6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 رفتن به غار حرا💠
#قسمت_سی_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دیدن کهکشان ها 💠
#قسمت_سی_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قبول نکردن اطرافیان💠
#قسمت_سی_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. لبخندی تصنعی به روی آقاجونم زدم که آقاجونم گفت: بیا بیرون دخترم میخوایم ناهار بخوریم... آقاجون خوا
.
مادرم به حالت قهر از پدرم رو گرفت و هیچی نگفت...
آقاجونم گفت: فردا باید به حاجی بگم زودتر بیان بساط عروسی رو را بندازن که چی بشه انقدر عقد موندن اصلا به صلاح نیست...
ایوای آقاجونم خیلی عجله میکرد و من از آینده نامعلومم ترس داشتم...
آقاجونم کار خودش رو کرده بود با حاجی صحبت کرده بود که بیان و برای سور و سات عروسی برنامه بچینیم...
شب آقاجون با دست پر اومد خونه و به مادرم میگفت: خانم امشب حاجی و خونوادش میان درمورد عروسی صحبت کنیم اینارو گرفتم برا مهمونا...
مادرم شیرینی و میوه ها رو گرفت و آقاجونم هندونه رو هل داد داخل حوض...
استرس تمام جونم رو گرفته بود...
قرار بود بعد از مدتها فرهاد رو ببینم...
فرهادی که من دوسش داشتم ولی این عشق برای من ممنوعه بود...
اونشب خانواده فرهاد سر رسیدن...
مادر فرهاد حتی جواب سلام من رو نداد و بجاش کلی اقدس رو ماچ و بوسه کرد...
فرهاد به تکون دادن سری اکتفا کرد ولی وقتی چشمش به اقدس افتاد حالت نگاهش کلا عوض شد انکار جوون تر شد شاداب تر شد حالش بهتر شد...
ولی من...
حال فرهاد با اقدس خوب بود و اقدس با فرهاد و من این بین حکم مزاحم رو داشتم...
اونشب حاجی بی مقدمه رفت سر اصل مطلب و عروسی رو برای یک هفته دیگه تعیین کرد...
قرار شد عروسی توی حیاط بزرگ خونه حاجی گرفته بشه و کلی مهمون دعوت بشه...
پدرم هم قبول کرد و قرار شد آخر هفته آینده عروسی ما برگزار بشه...
از فردا باید میرفتیم دنبال لباس عروس...
انگار حاجی فکرم رو خونده باشه گفت: فرهاد فردا میاد دنبال اعظم برن هر لباس عروسی که دلش خواست بخره...
مادر فرهاد مداخله کرد و گفت: نیازی به ولخرجی نیست لباس عروس بچه خواهر حاجی هست همونو ازشون قرض میگیریم میشورن میپوشه...
حاجی جواب داد: یعنی چی خانم مکه آبرومو از سر راه آوردم لباس کهنه مردمو بگیرم...
مادر فرهاد: نه مردم نیستن خواهرته عیبیم نداره من پول به لباس عروس نمیدم تموم شد رفت...
حاجی که تسلیم حاج خانم شده بود گفت: باشه لباس عروس که تخصص ما مردا نیست شما خانوما خودتون بهتر سر درمیارید...
پس قرار شد با لباسی کهنه برم سر خونه زندگیم...
هرچند اصلا مهم نبود...
آقاجونم از فردای اونروز تمام وسایلی که یه خونه نیاز داشت رو برام خرید و فرستاد طبقه پایین خونه حاجی که قرار بود اونجا بشه خونمون...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
بر سینه کسی نزند دست رد حسن
دلبسته عطای تو حتی رجیم ها
هر کس که زیر سایه حُسنِ *حَسن* رسید
پر می زند ز قلب و دلش کل بیم ها
#حسن_جان
#شهادت_امام_حسن🖤
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فرشته ی همراه گفت دیده هاتو به اهل یقین بگو💠
#قسمت_سی_و_شش
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قطع امید پزشکان 💠
#قسمت_سی_و_هفت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گفته های تجربه گر و راستی آزمایی آن💠
#قسمت_سی_و_هشت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعا های پدر و مادر💠
#قسمت_سی_و_نه
*________
@mosaferneEshgh