eitaa logo
مسافرانِ عشق
3.7هزار دنبال‌کننده
177 عکس
2.3هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (50) 🌺 آدمخوارها 4 بچه لاتها (راوی :جمعی از دوستان شهيد) در گروه پنجاه نفره
🌸🍃 . 🌺شهید شاهرخ ضرغام (51) 🌺 .برادر 1 کباب (راوی :آقای رضا كيانپور) با سختی زياد رسيديم به ماهشهر از آنجا با قايق به سمت آبادان حرکت کرديم. بالاخره پس از بيست وچهار ساعت رسيديم به مقصد. سراغ هتل کاروانسرا را گرفتم ديدن چهره شاهرخ خستگی سفر را برطرف کرد دوستانش باور نمی کردند که من برادرش باشم. هيکل من کوچک و قدّ من کوتاه بود. برخلاف او.عصرهمان روز به همراه چند رزمنده به روستای سيدان وخطوط نبرد رفتيم. در حال عبور از کنار جاده بوديم. يکدفعه شليک خمپاره های پنج تایی، معروف به خمسه خمسه آغاز شد. شاهرخ که من را امانت مادر می دانست سريع فرياد زد: بخوابيد روی زمين؛بعد هم خودش را انداخت روی من!نيت او خير بود. اما ديگر نمی توانستم نفس بکشم. هرلحظه مرگ را احساس می کردم. کم مانده بود استخوان هايم خُرد شود. با تلاش بسيار خودم را نجات دادم. گفتم: چکار می کنی؟ من داشتم زير هيکل تو خفه می شدم! شاهرخ با تعجب نگاهم کرد. بعدآهسته گفت: ببخشيد، من می خواستم ترکش به تو نخوره. گفتم: آخه داداش تو نمیگی اين هيکل رو ... دلم براش سوخت. ديگر چيزی نگفتم. کمی جلوتر مزارع کشاورزی بود که رها شده بود. شاهرخ شروع کرد به چيدن گوجه فرنگی. بعدهم با ميله ای که زير اسلحه کلاش قرارداشت گوجه ها را به سيخ کشيد و روی آتش گرفت. نان و گوجه پخته شام ما شد. خيلی خوشمزه بود. می گفت: چشمانتان را ببنديد،فکر کنيد داريد کباب می خوريد!
4.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 بی توجهی دیگران به روح💠 *________ @mosaferneEshgh
2.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دیدن روح خواهرم که سال ها پیش فوت کرده بود💠 *________ @mosaferneEshgh
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 بوی هر شکوفه رو جدا حس میکردم💠 *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بابام نگران گفت. .نمیدونم ..یهوزنگ زد گفت پشت درم ..گفت حالم خوب نیست ..تا درو باز کردم یهو از حا
. نفسم تو سینم حبس شد ...تو نگاهش جز نفرت چیزی نمیدیدم .. _:ها چیه ....ترسیدی ؟!ببین چیکار کردی که پسرم همچین کاری کرده ... زبونم بند اومد..فقط تونستم عاجز احمد و نگاه کنم ..همون لحظه شوهرش هم اومد..شروع کرد سرکوفت زدنم ..اشک توی چشمهام حلقه زد ..خیلی بچه بودم زیر فشار این جو سنگین ..مادرش بالا سر احمد رفت .. احمد کمی خودشو روی تخت جابه جا کرد و محکم گفت ... _:خواهش میکنم !من و الهه رو به حال خودمون بذارین ...خسته شدم بخدا ..خسته شدم از اینکه نکنه یکیتون ازم برنجید...اینکه حق با کدومتونه اذیتم میکنه ..توروخدا ...صداش لرزید ..لطفا !!! حالا انگار من کمی جون گرفتم ..پرزور نفسمو بیرون.دادم ..تپش قلبم منظم شد. .دیگه دستهام نمیلرزید .. دست احمد رو تو دستم گرفتم ..بی توجه به مادرشوهر و پدرشوهرم .. _:چیزی میخوای برم برات بخرم یا از خونه بیارم ؟ میدونستم خالم مثل اسپند رو آتیش شده. . احمدلبخند پراحساسی زد ..همین لبخندو نگاهش یعنی من زنمو میخوام به هرقیمتی ..! _:نه ممنون...نمیخواد زحمت بکشی .. خاله وشوهررخاله پچ پچ کردن. میدونستم از چیزی که میدیدن و میشنیدن عجیب عذاب میکشیدن ! برای اینکه بیشتر اونجا نمونم و بحث ادامه نداشته باشه خرید وسایل رو بهونه کردم و زدم بیرون ..احمد بعد اون شب کم کم خودشو بیشتر بهم ثابت کرد ..عشق و علاقشو ببشتر بهم نشون میداد...سعی میکرد هوامو داشته باشه ..معلوم بود که همه جوره در تلاشه تا منو از دست نده.سه سال هم با تمام فرازو نشیب هاش گذشت ..سه سالی که بارها باز رنجیدم. .سکوت کردم ...!سکوت کردم تا دوباره زندگیم طوفانی نشه ..بلاخره احمد درسش تموم شد ..خیلی زود کار پیدا کرد ...عروسی کردیم و رفتیم سرخونه زندگیمون .خانوادشون وضعیت مالی خوبی داشتن ..ولی احمد اهل تقاضا نبود! یه خونه مستاجری خیلی کوچیک تو مناطق پایین شهر ...راضی بودم !چون با احمد قرار بود تواون خونه زندگی کنم ..یه خونه که پذیرایش اندازه یه فرش فرش ۱۲ متری بود با آشپزخونه نقلی که حتی جا نشد یخچالو بذاریم. ومجبورشدیم یخچالو تو همون پذیرای کوچیک جا کنیم !سخت بود زندگی ولی عشقی که تو وجود احمد میدیدم شیرینش میکرد...فکر میکردم همه چیز به همین سادگیه ....ولی نبود...! تازه عروس بودم ..دم ظهربود زیر غذارو کم کردم تا اومدن احمد جا بیافته ..
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان: حجم: 2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...