eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
22.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تعریفتون از اینجا و آنجا💠 🔰بازگشت *________ @mosaferneEshgh
29.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠چرا تجربه گران برای کسی تعریف نمی کنن💠 🔰بازگشت *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. پدرم سکوت کرد و گفت: من دخالت نمیکنم ولی این زندگی ارزش نداره من فکر میکردم فرهاد خوشبختت میکنه ول
. بلاخره آماده شدیم و به سمت خونه پدر فرهاد که طبقه بالای خونه ما بود حرکت کردیم... خونشون با خونه ما فاصله ای نداشت ولی کسی به دیدن من نمیومد... میدونستن پسرشون خونه پیدا نمیشه باز جلوش رو نمیگرفتن انگار من محکوم شده بودم به زندگی اجباری توی اون خونه... وقتی رفتیم بالا هیچکس منو تحویل نگرفت جز پدر فرهاد... در رو که زدیم مادر فرهاد با عجله در رو باز کرد و دهنمو باز کردم با لبخند سلام کنم که دوید سمت آشپزخانه و گفت: ای وای دیر شد الان اقدس جون و طوبی جون میرسن... میدونستم عمدا داره اینکارارو میکنه... حتی جواب سلامم رو هم نداد... با دلی شکسته رفتیم داخل خونه... پدر فرهاد منو در آغوشش کشید و سرم رو بوسید... هنوز جا نگرفته بودیم که در زده شد... قلبم به تپش افتاد و منتظر عکس العمل خانواده فرهاد با اقدس بودم... اول از همه پدرم داخل شد و باهاش روبوسی کردم ولی پشت سرش مادرم با اقدس و شاپور داخل شدن... شاپور هم کنارم اومد و دستم رو آروم فشار داد و پشتمو نوازش کرد... انگار میدونست تو دلم چی میگذره... مادر فرهاد اقدس رو سفت بغل کرده بود و قربون صدقه اش میرفت... مادرم هم با مادر فرهاد خوش و بش کردن و سمت ما اومدن... مادرم نگاهی به من کرد و گفت: تو خوبی؟ یه سر به مادرت نزنی یه وقت؟ سر به زیر انداختم و چیزی نکفتم... اقدس ازم رو گرفت و رفت داخل اتاق تا لباساشو عوض کنه... چشم گردوندم و فرها رو ندیدم... انگار فرهاد هم داخل همون اتاق بود... دلم ریخت... دو دل بودم که برم ببینم اونجاست یا نه... دل به دریا زدم و بلند شدم و به سمت اتاق قدم برداشتم... مادر فرهاد متوجه شد و صدام زد: عروس؟ نمیخوای بیای کمک؟ گفتم: چشم لباسامو عوض کنم میام... مادر فرهاد: برو عوض کن زود بیا... رفتم پشت در اتاق که رسیدم صدای آروم گریه اقدس به گوشم خورد: فرهاد چطور میتونی با اعظم تو یه خونه باشی؟ فرهاد هم با آرامش جواب میداد: عزیزکم تو گریه میکنی بخدا حالم خراب میشه کاری میکنی بزنم این دختره رو بکشم از دستش راحت شم... گریه اقدس شدت گرفت: فرهاد من هر شب به یاد تو اشک میریزم تا خود صبح... فرهاد: مگه من راحتم؟ فک کردی من زندگیم گل و بلبله؟ بذار یه مدت بگذره میگم بچش نمیشه طلاقش میدم میام سراغ تو... اقدسم فقط قلب من برای خودته...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🔅کسی که این حدیث رو بشنوه، تا آخر عمر نماز اول وقتش ترک نخواهد شد 🔰استاد حسینی قمی ‌ *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بلاخره آماده شدیم و به سمت خونه پدر فرهاد که طبقه بالای خونه ما بود حرکت کردیم... خونشون با خونه م
. کاش فرهاد نصف این حرفارو به من میزد... صداشون قطع شد و در باز شد... با اقدس چشم تو چشم شدیم... اقدس لباشو روی هم فشار داد و گفت: فالگوش وایمیسی؟ گفتم: با شوهر من تو اتاق چیکار داشتی؟ اقدس دندوناشو روی همفشرد ولی بجاش فرهاد جواب داد: شوهرم شوهرم نکن تو زن من نیستی جوگیر نشو برو بشین سرجات... هر دو به سمت سالن حرکت کردن و من موندم و یک دنیا حسرت... سر شام فرهاد فقط به اقدس خدمت میکرد... پدرم فقط چشمش به فرهاد و اقدس بود و از ناراحتی غذا هم نخورد... بعد از شام همه آماده رفتن شدن... من و فرهاد هم به طبقه پایین رفتیم... فرهاد سیگار پشت سیگار دود میکرد... حالم داشت بد میشد... تمام پنجره هارو باز کرده بودم... فرهاد شیشه سر میکشید و من میترسیدم از چشمای سرخش... دیوانه شده بود تلوتلو میخورد... به طرفم اومد و با حالتی ترسناک دهنشو پاک کرد و از موهام گرفت... منو چسبوند به دیوار و گفت: تو اعظمی؟ همونکه عشقمو دزدید؟ نفسم بند اومده بود... ادامه داد: نه تو اقدسی تو عشق مقدس منی... میخواست ببوسدم که گفتم: به خودت بیا... ولی حالش خرابتر از اونی بود که حرفای منو بشنوه.... اونشب فرهاد من رو به چشم اقدس دید و شبی رو که آرزو داشتم با خودم بگذرونه با چهره و اسم اقدس گذروند... من اونشب بدترین شب زندگیم بود... مردی که وقتی میفهمید من اعظمم بدنم رو کبود و زخمی میکرد ولی وقتی توهم میزد من اقدسم جور دیگه ای با من برخورد میکرد... گریه امونم رو بریده بود... نفسم بالا نمیومد... انقدر گریه کرده بودم صدام گرفته بود... فرهاد تو همون حالت خوابش برد... نمیدونم کی خوابم برده بود که با ترسیدن فردی کنارم از خواب بیدار شدم... فرهاد با وحشت اطراف رو نگاه میکرد: اینجا چخبره؟ نه... امکان نداره من نباید به تو دست میزدم... میزد تو سرش و کم مونده بود گریه کنه... حمله کرد سمتم و گلوم رو فشار داد: تو گولم زدی آره؟ روباه مکار... من نباید به تو دست میزدم من به اقدس قول داده بودم اگه بفهمه فراموشم میکنه لعنتییی...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم اینه که خدا تنهات نذاره، بقیه میان و میرن🍃. ‌ ‌ *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh