eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنای عشق پا‌برجاست، چه با‌هجران، چه بی‌هجران که هجران‌ هم به جانِ تو زِ عشقِ تو نمی‌کاهد .. ‌ *________ @mosaferneEshgh
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مهمترین عمل ما نماز💠 🔰نماز کلید بهشت *________ @mosaferneEshgh
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم اوشهید شده بود. شهید گمنام😥 از خدا خواسته بود همه را پاک کند.  همه گذشته اش را. می خواست  چیزی از او نماند. نه اسم🕊.  نه شهرت نه قبر و مزار و نه 🥀😔 هیچ چیز دیگر ، اما یاد او زنده است یاد او نه فقط در دل دوستان بلکه در  قلوب تمامی ایرانیان زنده است❤️  او مزار دارد. مزار او به وسعت همه  خاک های سرزمین ایران است.🍁 او مرد میدان عمل بود او سرباز  اسلام بود. او مرید امام بود.  شاهرخ مطیع بی چون و چرای  ولایت بود و اینان تا ابد زنده اند. 🍂
مسافرانِ عشق
. بالشتشو برداشت برد انداخت وسط هال تا بخوابه... رفتم بالا سرش ایستادم و با شک و تردید و من و من گفت
. پدرم سکوت کرد و گفت: من دخالت نمیکنم ولی این زندگی ارزش نداره من فکر میکردم فرهاد خوشبختت میکنه ولی شرمندت شدم دخترم... با لحنی گرفته گفتم: آقاجون نباید منو وادار به ازدواج با خواستگار خواهرم میکردید که نتیجه بشه این الانم من وابسته فرهاد شدم و نمیتونم ازش جدا شم... من وابسته تک تک اجزای این خونه ام پس ازم نخواین ازش جدا شم... پدرم هوفی کشید و گفت: دخترم هرجور صلاحته خودت تصمیم بگیر نمیدونم چرا دلم به آینده روشن نیست... خواستم بگم کاش دلتون رو اولش روشن میکردین نه الان که کار از کار گذشته... ولی چیزی نگفتم تا آقاجونم ناراحت نشه... آقاجونم بلند شد که بره موقع رفتن گفت: دخترم چرا نمیای خونه مادر و خواهرتو برادرتو ببینی؟ لبخندی زدم و گفتم: اونا منتظر من نیستن شاپورم چند باری اومده دیدنم... پدرم دیگه چیزی نگفت و با دلی گرفته از خونم رفت... دوباره تنها شدم... گرامافون رو زدم و آهنگ الهه ناز بنان رو گوش دادم... من الهه ناز کی بودم؟ چرا کسی نزدیک من نمیشد؟ چرا هیشکی منو نمیخواست؟ دلم کمی دوست داشته شدن میخواست حتی به دروغ... دوباره تنها غذا خوردم و تنها میوه قاچ کردم... سر جام دراز کشیدم و خوابم نمیبرد... صدای در خبر از اومدن فرهاد میداد... در اتاق به آرومی باز شد و طبق عادت همیشه بالشتشو برداشت و رفت جای دیگه بخوابه... از کنار من خوابیدن حالش بهم میخورد و من تشنه ی آغوش فرهادی بودم که عاشق خواهرم بود گاهی آرزو میکردم من اقدس بودم... چند روزی گذشت و اونروز فرهاد زود به خونه برگشت... از تعجب نه میتونستم حرف بزنم نه سوالی بپرسم... با اخم دنبال لباس میگشت... پیراهنشو پرت کرد سمتمو گفت: صافش کن شب مسئول بدبختی من دعوتم کرده خونشون؟ با تعجب پرسیدم: کی؟ گفت: مسئول بدبختیم پدرم...خودتم آماده شو دستور داده با هم خونم برم... الته اون گفت با خانومت بیا دیگه نمیدونه تو هم خونه منی نه خانومم... هم خونه رو جوووری گفت که بهم بفهمونه من هیچ گاه نمیتونم تو قلبش نفوذ کنم... لباسشو آماده کردمو خودمم آماده شدم... یه کت و دامن سبز لجنی با جوراب کرم پام کردم و موهام رو ساده دورم رها کردم... آرایشم خلاصه شد تو یه سرمه ساده و رنگی که به لبم زدم... بعد از آماده شدنم فرهاد رو که اونجوری خوش پوش دیدم دیوونه تر شدم... کت و شلوار کرم رنگش فیت تنش بود کراوات زرشکی که زده بود آقا بودنش رو بیشتر نمایان میکرد... اشکم داشت درمیومد مطمئن بودم امشب خانواده پدریم هم دعوت بودن و من از بودن اقدس احساس خطر میکردم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
23.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم... ‌ *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تمام اتفاقاتی که داشت می افتاد رو می دیدم💠 🔰بازگشت *________ @mosaferneEshgh