمیدانی توی اين کاباره ها و هتل های تهران چه خبره، اکثر اينجور جاها دست يهوديهاست،
نمیدونيد چقدر از دخترای مسلمون به دست اين نامسلمون ها بی آبرو میشن. شاه دنبال عياشی خودشه، مملکت هم که دست يه مشت دزدِ طرفدار آمريکا و اسرائيلِ،اين وسط دين مردمه که داره از دست می ره.
وقتی بحث به اينجا رسيد حاج آقا داشت خيره خيره تو صورت شاهرخ نگاه می کرد، بعد گفت: آقا شاهرخ، من شما را که میبينم ياد مرحوم طيب می افتم.
بعد ادمه داد: طيب در روزگار خودش گنده لاتی بود، مدتی هم وابسته به دربار، حتی يکبار زده بود تو گوش ریيس پليس تهران، ولی کاری باهاش نداشتند. همين آقای طيب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند: شرط آزادی تو، اينه که به خمينی دشنام بدی. بعد هم بگی كه من از او پول گرفتم تا مردم را به خيابان ها بريزم، اما او عاشق امام حسين(ع) و آزادمرد بود. قبول نکرد. گفت: دروغ نمیگم. توی همين تهران هم طيب رو به رگبار بستند. بعد ادامه داد: طيب اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که؛" مرگ با لذت بهتر از زندگی با ذلت است.
ادامه دارد...
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 توصیف روز حادثه و تصادف💠
شروع تجربه ی جدید👆
#قسمت_اول
*________
@mosaferneEshgh
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 احاطه روح بر شرایط💠
#قسمت_دوم
*________
@mosaferneEshgh
4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 جسم خودم رو دیدم که روی تخت اتاق عمله💠
#قسمت_سوم
*________
@mosaferneEshgh
1.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نداشتن شگفتی و عادی بودن شرایط برای روح💠
#قسمت_چهارم
*________
@mosaferneEshgh
3.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 قطع امید کردن پزشکان💠
#قسمت_پنجم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
❕ چند وقتی میشه با خودم حرف میزنم ، البته همیشه حرف میزدم اما قبلا بی صدا تو دلم بود اما الان بلند ب
❕
آنا جان خیلی تلاش کرد که اقاجون رو راضی کنه حتی از راه همون اعتقادات شوهرش وارد شد که این ازدواج درست نیست وقتی مازیار جای پریسا پرستو رو میخواد این ظلمه خدا رو خوش نمیاد اما اقاجون راضی نشد که نشد ، خیلی شرایط سختی داشتیم از یه طرف مجید به خواهرم گیر داده بود که میخواد بیاد خواستگاری ولی بابا قبول نمیکرد از یه طرف منو مازیار حیرون بودیم سنمون کم بود انگار ترس داشتیم مخصوصا من ، چون مازیار اخرش کم اورد و سکوتش رو شکست ، یادمه بهمن ماه بود هوا سرد و برفی خانواده مجید سرزده اومدن خونمون اون شب بابام هیچ بی احترامی نکرد اما بهشون گفت دخترم نامزد داره و نامزدش پسر خواهرمه ، خانواده مجید از شنیدن این حرف شوکه شدن باورشون نمیشد اما مجید از همه چی خبر داشت که گفت البته نامزد نبستن به زور بزرگترها و از بچگی به اسم همن این حرف مجید رو بابام گزاشت به حساب پر رویی و با عذرخواهی از مهمونها بلند شد و با ناراحتی جمع رو ترک کرد ، مادر و مادر بزرگ مجید هم ناراحت شدن و همه چیز بهم خورد ، بعد رفتنشون بابا تو پذیرایی راه میرفتو بلند بلند پریسا رو دعوا و سرزنش میکرد که چشمم روشن حالا با پسر نامحرم حرف میزنی و جریانات زندگیم رو میریزی تو محل دختره بی عقل ، پسره پر رو وسط حرف بزرگترها خودش رو دخالت داد که چی ؟ این کجاش مرده ؟ چیش بهتر از بچه خواهرمه ؟ پریسا که از بچگی ادم نترس و رکی بود برعکس من که یک به دو نرسیده اشکم دم مشکم بود جواب بابا رو داد که بچه خواهرت عاشق خواهرمه خودت که بهتر میدونی بابا جون چرا نمیخوای قبول کنی ؟ من از ترسم چپیدم تو اتاقمون زود رختخواب انداختم و خودم رو زدم به خواب تا اینکه پریسا اومد با پاش زد به پهلوم که میدونم بیداری پاشو حرف بزنیم ، خیلی نکران بودیم هر دو ، پریسا گفت پرستو اگه سکوت کنی مازیار رو از دست میدی من که بمیرم زن اون نمیشم نگران خودم نیستم مجید همجوره پشتمه من نگران توام که بعد من میدونم اذیتت میکنن تا رضایت بدی به شهریار خدا میدونه اقا جون چه کنه به نظرم فردا با مازیار صحبت کن راهی بزاره جلوت ، با درماندگی گفتم اخه چه راهی بزاره ابجی مگه اقاجون قبول میکنه ؟ خدا کنه اقا جون بمیره ما راحت شیم ، پریسا حتی یه خدا نکنه هم نگفت بعد کلی سکوت یهو با یه حالت مشکوکی خم شد تو صورتم گفت راست میگی کاش بمیره اما اون که نمیمیره ولی ما میتونیم بکشیمش ، با ترس خودم کشیدم کنار گفتم دیوونه شدی
ادامه دارد...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان:
حجم:
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh