eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (36) 🌺 فداییان اسلام 2 مردم را به غير از زبان به سوی خدا دعوت کنيد.. (راوی
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (37) ذوالفقاری (راوی : قاسم صادقی) راه های ورودی به آبادان، همگی يا سقوط کرده بود يا در محاصره کامل قرار داشت. تنها منطقه مهمی که تدارکات نيروها و رفت و آمد از آن مسير انجام می شد، منطقه ای در ضلع جنوبی آبادان و رودخانه بهمنشير بود. جزيره آبادان منطقه ای شبيه به مستطيل و به طول حدود شصت کيلومتر بود که دو طرف آن را رودخانه های اروند و بهمنشير احاطه کرده بود.شمال اين منطقه شهرآبادان و پالايشگاه و فرودگاه قرار داشت و جنوب آن به خليج فارس منتهی بود. منطقه كوی ذوالفقاری كه بيشترين درگيری ها در اطراف آن صورت می گرفت در جنوب شهر قرار داشت. جاده خسروآباد و چندين روستا نيز در حوالی اين منطقه بود. نيروهای ژاندارمری ايران در ساحل اروند مستقر شده بودند. در روی بهمنشير هم دو پل بزرگ قرار داشت كه به نام ايستگاه هفت و ايستگاه دوازده مشهور بود. امنيت اين مناطق در اختيار سپاه آبادان بود. لشگر هفتادوهفت خراسان نيز از سوي ارتش در اين منطقه مستقر بود. نيروهای عراقی پس از تصرف خرمشهر به سوی جنوب آن يعنی آبادان حركت كردند. آنها با دور زدن بيابانهای اطراف آبادان، جاده آبادان- اهواز و سپس جاده آبادان ماهشهر را تصرف كردند. عراقی ها در روزهای اول آبان خودشان را به نزديک بهمنشير رساندند. در صورت رسيدن آنها به بهمنشير و عبور از آن محاصره آبادان کامل می شد. تنها مسير عبور به سوی آبادان استفاده از بهمنشير بود. نيروها با استفاده از قايقهای بزرگ از طريق بهمنشير به سوی ماهشهر می رفتند. نيروهای ما هم به چند گروه تقسيم شدند. هر گروه در يکی از مناطق درگيری، خطی دفاعی را در مقابل دشمن تشكيل دادند. بيشترين دفاع ما در آنسوی بهمنشير، در حوالی جاده ابوشانک و چوئبده بود. دشمن نبايد به بهمنشير می رسيد. بچه های ما هر شب به سوی دشمن شبيخون می زدند و آسايش را از آنها سلب كرده بودند.
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 با گروه نجات حرف میزدم اما صدامو نمی شنیدن💠 *________ @mosaferneEshgh
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دیدن همزمان زیر آب و بالای آب💠 *________ @mosaferneEshgh
پرستو...
مسافرانِ عشق
❕ رفتم به گذشته ها که خودم شهریار رو نخواستم و دنبال اون بی خاصیت بودم کاش میشد از اینده باخبر بود چ
❕ انا جان از مامان خواست جواب مثبت بده اما قبلش بیاد باهاش حرف دارم ، و اینجوری شد که با سفارشات جدی و نیمه جدی انا جان شهریار جواب مثبت گرفت و رفت که با عمه اینا هماهنگ کنه برای حرفهای اصلی ، مامان دعا میکرد که اینبار درست تصمیم گرفته باشبم ، عمه زنگ زد برای پنجشنبه قرار گذاشت و گفت مهمونم دعوت کتیم ، مامان تعریف میکرد به هر کی زنگ زدم دعوتشون کنم همه خوشحال شدن و پرسیدن اقا جون میاد که مامان گفته بود هنوز خبر نداده تاکید میکردن که حتما بهش بگید و اینجوری شد که مامان خواست به افا جون بگیم اما عمه اجازه نداد گفت من از خبر این پدر گذشتم راستش منم با عمه موافق بودم از اقاجون و نفرینهاش میترسیدم اما باز سپردم به خودشون و دخالتی نکردم ، سه شنبه بود که عمه زنگ زد اجازه گرفت منو شهریار با هم صحبت کنیم و مامان قبول کرد، خیلی برام سخت بود اما باید میرفتم ، شهریار اومد دنبالم سوار ماشین که شدم یه حالی بودم هم خجالت هم میترسیدم ما رو بگیرن تو خیابون ( بیچاره دهه ۶۰ تیها امنیت نداشتیم تو شهر ) شهریار شروع کرد به حرف زدن که من تمام سعیم رو برای خوشبختیت میکنم اما ااااا جوری اما رو کشید ، که ناخوداگاه پرسیدم اما چی ؟ که با یه حالت خجالت و جوری که معلوم بود نمیخواد ناراحتم کنه گفت اما هیچ وقت دوست ندارم چشمت به چشم مازیار بیوفته یا باهاش هم کلام بشی حتی من خونه رو میدم اجاره و‌یه جای دیگه خونه میگرم که مجبور نباشیم تو یه ساختمون چشم تو چشم بشیم ، حله ؟ من که از مازیار دل خون داشتم گفتم والا خودمم دلم نمیخواد ببینمش ، سریع کفت حتی هم کلامم نشو ، مثلا اون روز زنگ زدی مغازه با من کار داشتی مازیار که جواب داد باید قطع میکردی ، اما باهاش حرف زدی من اینو میخوام که حتی تلفنی هم باهاش هم صحبت نشی ، قول میدی؟ از حساس بودتش خوشم اومد گفتم قول ، و تنها چیزی بود که شهریار از من خواست حذف کامل مازیار و ساناز از زندگیمون پرسیدم پس تو چی که‌گفت من داداشم رو مغازه میبینم کافیه ، پنجشنبه از صبح مامان و عمه مشغول پخت و پز بودن که شب مهمونها میان کاری نباشه اما شب هر چه صبر کردیم هیچ کس نیومد ، و عمه با ناراحتی گفت به خاطر اقاجون‌ همه از ما بریدن عیب نداره ، رفتن سر حرف زدنو قول و قرار ، عمه انگشتر دستم کرد ، کادوهام رو خالهام باز کردن و کلی خوش گذشت ، خوشحال بودم از این انتخاب و از رفتار و مهربونی شهریار ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh