eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
مسافرانِ عشق
. از بس قدم زدم و فکرکردم ذهن و پاهام خسته شد ..روی صندلی آبی نشستم ...باید به خانوادش خبر میدادم ..
. آیفون رو جواب دادم ..همکارهای احمد بودن .. نگاهی به خونه انداختم ..بهم ریخته بود یه هفته میشد که خونه نبودم و این یه هفته نبودنم کاملا معلوم بود ..کیان پوشکش پر و آویزون بودو لباس هاشم کثیف. . ازشون عذرخواهی کردم و گفتم یه چند دقیقه طول میکشه درو باز کنم .آیفون رو گذاشتم و سریع سفره و خونه رو جمع کردم. .تن تن پوشک و لباس کیان رو عوض کردم. دوباره آیفون ممتد به صدا دراومد انگار یکی دستشو گذاشته بودو فشار میداد ..تعجب کردم آخه همکارای احمد خیلی آدم های باشعوری بودن ..هنوز دو دقیقه نشده بود باز داشتن زنگ میزدن ...چادرو انداختم و رفتم دم در .. دروباز کردم ..دیدم پدرشوهرم با صورتی کبودو چشمهایی دریده از خشم پشت دره ..همکارهای احمد هم کمی با فاصله وایسادن .. _:چرا درو باز نمیکنی ؟چرا آبروی پسر منو پیش همکاراش میبری ؟قفل و کلید و که عوض کردین خیالتون راحت شد ؟خوشت میاد مردم و پشت در میزاری ؟ خیلی خجالت زده شدم.دلم میخواست زمین باز بشه و منو ببلعه ..با گونه های سرخ شده از خجالت گفتم . _:باباجون لطفا اروم باشین ..بیاین تو توضیح میدم .. بعد رو کردم به همکارهای احمد عذرخواهی کردم و تعارف کردم بیان تو. .تا اونا داخل میشدن. دیدم مادرشوهرو خواهرشوهرام با بچه هاشون از،ماشین پیاده شدن و اومدن ...از سر شونشون نگاهی بهم انداختن و رفتن تو ... تا رفتیم خونه ..خواهرشوهرام چون پیش مرد راحت نبودن بهونه کردن و رفتن تو اتاق نشستن ..تنهایی خسته بلندشدم به پذیرای ..کیان هم نق میزد و فقط،تو دست و پام بود مادرشوهرم حتی کیان و بغل نمیکرد تا من به کارم برسم ..به حدی آشفته بودم که یکی از همکارهای احمد ..کیان و بغل کرد تا من راحتتر به کارم برسم .بعد پذیرایی همکاراش بلندشدن برن ...تا دم در بدرقشون کردم و دوباره بابت دیر باز کردن درعذرخواهی کردم ..برگشتم خونه ..دیدم احمد با چشمهای قرمز شده از فرط عصبانیت داره بر و بر نگام میکنه ..این قیافه احمدو میشناختم وقتی بشدت ناراحت و عصبی میشد اینجوری نگاهم میکرد .هاج و واج گفتم .. _:چیزی شده ؟ پدر شوهرم و خواهرشوهرام بلندشدن و همگی بدون هیچ حرفی رفتن ..هرچقدراصرار کردم شام رو بمونن نموندن....تا رفتن..احمد صدام کرد .. _:الهه؟!؟؟ برگشتم. . _:جانم احمد ؟ احمدیکی از عصاشو محکم پرت کرد سمتم ..خورد به شونه و کتفم ..از درد به خودم پیچیدم ...مثل بچه ها به گریه افتادم. .. احمد داد زد. . _اینقدر خودسر و وقیح شدی که حالا پیش دوستام به بابام میگی خفه شو ؟؟؟؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (67) گمنامی نيروي کمکي نيامد توپخانه هم حمايــت نکرد. همه نيروها به عقب آمدند
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (68) گمنامی ديگــر نتوانســتم تحمل كنم. گريه امانــم نمي داد. نميدانســتم بايد چه کارکنم بچه هاي گروه پيشــرو هم مثل من بودند انگار پدر از دســت داده بودند. هيچکس نميتوانســت جاي خالي اورا پر کند. شــاهرخ خيلي خوب بچههاي گروه را مديريت مي کرد و حالا! دوســتم پرســيد: چرا پيکرش را نياورديد گفتم: کســي آنجــا نبود من هم نميتوانستم وزن او را تحمل کنم عراقيها هم خيلي نزديک بودند.مدتي بعد نيروهاي عراقي از دشــتها يا اطراف آبادان عقب نشــيني کردند. به همراه يکي ازنيروها به سمت جاده خاكي رفتيم. من دقيق ميدانستم که شاهرخ کجا شــهيد شده ســريع به آنجارفتيم. خاكريز نعل اســبي را پيدا كردم. نفربرسوخته هم ســرجايش بود. با خوشحالي شروع به جستجو كرديم. اما خبري از پيكر شــاهرخ نبود تمامآن اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن شاهرخ بود. داخل همه چاله ها را گشتيم. حتي آن اطراف را کنديم ولي !دوستم گفت: شايد اشتباه ميکني گفتم: نه من مطمئنم، دقيقاً همينجا بود. بعدبادســت اشاره کردم و گفتم: آنطرف هم ســنگربعدي بود که يک نفردرآنجاشهيد شد. به سراغ آن سنگررفتيم. پيکر آر پي جي زن شهيد داخل سنگربود. پس از كلي جستجو خسته شديم ودر گوشه اي نشستيم. يادش ازذهنم خارج نميشــد. فراموش نميکنم يکبار خيلي جدي براي ما صحبت کرد. ميگفت: اگرفکرآدم درست بشه، رفتارش هم درست ميشه. بعد هم از گذشته خودش گفت، از اينکه امام چگونه با قدرت ايمان، فکرامثال اورادرســت کرده ودر نتيجه رفتارشان تغيير کرده اثري از پيکر شــاهرخ نيافتيم. اوشهيد شده بود. شهيد گمنام. از خدا خواسته...
مسافرانِ عشق
. آیفون رو جواب دادم ..همکارهای احمد بودن .. نگاهی به خونه انداختم ..بهم ریخته بود یه هفته میشد که
. . تکیه دادم به دیوار همونطور که دستم به شونم بودو از درد میسوخت با گریه و عجز گفتم _:به خدا بازم یه دروغ دیگس ..پدرت چی از جون من میخواد ؟توی این چند سال بجز احترام چی از من دیده که اینقدر ازمن دل چرکینه که کارش شده فقط سرک کشی تو زندگیم و تهمت ...تو اونارو میشناسی باز حرفهاشونو باور داری ... _:خفه شو الهه ..پدرم دروغ میگه باشه !خواهرام چی ؟مادرم چی ؟همشون شنیدن وقتی بهش گفتی خفه شو .. خیلی حس بدی بود اینکه به ناحق بهت تهمت بزنن ..اونی هم که فکر میکنی مردته ..پشتتو خالی کنه ...زخم دلم انگار با این حرف احمد سر باز کرد ...همونطورکه مثل ابر بهار گریه میکردم گفتم. . _:کاش منم بد بودم احمد! همیشه تهمت بد لباسی بهم زدین ..بی آبرویی زدین ...تا سر کوچه رفتم یه کیلو میوه بخرم بابات منو دید زنگ زد خونمون گفت دختر ولگردتونو جمع کنین همش خیابونه ..همیشه به خاطرتو ..به خاطر زندگیم سکوت کردم ..ولی کاش سکوت نمیکردم کاش منم مثل خواهرات چادر سر میکردم و با چادر کثافت کاری هامو پوشش میدادم .. چشمهاش پر خون شد ..داد زد. _:حرف دهنتو بفهم ... _:اتفاقا بهتر از همیشه حرف دهنمو میفهمم میدونم چی میگم ..خودتم میدونی دارم درمورد چی حرف میزنم ...فقط از خدا میخوام جوابشونو بده ..از خدا میخوام ازشون نگذره .... تا اینو گفتم عصای دومشم پرت کرد ..درست خورد به پهلوم ..از شدت درد دلم ریش شد ..چشمهام سیاهی رفت ....با صدای ضجه هلن که دوید سمتم به سختی خودمو کنترل کردم و گفتم ..اروم باش دخترم چیزی نیست ..حالم خوبه ..ولی نبود..نه حال دلم خوب بود نه پهلو و کتفم ... دست کوچیک هلن و گرفتم و سلانه سلانه راه افتادم سمت اتاق ..کیان خواب بود ..هردوشومو بغل کردم و برای مظلومیت خودم و بچه هام گریستم ... تقریبا یک ساعت میشد که تو اتاق کنار بچه ها دراز کشیده بودم ..هنوز پهلوم درد شدیدی داشت .. با صدای زنگ گوشیم ..بلندشدم ..از روی پایتختی گوشیمو برداشتم .شماره برادر بزرگم بود ...گره ای از تعجب بین ابروهام انداختم و جواب دادم ... تا گفتم الو ..برادرم شروع کرد به دادو بیداد ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1401050404 (1).mp3
25.41M
📝 حی علی العزا 👤 کربلایی حسین طاهری ▪️ امام حسین شب اول محرم *________ @mosaferneEshgh
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (68) گمنامی ديگــر نتوانســتم تحمل كنم. گريه امانــم نمي داد. نميدانســتم باي
🌸🍃 🌺🌺شهید شاهرخ ضرغام(69) گمنامی از خداخواسته بودهمه را پاك كند. همه گذشــته اش را. مي خواســت چيزي ازاونماند. نه اسم. نه شهرت نه قبر و مزار و نه هيچ چيزديگرامــا ياداوزنده اســت. ياداون فقط دردل دوســتان بلكــه درقلوب تمامي ايرانيان زنده اســت. او مزاردارد. مزاراوبه وســعت همه خاک هاي سرزمين ايران است.اومرد ميدان عمل بود او سرباز اسلام بود. او مريد امام بود. شاهرخ مطيع بي چون و چراي ولايت بود و اينان تا ابد زنده اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روحم وارد محل کارم شد و حرف های همکاران رو شنیدم که ...💠 *________ @mosaferneEshgh
16.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 راستی آزمایی گفته ها و شنیده های تجربه گر توسط دیگران💠 *________ @mosaferneEshgh
Mahmoud Karimi - Shab Aval Muharram.mp3
12.38M
شب اول محرم سینه زنت آرزوشه ، با دستای یه پیر غلامت پیرهن سیاشو بپوشه 🎤حاج محمود کریمی *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بَاز‌ بُوی‌ مَاتم‌ مِیاد‌ قَافله‌‌ کَم‌کَم‌ مِیاد دُوباره‌ داَره‌ آقَا‌ بُوی‌ مَحرم‌ مِیاد ... میشه برگردی حسین *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . تکیه دادم به دیوار همونطور که دستم به شونم بودو از درد میسوخت با گریه و عجز گفتم _:به خدا بازم
. با ترس و دلهره گفتم چی شده داداش ؟؟ اولش فقط صدای دادبود. اصلا حرفهاشو متوجه نمیشدم .. ازش خواهش کردم کمی آروم بگه ..کم کم متوجه حرفهاش شدم .. _:تو چرا احترام بزرگترحالیت نیست ..درسته مادر دو تا بچه ای ولی دلیل نمیشه آبروی مارو ببری با بد دهنیت ...چرا نمیتونی زبون رو جیگر بزاری الهه ؟چرا پدر شوهرتو فحش دادی اونم زنگ زده هرچی دلش خواست بارمون کرد..حقم داره پیرمرد هرکی باشه ناراحت میشه ....هوای اتاق برام کم بود. .انگار نفس کم میاوردم. توان توضیح نداشتم ..من تنها بودم ..تنها و بی گناه ..میدونستم هرچقدر توضیح بدم فایده نداره.تماس رو قطع کردم و گوشی رو خاموش کردم ...با همون حالم اومدم کارهای احمدو انجام دادم ..و دوباره برگشتم اتاق ...تا خود صب بدن درد ذهن آشفتم نزاشت بخوابم ..نردیکای صب خوابم برد ..احمد باهام سرسنگین و یه جورایی قهربود .خانوادم ازم دلخور بودن ..روزهای مزخرفی رو داشتم میگذروندیم ..خودمو خیلی بی پناه حس میکردم ..تنها دلخوشیم بچه هام بودن ..در طول یک هفته کل فامیل فهمیددکه من پدرشوهرمو پیش همکارای احمد فحش دادم ..اززهرگوشه و کنار یه حرفی میشنیدم ..قلبم هزاررتیکه میشد و کاری ازم بر نمی اومد و فقط پناه میبردم به خدا ...بعد دوهفته همکارهای احمد دوباره زنگ زدن و گفتن که قراره بیان ..حس کردم خدا خواسته که اونا دوباره بیان عیادت احمد...اینبارچند ساعت از قبل خبر داده بودن .. بدون اینکه احمد بفهمه ..به برادرم زنگ زدم همکاررهای احمد اومده بودن ازشون پذیرایی کرده بودم که برادرم اومد ..فکررمیکردن اتفافی اومده ..چایی و میوه آوردم و گذاشتم جلوی برادرم ..خودمم نشستم ..میدونستم احمد خوشش نمیاد ..بدون اینکه احمدو نگاه کنم ..در حالی که سرم پایین بودو با دگمه مانتوم ور میرفتم ..گوشیم که رو حالت ضبط صدا بود رو گذاشتم کنارم و خجالت زده پرسیدم .. _:من یه مشکلی تو زندگیم پیش اومده ..میخوام آقایی کنید و بگید اون روزی که اومدین عیادت احمد من دیر درو باز کردم ..وقتی پدرشوهرم عصبی بودو بهم بدو بیراه میگفت ..من چی بهشون گفتم ...این برام خیلی مهمه که دقیقا بگین من اون روز چی گفتم ...؟ یکی از همکاراش که همون شب کیان رو بغل کرده بود تا به کارم برسم ..انگار از پریشانیم متوجه موضوع شد ..تک سرفه کوتاهی کرد و گفت .. _:خیلی اروم و با متانت ازشون خواهش کردین که آروم باشه ..گفتین بهشون توضیح میدین چرا درو دیر باز کردین ؟ انگار قلبم اروم شد ..یه نفس راحتی کشیدم. سرمو بالا گرفتم و زل زدم به چشمهای خجل احمد.....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh